اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی

Collapse
به این موضوع پاسخ داده شده است.
X
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • afshinamin
    عضو فعال
    • Jul 2013
    • 4495

    #8341
    پاسخ : اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی

    در اصل توسط afshinamin پست شده است View Post
    ✅‍ چگونه «اوفک» اقتصاد ایران را به شش هزار سال قبل از میلاد مسیح شوت کرد


    ✍️بیژن اشتری


    پوتین و یارانش عزم خود را جزم کرده‌اند تا دلار را از معاملات جهانی حذف کنند تا شاید بتوانند تحریم‌های جهانی علیه کشورهایشان را دور بزنند.به نظرم بهترین راه حل برای این کشورها کلا حذف پول و رو آوردن به معاملات تهاتری (کالا به کالا) است.جز دو سه کشور تحریم‌زده جهان،مثل روسیه و ایران و ونزوئلا،هیچ کشوری(حتی چین) از حذف دلار سود نمی‌برد و این تلاش اساسا بیهوده است و به نتیجه هم نمی‌رسد.همانطور که گفتم تنها چاره کار معاملات تهاتری است.


    در واقع، هیچ گزینه دیگری هم وجود ندارد زیرا خانم جانت یلن وزیر خزانه‌داری آمریکا و اداره تحت ریاستش،اوفک (دفتر کنترل دارایی‌های خارجی) عملا با یک ضربت پا اقتصاد ایران را پرتاب کرده ‌اند به شش هزار سال پیش از میلاد مسیح،به زمانی که هنوز پول اختراع نشده بود و فنیقیان برای اولین بار به معاملات تهاتری رو آوردند و توانستند اقتصاد خود را شکوفا کنند.یک سرچ مختصری در اینترنت کردم و پی بردم که در حال حاضر قبایل مسوپوتامپا و مگهالایا و اروناشال‌پرادش تنها جوامعی هستند که همچنان مانند اجداد و نیاکانشان از روش معامله تهاتری استفاده می‌کنند(شوخی نمی‌کنم) و اتفاقا بسیار راضی‌اند و هیچ نگرانی‌ هم از بابت تحریم‌های احتمالی آمریکا و قطع ارتباطشان با شبکه بانکی سویفت ندارند.در واقع این قبایل با حذف پول توانسته‌اند اقتصاد خود را از هر گونه گزند خارجی مصون نگه‌دارند.


    لازم به گفتن نیست که ارزش‌های فرهنگی و سنتی آنها نیز به لطف این اقتصاد مقاومتی خردمندانه‌ای که در پیش گرفته‌اند از هر گونه تهاجم خارجی در امان مانده است.خوشبختانه الگوهای دیگری هم وجود دارد که دولت جمهوری اسلامی می‌تواند به آن توجه کند.پل پوت حاکم خیراندیش کامبوج در روز اول انقلاب کمونیستی ساختمان بانک مرکزی کشورش را منفجر کرد و از رادیو اعلام کرد :« هموطنان عزیز پول برای همیشه در کشور ما کلا ملغا شده و از این پس روش معاملات تهاتری در دستور کار قرار دارد».الحق به این می‌گویند یک اقدام انقلابی قاطع ؛اقدامی که حتی مائوتسه تونگ، رهبر وقت چین ،هم به آن حسودی کرده و در دیدار حضوری به پل پوت گفته بود:«آفرین، عجب کاری کردی، با یک ضربه شر این وسیله خبیث بورژوازی،پول ، را برای همیشه کم کردی،من که خودم انقلابی ام جرات این کار را ندارم» .


    اقدام دیگر پل پوت که می‌تواند مورد توجه مسئولان محترم قرار بگیرد کاشتن سیب زمینی و سبزیجات در محوطه ادارات و وزارتخانه‌های دولتی،ورزشگاه‌ها و حتی کوچه و خیابان است.همه اینها می‌تواند به رشد و تقویت اقتصاد مقاومتی دانش‌بنیان ما کمک کند
    :.thumbsupsmileyanim.


    به مجمع فعالان اقتصادی بپیوندید




    پل پوت؛ دیوانه‌ای که کامبوج را آزمایشگاه کمونیسم کرد




    ناکامی در درس‌خواندن در چند مدرسه، ظاهرا تاثیر منفی عمیقی بر پل پوت گذاشت و علتی شد برای نفرت او از تحصیلکردگان. اینکه در کامبوج تحت حاکمیت پل پوت، بسیاری از تحصیلکردگان اعدام شدند، بی‌دلیل نبود. پل پوت در مدرسه و کالج تحقیر شده بود و از افراد موفق در مراکز تحصیلی بیزار بود. تاوان ناکامی پل پوت در مدارس کامبوج و کالج فرانسوی را، بعدها دکترها و سایر فارغ‌التحصیلان پرداختند.


    تاریخ انتشار: ۲۳:۰۵ - ۲۸ دی ۱۴۰۱


    پ

    پل پوت در 19 مه 1925 در روستایی در شمال پنوم پن، پایتخت کامبوج، به دنیا آمد. او هشتمین فرزند پدر و مادری بود که 9 فرزند داشتند. والدینش او را "سولات سار" نامیدند. پل پوت، نامی بود که سولات سار پس از به حکومت رسیدن برای خودش انتخاب کردد. یعنی پنجاه سال پس از تولدش.
    خانوادۀ پل پوت کامبوجی محض نبودند؛ چینی-کامبوجی بودند. اما با اینکه دورگه بودند، یعنی تبار چینی هم داشتند، خود را متعلق به اصلی‌ترین گروه نژادی- قومی سرزمین کامبوج – یعنی خمرها – می‌دانستند. شاید این تعصب خانوادگی، یکی از علل گرایش پل پوت در بزرگسالی به پان‌کامبوجیسم بود.






    از این حیث، پل پوت حامل تناقض غریبی بود. او از یکسو خودش را مارکسیست می‌دانست، از سوی دیگر پان‌کامبوجیست بود. در حالی که مارکسیست‌ها علی‌القاعده وطن ندارند و هر مارکسیستی، اگر به ایدئولوژی‌اش پای‌بند باشد، قاعدتا باید منافع کارگران و رنجبران را به منافع وطن و هموطنانش ترجیح دهد.
    ولی در این دنیا "امور خالص" کمیاب‌اند. پدیده‌ها در هم می‌آمیزند و از امتزاجشان، "امور واقعی" پدید می‌آیند. واقعیت غالبا ناخالصی دارد ولو که ما در عالم نظر، آن را خالص تصور کرده باشیم.
    باری، پل پوت در ده سالگی راهی یک مدرسۀ بودایی شد و یکسال بعد، دانش‌آموز یک مدرسۀ کاتولیک شد. اما انگار بهرۀ زیادی از بودیسم و مسیحیت نصیبش نشد؛ چراکه بعدها در سلوک پل پوت هیچ اثری از حکمت بودا و شفقت مسیح دیده نمی‌شد.
    همۀ تعلیمات بودا برای زدودن رنج از زندگی انسان است ولی پل پوت سیاستمداری شد چندین میلیون نفر را گرفتار رنجی عظیم و بی‌پایان ساخت. رنجی که بدبختانه تحمیلش به مردم سرزمین کامبوج بی‌دلیل بود و اگر کمی عقل در بساط پل پوت بود، از آن می‌پرهیخت.
    به هر حال پل پوت در مدرسۀ کاتولیک‌ها هم موفق نبود و به همین دلیل یکسال بیشتر آنجا نماند. او در دوازده سالگی توانست وارد مدرسۀ سیسوات شد ولی در درس خواندن در آن مدرسه موفق نبود و نتوانست دوران تحصیلش را، که در حکم نوعی دبیرستان بود، به پایان برساند.
    اما شانس یکبار دیگر به سراغ پل پوت آمد و او توانست بورس تحصیلی بگیرد و به یک کالج در پاریس برود برای تحصیل در رشتۀ الکتریسیتۀ رادیویی. اما پل پوت در این کالج هم نتوانست درست درس بخواند و امتحاناتش را با موفقیت پشت سر بگذارد. این شد که در سال 1954 از کالج فرانسوی اخراجش کردند و ناچار شد به کامبوج برگردد.
    ناکامی در درس‌خواندن در چند مدرسه، ظاهرا تاثیر منفی عمیقی بر پل پوت گذاشت و علتی شد برای نفرت او از تحصیلکردگان. اینکه در کامبوج تحت حاکمیت پل پوت، بسیاری از تحصیلکردگان اعدام شدند، بی‌دلیل نبود. پل پوت در مدرسه و کالج تحقیر شده بود و از افراد موفق در مراکز تحصیلی بیزار بود. تاوان ناکامی پل پوت در مدارس کامبوج و کالج فرانسوی را، بعدها دکترها و سایر فارغ‌التحصیلان پرداختند.
    اما بی‌سوادی پل پوت در ترقی سیاسی او موثر بود. او در فرانسه به تشکیلات مخفی کمیتۀ کمونیستی فرانسوی پیوست و از آنجا که این کمیته عقلانیت‌ستیز بود، روستاییان بی‌سواد و کلاً مردمان کم‌‌سواد را به عنوان اعضای یک تشکیلات کمونیستی، خوش‌تر می‌داشت.
    در میانۀ قرن بیستم، البته اکثر مردم کشور عقب‌مانده‌ای مثل کامبوج بی‌سواد یا کم‌سواد بودند. کمتر کسی تحصیلات دانشگاهی داشت و اقلیتی هم تحصیلات دبیرستانی داشتند. در دهۀ 1330 در ایران نیز چنین وضعی حاکم بود چه رسد به کامبوج و ویتنام.
    به هر حال پل پوت تلاشش را کرد که سری در میان سرها درآورد. او احتمالا به غریزه دریافته بود که دانش یکی از مبانی قدرت است. ولو نتوانست دانش چندانی بدست آورد. اگرچه همتش برای کسب قدرت، قابل تحسین بود.
    کامبوج در 1953 به استقلال رسید. در صد سال قبل از آن، مستعمرۀ فرانسه بود. پس از استقلال کامبوج، جنگ داخلی در این کشور آغاز شد. دولت راستگرای این کشور، کمونیست‌ها را سرکوب کرد و کمونیست‌ها فهمیدند از طریق انتخابات نمی‌توانند به قدرت برسند. این شد که رفتند سراغ انقلاب.
    تا اواخر دهۀ 1950، پل‌پوت در حزب KPRP Kampuchean فعالیت می‌کرد و در اوایل دهۀ 1960 موفق شد کنترل حزب را در دست بگیرد. دلیل این توفیق، اعدام بسیاری از رهبران حزب از سوی دولت راستگرای کامبوج بود. با اعدام آن کمونیست‌های برجسته، که اکثرا هم در دانشگاه‌های خارج کشور تحصیل کرده بودند، کمونیست بی‌سوادی مثل پل پوت قدرت را در حزب به چنگ آورد!
    جنگ داخلی کامبوج به زیان کمونیست‌ها پیش رفته بود. پل پوت مدتی راهی ویتنام شد و در کنار کمونیست‌های ویتنام شمالی، علیه ویتنام جنوبی جنگید. اما با وجود این خوش‌خدمتی، ویتنام شمالی حاضر نشد به کمونیست‌های کامبوج در جنگ داخلی این کشور کمک کند؛ زیرا دولت راستگرای کامبوج به ارتش ویتنام شمالی اجازه داده بود که از خاک کامبوج برای اقدام نظامی علیه ویتنام جنوبی استفاده کند.
    پل پوت یکبار در 1966 بازداشت شد به اتهام تحریک روستاییان علیه حکومت، ولی مدرک محکمه‌پسندی علیه او پیدا نشد و آزادش کردند. او و یارانش با اینکه در نیمۀ دوم دهۀ 1960 به نفع دهقانان و علیه حکومت کامبوج فعال بودند، محبوبیت چندانی نزد مردم کامبوج نداشتند؛ مردمی که اکثرا هم دهقان بودند و از عملکرد حکومت ناراضی.
    فضای ملتهب جامعۀ کامبوج موجب شد که ژنرال لون نول در سال 1970 علیه شاهزاده سیهانوک کودتا کند؛ هنگامی که شاهزاده در خارج کشور بود. نوردوم سیهانوک جنبش استقلال کامبوج از فرانسه را رهبری کرده بود و در سال 1955 به نفع پدرش از قدرت کناره‌گیری کرد و به عنوان نخست‌وزیر و وزیر خارجه فعالیت می‌کرد و عملا قدرت را در دست داشت.
    ژنرال لون نول در 1969 وزیر دفاع کامبوج بود و همین جایگاه به او امکان کودتا علیه شاهزاده سیهانوک را در زمان غیبت سیهانوک در کشور، عطا کرد. لون نول مدافع اتحاد با واشنگتن بود. خمرهای سرخ به رهبری پل پوت، تا پیش از کودتا، تبلیغاتشان علیه پادشاه بود ولی از آن پس برای تضعیف ژنرال لون نول، تبلیغات سیاسی‌شان ضد امپریالیستی شد.
    تقابل خمرهای سرخ با حکومت برآمده از کودتا، موجب محبوبیت خمرها در دهۀ 1970 شد. حدود پنج سال جنگ داخلی، با برتری خمرها پیش رفت و در سال 1975 که پل پوت با حکومت کودتا وارد مذاکره شد، دوسوم خاک کامبوج در اختیار خمرهای سرخ بود. نیمی از مردم کامبوج هم طرفدار خمرهای سرخ بودند. چین نیز در نیمۀ اول دهۀ 1970 سالی 5 میلیون دلار به پل پوت کمک می‌کرد.
    پل پوت در موقعیت برتری بود و در مذاکرات کوتاه نیامد و شکست مذاکرات موجب سقوط حکومت شد. در نتیجه قدرت در اختیار خمرهای سرخ قرار گرفت و پل پوت و نیروهایش در 17 آوریل سال 1975 پایتخت – پنوم پن – را تصرف کردند.
    خمرهای سرخ پیش از آنکه قدرت را کاملا به دست آورند، دستور تخلیۀ شهرهای مناطق تحت تصرفشان را داده بودند. پس از فتح پایتخت نیز پنوم پن سریعا تخلیه شد. دو و نیم میلیون نفر، مجبور شدند شهر را خالی کنند و هر چه پزشک و معلم و مهندس و متخصص و تحصیلکرده در پنوم پن بود، همگی کار خود را از دست دادند.
    بسیاری از آن‌ها اعدام شدند و بسیاری نیز راهی مزارع اشتراکی شدند تا کمونیسم محقق شود. اعدام‌ها پس از فتح پایتخت، در واقع موج دوم کشتار بود. موج اول پیش از فتح پایتخت آغاز شده بود و به پایان رسیده بود.
    خمرهای سرخ در 1975 قانون اساسی نیم‌بندی هم نوشتند تا همه ملتفت شوند جامعۀ کمونیستی روستایی مد نظرشان چگونه جامعه‌ای خواهد بود.

    مهم‌ترین رهبران خمرهای سرخ به ترتیب این چهار نفر بودند:
    پُل پوت، معروف به "برادر شماره ۱"
    نون چه‌آ، معروف به "برادر شماره ۲"، ایدئولوگ ارشد و دست راست پل پوت
    لنگ ساری، معروف به "برادر شماره ۳"، وزیر امور خارجه
    خیو سامفان، رئیس‌جمهور کامبوج از سال ۱۹۷۶ تا ۱۹۷۹ میلادی
    سام بیت، از ژنرال‌های خِمِرهای سُرخ
    اینگ تریت، وزیر امور اجتماعی و همسر لنگ ساری
    کنگ گک ایو، معروف به «داچ»، رئیس زندان مخوف تیول اسلنگ.
    خیو سامفان در 1975 به عنوان نخست‌وزیر برگزیده شد ولی پل پوت در ژانویه 1976 او را مجبور کرد سمت نخست‌وزیری را تحویل خودش دهد. در واقع رئیس جمهور خمرهای سرخ یک مقام تشریفاتی بود و پل پوت به عنوان رهبر این گروه، نخست‌وزیر کشور هم بود.
    جالب این است که در آن زمان کشور پادشاه هم داشت و حضور او مایۀ مشروعیت رژیم پل پوت بود. در واقع کامبوج در نیمۀ دوم دهۀ 1970 کشوری بود که هم پادشاه داشت، هم رهبر، هم رئیس‌جمهور، هم نخست‌وزیر!
    در دوران حکمرانی پل پوت در کامبوج، اقشار زیادی هدف قتل و شکنجه و سرکوب واقع شدند و به درستی هم معلوم نیست چرا. به همین دلیل برخی معتقدند پل پوت دیوانه بود. یعنی پاره‌ای از کشتارهای او در بسیاری از موارد فاقد منطق بود.
    دیکتاتور یا جبار، علی‌القاعده برای حفظ یا بسط قدرتش آدم می‌کشد ولی بسیاری از آدم‌کشی‌های خمرهای سرخ چنین توجیهی نداشت.
    به هر حال خمرهای سرخ بسیاری از بودایی‌ها، مسلمین، تحصیلکردگان در غرب، تحصیلکردگان در داخل کشور، افراد ناتوان و چاق، چینی‌تبارها، لائوسی‌ها، ویتنامی‌ها و روشنفکران یا سیاستمداران مرتبط با غرب و ویتنام را کشتند یا به شدت تحت آزار و سرکوب قرار دادند.
    سیاست کشتار بی‌منطق در حالی اتخاذ شد که اولا اکثریت مردم کامبوج بودایی بودند؛ ثانیا ویتنامی‌ها و بویژه چینی‌ها حامی خمرهای سرخ بودند؛ ثالثا خود پل پوت خانواده‌ای و نیز تبار چینی داشت.
    حکومت پل پوت از آوریل 1975 تا ژانویه 1979 دوام آورد. اما از وقتی که خمرهای سرخ در جنگ داخلی دست بالا را پیدا کردند، یعنی تقریبا یکی دو سال قبل از 1975، سیاست کشتار کمونیستی را آغاز کرده بودند. کشتار برای رسیدن به جامعه‌ای عادلانه.
    در سال 1974 پل پوت یکی از بزرگ‌ترین احزاب کامبوج (پراسیت) را تصفیه کرد با این توجیه که همۀ دشمنان باید نابود شوند. او همچنین لیستی تهیه کرده بود که نام هر کس را در آن می‌نوشت، در حکم امضای حکم قتل آن فرد بود.
    با اینکه خمرهای سرخ مارکسیست-مائوئیست بودند، افراد ناتوان و معلول را نیز می‌کشتند. این اقدام، هر طور که حساب کنیم، مارکسیستی نیست و صبغۀ کاملا نازیستی دارد. هیتلر می‌گفت اگر ما انسان‌های پست و ناتوان را از بین نبریم، روزی خواهد رسید که کرم‌ها بر کرۀ زمین حکومت می‌کنند.
    در اردوگاه‌های کار اجباری در حکومت هیتلر، معلولان اول از همه کشته می‌شدند؛ چون به درد بیگاری هم نمی‌خوردند. نگرش معطوف به نابودی افراد ناتوان و بیمار، برآمده از داروینیسم اجتماعی نازیسم بود.
    چنین سیاستی قاعدتا نباید مبنای کار پل پوت مارکسیست قرار می‌گرفت اما شعار او خطاب به افراد ناتوان و بسیاری افراد دیگر، که ناتوان هم نبودند، این بود: نگهداری تو هیچ نفعی ندارد، نابودی تو نیز هیچ ضرری ندارد.

    ایدئولوگ‌های خمرهای سرخ در رادیوی سراسری کامبوج مکررا می‌گفتند برای برپایی مزارع اشتراکی فقط به یک تا دو میلیون نفر نیاز است و بقیه بیهوده زندگی می‌کنند. به همین دلیل هر کسی می‌توانست مخاطب آن شعار مخوف پل پوت باشد.
    در دوران حکومت خمرهای سرخ جمعیت کامبوج حدود هشت و نیم میلیون نفر بود و تقریبا 2 میلیون نفر از مردم این کشور به دست خمرهای سرخ اعدام شدند. تعداد اعدام‌شده‌ها در کمترین حالت یک‌ونیم میلیون نفر بود.
    کسانی که اعدام می‌شدند، ابتدا دسته‌جمعی گور خود را می‌کندند و گاهی با گلوله و گاهی هم با پتک و چکش کشته می‌شدند. گاهی نیز زنده‌به‌گور می‌شدند.
    اینکه چه کسی باید اعدام شود، ضوابط مشخصی نداشت. بسیاری راهی کمپ‌های بازجویی می‌شدند تا موضعشان روشن شود. اما برای روشن شدن موضعشان، شکنجه می‌شدند و گاهی قبل از اینکه موضعشان روشن شود، زیر شکنجه می‌مردند!
    در حکومت پل پوت قرار بود کشاورزی مبنای پیدایش ملت جدید شود و در مدت 5 تا 10 سال 70 تا 80 درصد زیرساخت های مربوط به بخش کشاورزی مکانیزه شود و در ظرف 15 تا 20 سال یک پایگاه صنعتی مدرن در رابطه با مزارع مکانیزه ساخته شود تا آنجا که کامبوج به دولتی خودکفا مبدل شود.
    خودکفایی با تکیه "کشاورزی"، ناشی از ضدیت با "شهر" بود. خمرهای سرخ زندگی شهری را مستعد فساد و بی‌عدالتی می‌دانستند. در شهر طبقات گوناگون بوجود می‌آید و افراد در مشاغل متفاوت، درآمدهای متفاوتی پیدا می‌کنند. بنابراین شهرها باید نابود می‌شدند تا جامعۀ طبقاتی از بین برود و بساط فساد هم جمع شود. جدا از خشونت و اجبار، گرسنگی برنامه‌ریزی‌شده نیز یکی از روش‌های خمرهای سرخ برای تخلیۀ شهرها و حرکت مردم به سمت روستاها بود.
    در جامعۀ تحت حکمرانی پل پوت، مالکیت همه چیز اشتراکی شد. حتی آشپزی هم اشتراکی بود. آشپزی یا هر نوع تهیۀ غذا به تنهایی، جرمی نابخشودنی بود.
    همچنین مدارس تعطیل و درس‌خواندن ممنوع شد. پول نیز ممنوع شد و دیگر کسی نباید با پرداخت یا دریافت پول چیزی می‌خرید یا می‌فروخت.
    ایدئولوژی خمرهای سرخ سه رگۀ مائوئیستی، استالینیستی و ناسیونالیستی داشت. ناسیونالیسم آن‌ها همان پان‌کامبوجیسم بود که از آغاز روی کار آمدن رژیم پل پوت، منجر به درگیری ارضی و مرزی بین کامبوج و ویتنام شد.
    در حالی که ویتنام و کامبوج دو کشور کمونیستی بودند، دعوا بر سر حاکمیت جزیرۀ فوکوک، که یکی از مهم‌ترین جزایر ویتنام بود، نهایتا موجب جنگ بین این دو کشور شد. البته پل پوت سعی کرد مسئله را به شکل دیپلماتیک حل کند ولی نتوانست. اختلافات مرزی نیز مزید بر علت بود.
    چین حامی حکومت پل پوت بود و همین موجب حملات ارتش پل پوت به مناطق مرزی ویتنام می‌شد. نهایتا ویتنامی‌ها حملۀ سنگینی به کامبوج کردند و با فتح پنوم پن در 7 ژانویه 1979، رژیم پل پوت فرو ریخت.
    پل پوت به جنگ گریخت و هجده سال در آن‌جا به امید بازگشت به قدرت، مخفیانه زندگی کرد ولی عاقبت در سال 1997 به دست یکی از گروه‌های انشعابی خمرهای سرخ بازداشت شد. خمرها او را محاکمه هم کردند ولی قرار بود او را به دادگاه‌هی بین‌المللی بفرستند برای محاکمه به اتهام جنایت علیه بشریت.
    اما پل پوت در 15 آوریل 1998 در سن 73 سالگی به شکل مشکوکی در رختخوابش درگذشت. بسیاری احتمال می‌دهند که خمرهای سرخ نهایتا نخواستند رهبر سابقشان در دادگاهی بین‌المللی محاکمه شود؛ بنابراین او را مسموم یا وادار به خودکشی کردند.
    دربارۀ نمود ناسیونالیسم موجود در ایدئولوژی پل پوت توضیح دادیم. مائوئیسم ایدئولوژی او نیز عمدتا در روستاگرایی و ضدیتش با شهر متجلی می‌شد. استالینیسم او نیز در جباریت و دست گشوده‌اش در اعدام انسان‌ها.
    در چهار دهۀ اخیر، مارکسیست‌های زیادی تلاش کرده‌اند ننگ پول پوت را از دامن مارکسیسم و کمونیسم بزدایند؛ ولی قطعا تجربۀ رژیم پل پوت، تجربه‌ای کمونیستی هم بود. اینکه ایدئولوگ‌های حکومت پل پوت می‌گفتند برای کار در مزارع اشتراکی فقط یک تا دو میلیون نفر لازم است و باقی مردم اضافی‌اند، دلیلش این بود که جامعۀ کمونیستی ذاتا نمی‌تواند جامعه‌ای پرجمعیت باشد.
    جامعه‌ای که در آن دولت وجود ندارد، همه چیز اشتراکی است و چیزی به نام "نمایندگی سیاسی" نیز مقبول نیست و "دموکراسی مستقیم" باید محقق شود، قاعدتا نمی‌تواند جامعه‌ای پرجمعیت باشد. دموکراسی مستقیم در دولت-شهرهای کوچک قابل تحقق است. با جمعیت انبوه، نمایندگی سیاسی گریزناپذیر می‌شود.

    البته پل پوت می‌توانست کامبوج را به چهار کشور تقسیم کند تا نیازی به آن همه کشتار نباشد و صرفا در کشور دو میلیونی خودش، در پی تحقق کمونیسم باشد؛ ولی جنبۀ ناسیونالیستی ایدئولوژی‌اش به او چنین اجازه‌ای نمی‌داد. هر چند که در کشوری 2 میلیون نفری هم، مزارع اشتراکی قطعا مخالفانی پیدا می‌کرد و این افراد قاعدتا "بورژوا" یا "دشمن خلق" قلمداد می‌شدند و به دیار عدم می‌رفتند.
    غذاخوری اشتراکی در کامبوجِ پل پوت، قبلا در مقالات دهۀ 1920 لئون تروتسکی نیز توصیه شده است. یعنی زمانی که تروتسکی هنوز در حکومت شوروی حضور داشت. هر چند که پل پوت در قیاس با تروتسکی انسانی بدوی بود و تز غذاخوری اشتراکی را با خشونت و جباریت اجرا کرد!
    مارکس در آثارش نوشته است که تلاش برای ترسیم چند و چون یک جامعۀ کمونیستی، در شرایطی که در عصر سرمایه‌داری به سر می‌بریم، نوعی خیال‌پردازی است. این حرف تا وقتی موجه است که حاکمیت از آن سرمایه‌داران باشد. وقتی طبقۀ سرمایه‌دار نابود می‌شود، قاعدتا کمونیست‌هایی مثل لنین و مائو و پل پوت تلاش می‌کنند جامعه‌ای کمونیستی برپا کنند.
    لنین البته سریعا فهمید چنین چیزی ناممکن است و به "سرمایه‌داری دولتی" رضایت داد. تلاش‌های مائو نیز برای تحقق کمونیسم مضحک و فجیع ار آب درآمد. پل پوت نیز کوشید چنین جامعه‌ای برپا کند ولی او نیز رسوایی تازه‌ای به "تاریخ کمونیسم" افزود.
    وقتی مجوز تحقق کمونیسم صادر می‌شود، قاعدتا کمونیست‌ها نیز تلاش می‌کنند برای ساختن جامعه‌ای کمونیستی. اینکه نتایجی فجیع و مضحک رقم بخورد و سایر کمونیست‌های دنیا مدعی شوند پروژۀ رفقای روسی یا چینی یا کره‌ای یا کامبوجی‌شان ربطی به مارکسیسم و سوسیالیسم و کمونیسم نداشته، عین دبه کردن و مسئولیت‌ناپذیری است.
    مسئولیت فجایع کامبوج قطعا با جان لاک و جان استوارت میل نیست. کم و بیش با مارکس و انگلس و همۀ کسانی است که رویای کمونیسم را پیش روی بشر نهادند و رؤیاباوران را به سوی این رؤیا سوق دادند. بنابراین وقتی که می‌گوییم پل پوت دیوانه بود، نباید فراموش کنیم که دیوانگی او علل ایدئولوژیک هم داشت!

    [/COLOR]


    [/COLOR]
    از میان اخبار
    آخرین ویرایش توسط afshinamin؛ 2023/08/27, 20:27.

    نظر

    • علیرضا۱۲۳
      عضو فعال
      • Sep 2022
      • 2718

      #8342
      پاسخ : اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی

      در اصل توسط امیدازاد پست شده است View Post
      ما نظام مدیریت آب نداریم !!!در عرصه آب یه چیزی شبیه قانون جنگل حاکمه هرمنطقه و هر گروهی که زورشون میچربه منابع ابی رو تصاحب می کنه !!
      ما تو کشور چیزی به اسم کشاورزی نداریم یه رقابتی هست برای مصرف و غارت آب
      هرمحصول و هر گروهی که بتونن اب بیشتری رو مصرف کنه برنده این رقابت محسوب میشه و یه نظام تولیدی توزیعی خاصی پدید میاد که با نفوذ در سیاست و مدیریت محلی و کلان ادامه این دسترسی به منابع ابی و طبیعی رو به نوعی تضمین کنه..
      الان شما بیایید این منطقه تو این فصل ده ها هزارتن سیب درختی رو می بینید که کنار جاده ها تلنبار شده ودر حال گندیدن هست .هر کیلو سیب در دوره پرورشش تا ۱۵۰ لیتر اب مصرف می کنه
      تو همین استان ما سالی تا ۱.۴هزارتن سیب تولید میشه ..که حدود ۳۰درصدش تبدیل به ضایعات میشه
      هم سطح زیر کشت این محصول روز به روز در حال افزایش هست هم خود باغات احداث شده به علت رشد درختان نیازشون به اب روز به روز در حال افزایش هست حالا شما چغندر و ذرت وهندوانه رو هم به اینها اضافه کنید ببینید چه مقداری میشه
      با این وضعیت حالا بعضی ها انتظار دارند دریاچه احیا هم بشه
      یه توهم توطئه هم داره تبلیغ میشه که مثلا دولت عمدا دریاچه رو خشکانده که مثلا لیتیوم ازش استخراج کنه
      یا مثلا میخواد تو این منطقه یه تغییراتی صورت بگیره
      این نظام و این ساختار هیچ برنامه بلند مدتی رو نمیتونن به درستی طراحی و اجرا بکنن اگر هدف نظام این کار بود نمی تونست تو این برنامه اون طوری که الان هست موفق بشه
      درود
      شهر ما همینطور هست...مدیریت منابع آب در حد صفر...بالا دست رودخانه...شده پر از باغات !!!...دیگه هر کسی یکم دستش به دهنش میرسه یک باغ یا باغچه زده...اما هدف تولید محصولات کشاورزی نیست...تفریح هست..برای اون فرقی نمیکنه که فرضا این درخت گردو با این میزان مصرف آب...سال ۱۰۰ کیلو بار بده یا بیست کیلو!!!
      پایین دست رودخانه هم دیگه بدتر...هر سال داد و بیداد و اعتراض هست برای بی آبی...بعد میری میبینی آبیاری قرق آبی.. جو و یونجه کاشته و یک آغل گوسفند یا یک گاوداری ۱۰ رأسی هم کنارش داره با کمترین بهره وری...میری جلوتر از پایین دست رودخانه میرسی به تالاب گاوخونی...اینجا دیگه مطالبه گر ندارن...محیط زیسته دیگه...شده عین دریاچه ارومیه که شما فرمایش کردی!!! داره تبدیل میشه به یک کانون گرد و غبار و ریزگرد
      مخلص کلام اینکه...ما مدیریت منابع آب نداریم...وگرنه میشه خیلی از مشکلات کم آبی رو حل کرد

      نظر

      • afshinamin
        عضو فعال
        • Jul 2013
        • 4495

        #8343
        پاسخ : اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی

        ایده واقعی یا خیالی
        آیا بریکس می تواند دلار آمریکا را از سلطنت خلع کند؟
        فرارو | آیا بریکس می تواند دلار آمریکا را از سلطنت خلع کند؟

        نظر

        • afshinamin
          عضو فعال
          • Jul 2013
          • 4495

          #8344
          پاسخ : اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی

          روشنفکران و حکومت


          (چرا حکومت با روشنفکران برخورد نمی‌کند؟)


          محسن رنانی





          مقدمه


          نقد شصت و پنجم به «صبر شادمانه» را که نقدی آکنده از خشم و نگرانی است آقای سجاد ن. نوشته‌ بود (این‌جا بخوانید). ایشان صبر شادمانه را فرصت سوزی احمقانه خوانده و رنانی و امثال او را ماله‌کش استبداد و سوپاپ اطمینان نظام دانسته‌ بود. خشم ایشان را می‌فهمم و می‌دانم که برای بسیاری دیگر نیز پرسش ایشان وجود دارد: چرا حکومت با امثال رنانی که به صراحت نقد‌های گزنده می‌کنند و سرتاپای نظام را ناکارآمد و فاسد نشان می‌دهند و مقاله‌ای مثل «سقوط» را می‌نویسند، که یک هفته خوراک تلویزیون‌های ماهواره‌‌ای مخالف نظام است، برخورد نمی‌ٔکند؟ در حالی‌که فلان دختر جوانی که چند دقیقه از رقص خود را در یک میدان، در فضای مجازی به اشتراک گذاشته است هنوز چند ساعت نگذشته دستگیر می‌کنند و اگر پشت دوربین عذرخواهی‌ نکرد روانه زندانش می‌کنند؟ در واکنش به نوشته سجاد، در مقدمه «نقد ۶۵ صبر شادمانه»،‌ گفتم یادداشتی خواهم نوشت با نام «رنانی، ماله‌کش استبداد یا سوپاپ نظام؟» و در‌این‌باره نظرم را خواهم گفت.


          اما چند روز بعد دوستی برایم نوشت: «روشنفکران همان‌گونه که نباید در دام بازیهای نظام بیفتند نباید در دام بازیهای مخالفان نظام نیز بیفتند. واقعاً عجیب است که عده‌ای بگیر و ببند منتقدان را حق حکومت می‌دانند و اگر حکومت، کسی را نگرفت آن فرد را متهم می‌کنند و او را مستحق پاسخگویی می‌دانند. درواقع معنی‌اش این است که احتمالا ناآگاهانه دارند به حاکمیت پیام می‌دهند که پس چرا سراغ امثال رنانی نمی‌روید؟ آیا اینان همان کاری را نمی‌کنند که حکومت می‌کند:‌ یعنی بستن دهان‌ منتقدان؟ و ترساندن منتقدان از انتقاد بی‌پرده؟ حتی باید این احتمال را هم داد که اینان بخشی از لشکر سایبری حکومت باشند که ماموریت دارند با مطرح کردن اتهاماتی نظر سوپاپ اطمینان یا ماله‌کش، در مورد روشنفکرانی که انتقادهای تند‌وتیز می‌کنند، از این طریق آنان را یا بی‌اعتبار کنند یا ساکت، و عملا هزینه برخورد با این دسته از روشنفکران را از روی دوش حکومت بردارند».


          گرچه با تذکر این دوست، تصمیم گرفتم عنوان نوشته‌‌ام را تغییر دهم، اما حقیقتاً من مانند این دوست نمی‌اندیشم؛ و گمان می‌کنم این دسته از منتقدان که روشنفکران را متهم می‌کنند، جوانان ساده دلی هستند که این ساختار سیاسی را بسیار پیچیده و قدرتمند و دارای ساختاری منسجم با یک اتاق مرکزی هوشمند می‌دانند که دارد همه چیز را در پشت صحنه مدیریت می‌کند و حتی روشنفکران را هم مثل عروسک، صحنه‌گردانی می‌کند. به همین علت به هر چیزی که برای‌شان غیرعادی باشد به دیده تردید و توطئه می‌نگرند. در حالی که به نظرم اگر این ساختار تا این حد پیچیده و یکپارچه و هوشمند بود این خطاهای فاحش و گاهی کودکانه را در حوزه حکمرانی مرتکب نمی‌شد و کار خودش را به این نقطه اسفناک نمی‌رساند





          پاسخ اولیه من


          با این‌حال، این پرسش جدی همچنان باقی است که درهرصورت «چرا حکومت با روشنفکرانی که سخنانی تندوتیز و بی‌پرده می‌گویند و حتی سقوط نظام را در آینده نه چندان دور پیش‌بینی می‌کنند برخورد نمی‌کند؟»


          من درگذشته برای پاسخ به این پرسش در مورد خودم یک جمع‌بندی‌ای داشتم. اما گمان می‌‌کنم آن جمع‌بندی برای سالهای قبل یا دستکم تا قبل از جنبش مهسا معتبر بود. ولی برای پساجنبش مهسا توضیحی نداشتم.


          نخست این که نوشته‌ها و مصاحبه‌های من تا قبل از جنبش مهسا، تا حدودی محافظه‌کارانه و با رعایت خطوط قرمز بود. شاید تندترین نوشته‌های من در پیش‌از جنبش مهسا یادداشت‌ٔهایی مثل «جمهوری خطای ترکیب» (این‌جا بخوانید) یا «غنی‌سازی و توسعه» (این‌جا بخوانید) یا «ناتوانی در گفت‌وگو» (این‌جا بخوانید) بوده اند که در مقایسه با مثلا مقاله «سقوط» (این‌جا بخوانید) خیلی محافظه‌کارانه‌اند.


          دوم این‌که امروز که نگاه می‌کنم می‌بینم در ربع قرن گذشته که فعالیت‌هایم را به ترتیب در حوزه‌های ترویجِ توسعه و بعد روشنفکری و سپس کنشگری شروع کردم، قواعدی بر رفتار خود تحمیل کرده‌ام (برخی را خودآگاه و برخی را ناخودآگاه) و ملاحظاتی را رعایت کرده‌ام و حتی فرصت‌هایی را از خودم دریغ کرده‌ام، که احتمالا همان‌ها باعث شده است بتوانم بی‌حاشیه و بدون حساسیت آفرینی به فعالیت‌هایم ادامه بدهم.


          مثلا؛ در تمامی این ربع قرن، علی رغم درخواست‌های مکرر، با هیچ‌یک از رسانه‌های فارسی زبان خارج از کشور همکاری و گفت‌وگو نکرده‌ام؛ با وجود فرصت های فراوان، به هیچ همایش علمی خارج از کشور نرفته‌ام؛ دعوت یک نهاد علمی و پژوهشی آمریکایی را برای همکاری رد کرده‌ام؛ وسوسه مهاجرت را به کلی از ذهنم زدوده‌ام؛ با هیچ گروه ایرانی خارج از کشور ارتباط نداشته‌ام؛ با هیچ‌کدام از احزاب داخلی، علی رغم درخواست آنها، همکاری نکرده‌ام؛ در محافل دوره‌ای و گعده‌های دوستانه، حتی دانشگاهی، شرکت نکرده‌ام؛ در میهمانی‌ها و محافل خانوادگی و خصوصی تحلیل سیاسی ارایه نکرده ام؛ سخنانم در درون و بیرون تفاوتی نمی‌کرده است و تندترین حرفهایم همان‌هایی است که به‌صورت علنی در نوشته‌ها و سخنرانی‌هایم مطرح کرده‌ام؛ و... .


          فراتر از این‌ّها، هیچ شبکه‌ای از ارتباطات اجتماعی یا سیاسی در پیرامون خودم شکل ندادم؛ حتی در هیچ خیریه یا انجمن یا سازمان‌های مردم نهاد (سمن) عضو نشدم (جز یکی دو موسسه پژوهشی که خودم با مشارکت دانش‌جویان یا همکاران دانشگاهی‌ام راه انداخته‌ام).


          درست است که با این الگوهای رفتاری تا حدودی امکان فعالیت بدون حاشیه را برای خودم فراهم کردم، اما می‌بینید که چگونه فشارهای آشکار و پنهان حکومت، همه ما را نه‌فقط به خودسانسوری افراطی می‌کشاند، بلکه می‌تواند به مردمانی جامعه گریز با انواع رفتارهایی از جنس ریاکاری و پنهان‌کاری و تک‌روی تبدیل کند که بی‌تردید در بلندمدت تبدیل به گونه‌های مختلف بیماری روانی و حتی جسمی می‌شود. از این‌گذشته، برخی از محدودیت‌هایی که من بر زندگی خودم اعمال کرده‌ام، اصلا قابل توصیه نیست و حتی برخی از آنها اگر عمومیت یابد، ضدتوسعه است. و البته همه آن ملاحظاتی که برشمردم اگر کارکردی هم داشته است مربوط به پیش از جنبش مهسا است و پس آن، دیگر هم میدان و هم شرایط بازی عوض شده است.


          و بسیار خوشحالم که نسل جوان و برومند و شجاع و تحول‌خواه امروز ایران همه این ملاحظات را شست و از این الگوهای رفتاری که از جنس «سازگاری تاریخی ایرانی» است فاصله گرفت و حتی زبانش را هم از قیدهای مصنوعی فرهنگی آزاد کرد و چون بلور، درون و بیرونش را یکسان کرد (حتی اگر برخی افکار یا رفتارهایش خطا باشد اما معتقدم شفافیت این نسل، که به منزله صداقت اجتماعی است، یک سرمایه‌ است که او را نجات خواهد داد).


          با این‌حال، هیچکدام از این مواردی که برشمردم، توضیح دهنده علل عدم برخورد با امثال من در دوران پس از جنبش مهسا، که نقدها خیلی تندوتیز و بی‌پرده شده‌اند، نیستند.





          پاسخ دقیق‌تر صاحب‌نظران


          راستش پس از انتشار مقاله «سقوط» برای خودم هم این پرسش پیش آمد که چرا با من برخوردی نمی‌شود؟ وقتی یادداشت «سقوط» را نوشتم و مطمئن شدم که به دست مقامات نمی‌رسد، برای بیست نفر از همکاران و دوستان اهل نظر فرستادم و پرسیدم که آیا موافقند که این متن را منتشر کنم؟ هجده نفر از آنها گفتند منتشر نکن. اما نهایتا دلم فرمان دیگری داد. به همین دلیل وقتی منتشر کردم براین باور بودم که حتما برخورد می‌شود و احتیاطاً ساک زندان را بستم، اما خبری نشد (جز یک تماس در اسفند ۱۴۰۱ که برای گفت‌وگوهای غیررسمی به اداره‌ای خاص دعوت شدم و من نپذیرفتم و گفتم هرگونه دعوتی باید رسمی و کتبی باشد، که آن‌هم نشد).
          اما آن پرسش همچنان در ذهنم بود. تا این که وقتی در حدود سه ماه پیش نقد سجاد به دستم رسید (نقد ۶۵) شروع کردم به گفت‌گو با دوستان مختلف و برخی صاحب‌نظران سیاسی و افرادی که روانشناسی حکومت و عرصه سیاست ایران را نسبتاً خوب می‌شناسند. در ادامه، جمع‌بندی گفت‌وگوهای من با این افراد، در مورد این سوال خاص را، که برای خودم هم بسیار جالب بود، با بیان خودم می‌‌آورم (اصطلاحات نیز از من است).


          حکومت اکنون درگیر صدها بحران است و در دهها جبهه نیز در داخل و خارج کشور درگیر است. او اکنون با نسلی روبه‌روست که نه تنها دهها جبهه مبارزه در حوزه‌های مختلف در برابر حکومت گشوده‌ است بلکه هر روز هم یک معضل تازه می‌آفریند یا یک جبهه جدید در برابرش باز می‌کند. انرژی حکومت (فکر، پول، وقت، نیروی انسانی کارآمد، انگیزه، سازماندهی و ...) به شدت مستهلک شده است و تتمه آن هم صرف مدیریت آن حوزه‌های بحرانی می‌شود و بنابراین توان و تمایلی ندارد که بخواهد جبهه جدیدی نیز در مبارزه با روشنفکران برجسته و منتقدان نامدار دانشگاهی بگشاید.


          از این گذشته،‌ حکومت دستکم در سالهای اخیر دیگر از گفتارها و نوشتارهای روشنفکران و دانشگاهیان نمی‌ترسد. البته رهبری همچنان خط قرمز نظام است اما به غیر از رهبری به هرکه و هرچه می خواهید نقد کنید؛ از بنیانگذار گرفته تا خدا و پیغمبر. ببینید، مثلا در همین یکی دو سال اخیر در کشور مقالات و کتابهایی به قلم نویسندگان شناخته شده و برجسته، نوشته و در فضای مجازی منتشر شده است که انگاره‌های ۱۴۰۰ ساله روحانیان درباره پیامبر و قرآن و ائمه را زیر سوال برده است. اگر همین حرف‌ها را بیست یا حتی ده سال پیش کسی می‌زد احتمالا مرتد اعلامش می‌کردند و حتی ممکن بود مجازات مرگ را درپی داشته باشد. اما الان هیچ واکنشی از سوی حکومت‌ دیده نمی‌شود و حتی روحانیان قم هم گزیده نمی‌شوند.


          یعنی احتمالا حکومت متوجه شده است که مخاطبان حرفهای دانشگاهی و روشنفکری، این نسلِ جوانِ کنشگر و معترض که آماده است به خیابان بریزد، نیستند. بلکه مخاطب آنها آن بخشی از جامعه است که هم سهم جمعیتی‌شان پایین است و هم سن‌شان بالاست و هم تجربه و سواد بالاتر از متوسط جامعه دارند. بنابراین خواه هواخواه حکومت باشند خواه منتقد، ذهنشان پیشاپیش شکل گرفته است و دست از باورهای شکل‌گرفته خویش برنخواهند داشت؛ و حتی اگر هم باورهایشان با این حرفهای روشنفکری نیز به تزلزل افتد، به علت سن و تجربه‌شان، دست به هیچ اقدام و کنش مدنی و سیاسی نخواهند زد. پس چرا حکومت خودش را برای چیزی که هیچ خطری برایش ندارد درگیر کند؟ احتمالا می‌گوید بگذار هم گویندگان و هم شنوندگان با این حرفهای روشنفکری خوش باشند.


          نسل جدید هم که اصولا طرف این حرفهای روشنفکری و دانشگاهی نمی‌رود، و اگر هم به صورت تصادفی آنها را بشنود، هیچ حسی به آنها ندارد. یعنی برای نسل جدید فرقی نمی‌کند که مثلا «پیامبر از بالا برگزیده شده است یا خودش از پایین ماموریت خودش را کشف کرده است؟» یا‌ این‌که «حکومت پهلوی بیشتر غیردموکراتیک بود یا جمهوری اسلامی؟» یا این‌که «اصلاح‌طلبان کجا خطا کردند و اصول‌گرایان کجا جفا؟» یا این‌که «کدام مرجع در برداشت فقهی‌اش از قرآن چه نوآوری و چه گشایشی ایجاد کرده است؟» یا این‌که «نظر فیلسوفان سیاسی درباره انقلاب و اصلاح چیست؟» یا این‌که «ولایت فقیه می‌تواند با دموکراسی سازگار باشد یا نه؟» یا این‌که «اشکالات ساختاری قانون اساسی چیست؟».


          اصلا سوال این نسل از این دست پرسش‌ها نیست. چون بخش بزرگی از نسل جدید از اصل داستان دین و نظام و ولایت و قانون اساسی و غیره عبور کرده است؛ حالا شما هر چه می خواهید فرعش را نقد کنید، به حال این جوانان فرقی نمی‌کند. بنابراین حرفهای روشنفکری نه نسل پیشین را به حرکت وا می‌‌دارد و نه نسل جدید به وجد می‌آورد. پس درواقع روشنفکران و مخاطبانشان سرگرم یکدیگرند و احساس می‌کنند که دارند که کار خیلی مهمی انجام می‌دهند.
          داستان حکومت و این نسل و روشنفکران در پسا جبنش مهسا، حکایت خوش‌نشینی است که سالهاست جاخوش کرده و خانه مردم را تخلیه نمی‌کند و حالا بچه‌های مالک با چوب و سنگ خانه را محاصره کرده‌اند تا او را از خانه‌ اجدادی‌شان بیرون کنند. اکنون در این غوغای جنگ و گریز، روشنفکران هم آن طرف خیابان ایستاده‌اند و جمع محدودی را دور خودشان جمع کرده‌اند و دارند بلندبلند مقاله‌های‌شان را برای آنها قرائت می‌کنند و در باب این‌که این خانه غصبی است، نماز ندارد و با آبش نمی‌توان وضو گرفت، بحث می‌کنند. یا وقتی که خیلی هنر کنند می‌گویند به نظر می‌رسد تعداد سنگ‌ها و چوب‌هایی که در دست محاصره‌کنندگان است بیشتر از سنگ‌ها و چوب‌هایی است که در دست مستاجر و خانواده اوست. بعد گله‌مندانه می‌گویند پس چرا مستاجر به مقاله ما گوش نمی‌کند تا آگاهش کنیم که اوضاع چه خبر است؟ آخر آن بیچاره سرگشته، تمام هوش و حواسش به این است که سرش را بدزد که سنگی به شقیقه‌اش نخورد! او خیلی بهتر از شما می‌داند که اوضاع چه خبر است!


          از قضا حکومت هم از این وضعیت خیلی خوشحال است که روشنفکران و دانشگاهیان داخل کشور، هی نقد کنند و نِق بزنند؛ تا حکومت بتواند به مخالفان و خارجی‌ها نشان بدهد که آی ببینید چه راحت روشنفکران و منتقدان دانشگاهی سرتاپای نظام را نقد می‌کنند و ما با آنها کاری نداریم. بنابراین حکومت با نوشته‌های روشنفکری که می‌داند هیچ اثر برانگیزاننده و کنشگرانه‌ای بر روی جامعه ندارد و هیچ تهدیدی برای حکومت محسوب نمی‌شود نه تنها مشکلی ندارد، بلکه خوشحال است و با آنها ویترین آزادی بیان خودش را بزک می‌کند. درواقع حکومت نه گوش شنوایی دارد و نه خودش را مخاطب روشنفکران می‌داند و نه به آنها اعتماد دارد که بخواهد حرفهای‌شان را بشنود؛ حکومت فقط می‌خواهد با قلم‌فرسایی آنها، نمایش آزادی بیان خودش را پیش ببرد.


          اما امروز حکومت از دو چیز می‌ترسد که هیچ‌کدام را روشنفکران و دانشگاهیان ندارند: یکی «قدرت بسیج‌گری شبکه‌ای» و دیگری «کنش‌های الگو آفرین».


          «قدرت بسیج‌گری شبکه‌ای» یعنی فردی یا نهادی بتواند در مدت کوتاهی چند هزار نفر را برای یک اقدام جمعی بسیج کنید. این اقدام جمعی نیازی نیست کار سیاسی باشد بلکه حتی کار خیر هم اگر باشد حکومت آن را خطرناک می‌بیند. علت برخورد با «جمعیت امام‌ علی» نیز همین بود که دیدند این جمعیت، قدرت بسیج‌گری شبکه‌ای دارد و مثلا ظرف چند ساعت می‌تواند به‌طور سازمان‌یافته چندهزار نفر را در سراسر کشور وارد فعالیت برای کمک به سیل‌زدگان لرستان کند. حتی نیازی نیست به بزرگی جمعیت امام علی باشی تا حساسیت حکومت را برانگیزی. در یک شهر کوچک هم اگر ببینند شما یک جلسه تفسیر قرآن غیرحکومتی و انتقادی دارید که چند صد نفر در آن شرکت می‌کنند و هر هفته دور هم جمع می‌شوید و این قدرت را دارید که در مواقع خاص این چند صد نفر را به سرعت دور هم جمع کنید، آن جلسه تفسیر را هم بر‌می‌چینند.


          اما نگرانی دوم حکومت، از «کنش‌های الگو آفرین» است. تفاوت موسوی با بقیه اصلاح‌طلبان همین است که موسوی اهل «کنش‌های الگو آفرین» است و به همین خاطر حکومت تحمل او را ندارد. اصلا نیازی نیست در سطح موسوی باشی تا با تو برخورد کنند؛ حتی ممکن است در سطح یک خواننده رپ ناشناس یا یک جوان بیست و چند ساله باشی که یک حرکت یا اقدام خاصی را انجام می‌دهد و فیلمش را می‌گذارد در فضای مجازی؛ به دو ساعت نخورده او را دستگیر می‌کنند و، یا توبه‌کارش می‌کنند یا زندانی. چرا؟ چون امثال او برای نسل جدید «کنش‌های الگو آفرین» خلق می‌کنند و به‌راحتی ممکن است یک حرکت یا اقدام نمادین آنها به یک موج انرژی بخش در فضای مجازی و سپس یک موج کنش‌آفرین در فضای حقیقی بینجامد.



          البته درهرصورت حتی روشنفکران هم باوجودی که «قدرت بسیج‌گری شبکه‌ای» ندارند و اهل «کنش‌های الگو آفرین» هم نیستند اگر وارد حریم رهبری شوند حتما با آنها برخورد می‌شود. و روشنفکران اغلب هیچ یک از این سه توانایی را ندارند.


          بنابراین وقتی روشنفکران عملا هیچ تاثیری بر کنش‌گری این نسل و فرایند کف خیابان ندارند، چرا بی‌خودی حکومت هزینه برخورد با آنها را بدهد؟ اما حالا یک روشنفکر اگر بیاید و یک حرکت از جنس کنشگری اجتماعی بکند، مثلا به جوان‌های این نسل راهکار یک اقدام مدنی را نشان بدهد؛ برای نمونه بگوید در فلان روز هر کس به خیابان می‌آید به نشانه اعتراض به فلان مسئله، یک برگ کاغذ سفید در دستش بگیرد؛ به چند ساعت نمی‌خورد که او را دستگیر می‌کنند.


          درواقع حکومت دیگر دنبال کسب یا حفظ یا افزایش کارایی و مشروعیت و نمایش دموکراسی و حفظ ظاهر نیست، چون می‌داند در آن میدان‌ها بازنده است؛ بلکه الان مسئله‌ اصلی‌اش بقا و حفظ قدرت است و با کسی که بخواهد این قدرت را در میدان و در کف خیابان به چالش بکشد برخورد سخت خواهد کرد. حکومت با کسانی که مبارزه‌شان روی صفحه کاغذ است و مخاطبشانشان یا چنان فرسوده و خسته‌اند که انرژی هیچ کنشی را ندارند و یا چنان عقلانی و منطقی‌اند که جرأت هیچ حرکتی را ندارند، هیچ مشکلی ندارد.





          و اکنون: ما هیچ، ما نگاه!


          پس‌از این گفت‌وگوها بود که من مطمئن شدم که حتی اگر ماله‌کش استبداد و سوپاپ اطمینان نباشم، از این پس ادامه فعالیت روشنفکری به شیوه گذشته، امثال من را به ابزار حکومت برای تزیین ویترین آزادی بیان در ایران تبدیل می‌کند؛ در حالی که هیچ گشایشی از دل این آزادی بیان صوریِ روشنفکرانه برای جامعه حاصل نخواهد شد.


          از این گذشته، سوال جدی‌ای که در برابرم قرار گرفت این بود که اگر واقعا نه حکومت برای افکار و رفتار امثال من تره خُرد می‌کند؛ و نه نسل نو خودش را مخاطب امثال من می‌داند، تکلیف کسی مثل من چیست؟ آیا روشنفکران واقعاً دیگر نباید نقد کنند و بهتر است سکوت کنند؟ دراین‌صورت آیا فضای کشور گرفتار سکوتی گورستانی و افسرده‌کننده یا وحشت‌آفرین، یا گرفتار میدان‌داری خشونت‌طلبان، از هر دو طرف، نمی‌شود؟ راستش من فعلا پاسخی برای این پرسش و توصیه‌ای به روشنفکران و دانشگاهیان ندارم، به گمانم هر کس باید بر اساس جمع‌بندی و احساس وظیفه خودش عمل کند. اما اکنون برای خود من، علاوه بر پرسش بالا، پاسخ به پرسش زیر به طور جدی مطرح است:


          «آیا وقتی نه نسل جوانی که در میدان است خودش را مخاطب تو می‌داند و نه حکومت نفیاً و اثباتاً نوشته‌ها و پیشنهادهای ترا جدی می‌گیرد، چه معنی دارد که مدعی میان‌داری و وسط‌بازی باشی؟» (با آن‌که واژه «وسط‌باز» در زبان فارسی مفهومی مذموم دارد و به معنی کسی است که هم خدا را می‌خواهد هم خرما را،‌ آن را به‌کار می‌برم چون در فضای مجازی دقیقا همین‌ واژه به کار می‌رود. واژه درست و دقیق، «میان‌داری» است که از قضا خیلی وقت‌ها باعث می‌شود فرد میان‌دار از هر دو طرف دعوا کتک بخورد. درواقع «میان‌دار»، فردی «ایثارگر»‌ است که آسیب می‌بیند تا از خسارت بزرگی جلوگیری کند).


          میان‌داری یا وسط‌بازی وقتی معنی می‌دهد که نزد دو طرف اعتباری داشته باشی؛ وقتی در هیچ طرفی اعتباری نداری، این دکه زدن‌ها برای میان‌داری بیشتر به طنز می‌ماند؛ مگر این که هدفت سیراب کردن شهوت شهرت باشد. اگر این نقش، اثر مثبتی برای تحولات جامعه داشت،‌ عقلاً و اخلاقاً موجه بود که، حتی اگر برای خودت خسارت‌بار باشد، بار آن را بردوش بکشی تا جامعه را یک گام از خطر دور کنی. اما اکنون که شواهد حاکی از این است که این نقش اثر مثبت اجتماعی ندارد، ادامه آن چه توجیهی دارد؟ درواقع اکنون که نقد و نوشتن و تحلیل‌گری روشنفکرانه و میان‌دارانه نه برای تحول در ساختار حکمرانی اثری دارد و نه برای کاهش تعارضات و تضادهای میان جامعه و حکومت، یعنی نه «حقی» را احقاق می‌کند و نه «خیری» را حاصل، خلاف «عقلانیت» و «عدالت» نیست؟ و اکنون پاسخ من به این پرسش، اجمالا مثبت است.


          از این گذشته از خودم می‌پرسم که وقتی نهایتاً به این جمع‌بندی رسیده‌ای که این نظام حکمرانی:


          با شاخص‌های نظریه سیستم، از نقطه اصلاح‌پذیری گذشته است؛ و با شاخص‌های نظریه اقتصاد، خیلی سال است که از نقطه سربه‌سر انرژی عبور کرده است؛ و با شاخص‌های نظریه قدرت، اقتدار لازم برای جراحی خود و مدیریت پیامدهای آن را ندارد؛ و با شاخص‌های نظریه روانشناسی،‌ توانایی روانشناختی لازم برای نقد گذشته و اتخاذ تصمیمات بزرگ برای آینده را ندارد؛ و با شاخص‌های نظریه جامعه‌شناسی، سرمایه اجتماعی لازم برای همراه کردن جامعه برای مدیریت و عبور از بحران‌ها را ندارد؛ و با شاخص‌های نظریه مدیریت، بیماریهای نوع اول و دوم پیری را رد کرده است و اکنون وارد مرحله نهم عمر سازمانی خود (اضمحلال) شده است؛ و با شاخص‌های نظریه خِرَد، از سطح عقلانیت جمعی به سطح هوش غریزی سقوط کرده است؛ و با شاخص‌های علم سیاست، هم مشروعیت کارآمدی و هم مشروعیت سیاسی خود را از دست داده است؛ و با شاخص‌های نظریه عرفان، در همه سطوح عمیقاً به ظلم عظیم (شِرک) آلوده شده و دریچه‌‌های ریزش رحمت را بر خویش بسته است؛ و باشاخص‌های جهان یکپارچه شده امروز، به یک نظام منزوی پایدار تبدیل شده است؛ و با شاخص‌های فناوری، بخش اعظم سرمایه‌های خود را در بیشتر حوزه‌ها صرف نسل‌های منسوخ فناوری کرده است و اکنون از قلمرو سرحدی فناوری بسی دور افتاده است؛ و با شاخص‌های توسعه، بزرگترین فرصت تاریخی کشور برای جهش را (دوره گشودگی پنجره جمعیتی) به دست بحران و بی ثباتی داد تا جایی که دریچه جمعیتی در حال بسته شدن است؛ و با شاخص‌های سرمایه‌انسانی، بخش بزرگ از جمعیتی که خودش روی سرمایه‌انسانی و تخصص آنها سرمایه‌گذاری کرده بود را یا از بوروکراسی اخراج کرد، یا همه عرصه‌های حیات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی را چنان بر آنها تنگ کرد که مجبور شدند مهاجرت کنند (اخراج سرزمینی)؛


          اکنون چه امیدی و چه توجیه اخلاقی و چه استدلال عقلی داری که هنوز فکر می‌کنی باید تلاش کرد تا این نظام به سمت بازنگری و اصلاح یا افق‌گشایی (پارادایم شیفت / الگوگردانی) یا انقلاب از بالا برود؟ و پاسخ من «هیچ» بود.


          حقیقتش این است که علاوه بر واقعیت‌های بالا، خواندن ۲۵۰ نقد به «صبر شادمانه» نیز برای من بسیار آموزنده، تکان‌دهنده و راهگشا بود. دریافتم که چقدر از فهم درست ذهنیت جامعه دورم. از مجموع نقدها دریافتم که بین آنچه در ذهن من است و آنچه در ذهن جامعه است ۹۰ درصد اختلاف هست (اگر این ۲۵۰ نقد را نماینده متوسط نظرات این نسل بدانیم). این شکاف عظیم بین نگاهها، قاعدتا همه انرژی‌ها را در خود می‌مکد و همه ما را خسته می‌کند.


          سرخ‌پوستان زبانزدی دارند که می‌گوید: وقتی دیدی اسبت مرده است،‌ هیچ کار دیگری نکن، فقط پیاده شو. آیا گاهِ آن نرسیده است که من از اسب مرده خویش پیاده شوم؟


          همه ما در یک جاهایی به نقاط تصمیم‌گیری هویت‌سوز بر‌می‌خوریم که فقط باید جرأت کنیم و تصمیم بگیریم از اسب مرده خویش پیاده شویم؛ یعنی لباس هویتی را، که سالها برایش خون دل خورده‌ایم و هزینه‌ داده‌ایم و اکنون پوسیده و بی‌مصرف شده است، از تن به درآوریم. اما کمتر کسی جرأت چنین کاری دارد. دقیقا مثل همین نظام سیاسی که اسبش مرده است اما همچنان تظاهر می‌کند که سوار اسب زنده است و اُشتُلُم می‌کند و شلاق می‌زند و تتمه دارایی و اعتبار خود را نیز خرج نمایش زنده بودنِ اسب مرده می‌کند.


          آیا زمان آن نیست که روشنفکران نیز از اسب مرده خویش پیاده شوند؟ آیا می‌خواهند همانند اصلاح‌طلبان، به امید آن‌که شیهه‌ای بکشد و گامی بردارد، همچنان به اسب مرده خویش شلاق بزنند؟
          اکنون اگر اسب من مرده است، تنها کاری که باید بکنم این است که از آن پیاده شوم و در این هستی چرخی بزنم تا اسب زنده‌‌ای بیابم. و در پاسخ به این پرسش که «با پیاده شدن از اسب مرده احساس باخت نخواهی کرد؟» و «آیا پیاده شدن از اسب مرده به معنی رسیدن به بن‌بست نیست؟» می‌گویم: هرگز! بن‌بست آن است که نتوانی از اسب مرده خویش پیاده شوی.


          ما راهی آمده‌ایم که «هدفْ سَرِخود» بوده است. یعنی هدفش در خودِ همین رفتن (حرکت) بوده است. «راه رشد شخصی» و «راه توسعه جمعی» مسیرش همین است که آمده‌ایم:‌ رفتن و خطاکردن و زمین خوردن و آموختن و ارزیابی کردن و از نو شروع کردن. مسیر رشد بشری، زنجیره بی‌پایانی از «دو گام»‌های پی‌درپی است. گام اول «رفتن و خطا کردن و زمین خوردن» و گام دوم «آموختن و ارزیابی و برخاستن و از نو شروع کردن»؛ و این دو گامِ پی‌در‌پی تا بی‌نهایت ادامه دارد و به همین «دو گام»ها، اگر در سطح فردی باشد می‌گوییم «وُسع وجودی» و اگر در سطح جمعی باشد می‌گوییم «توسعه اجتماعی». تقریباً همه افراد و همه جوامع گام اول را برمی‌دارند؛ اما مسئله اصلی این است که چه کسی جرأت و عزم می‌کند که گام دوم را بردارد؟


          برتراند راسل به‌درستی می‌گوید: چگونه می‌توانم به تاول‌های کف پایم بگویم تمام مسیری که آمده‌ام اشتباه بوده است؟ آری تاولهای کف پا نمی‌گذارد که ما راه طی شده را نقد کنیم! از توماس آکویناس قدیس نقل است که گفته است: در جوانی که توان داشتم، می‌خواستم جهان را تغییر دهم ولی نشد؛ حالا که تصمیم گرفته‌ام خودم را تغییر بدهم دیگر توانش را ندارم.


          و چه بختیار است این نسل‌نو، همین‌که به‌خود آمد و دید اسبش مرده است تصمیم گرفت از اسب مرده پیاده شود و به دنبال اسبی زنده‌ بگردد. اما ما همچنان به اسب مرده خویش، دل بسته‌ایم و امیدواریم. جاماندگی از تاریخ همین است. چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید.





          محسن رنانی / دانشگاه اصفهان / ۴ شهریور ۱۴۰۲

          نظر

          • علیرضا۱۲۳
            عضو فعال
            • Sep 2022
            • 2718

            #8345
            پاسخ : اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی

            آغاز بزرگترین جستجو برای کشف هیولای مرموز دریاچه معروف اسکاتلند (+عکس)

            این همه تجهیزات نمیخاد...دو تا مسولین ما رو آنجا استخدام کنید..دو روزه دریاچه رو خشک میکنند...مشخص میشه هیولا داره یا نه....دو روز هم نیاز نیست...روز اولی که هیولا بفهمه یکنفر از این جماعت پا گذاشته به اون سرزمین خودش از آب بیرون میاد و چهار نعل فرار می‌کنه!!!/:.yead.:/

            نظر

            • امیدازاد
              عضو فعال
              • Sep 2020
              • 3745

              #8346
              پاسخ : اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی

              در اصل توسط علیرضا۱۲۳ پست شده است View Post
              درود
              شهر ما همینطور هست...مدیریت منابع آب در حد صفر...بالا دست رودخانه...شده پر از باغات !!!...دیگه هر کسی یکم دستش به دهنش میرسه یک باغ یا باغچه زده...اما هدف تولید محصولات کشاورزی نیست...تفریح هست..برای اون فرقی نمیکنه که فرضا این درخت گردو با این میزان مصرف آب...سال ۱۰۰ کیلو بار بده یا بیست کیلو!!!
              پایین دست رودخانه هم دیگه بدتر...هر سال داد و بیداد و اعتراض هست برای بی آبی...بعد میری میبینی آبیاری قرق آبی.. جو و یونجه کاشته و یک آغل گوسفند یا یک گاوداری ۱۰ رأسی هم کنارش داره با کمترین بهره وری...میری جلوتر از پایین دست رودخانه میرسی به تالاب گاوخونی...اینجا دیگه مطالبه گر ندارن...محیط زیسته دیگه...شده عین دریاچه ارومیه که شما فرمایش کردی!!! داره تبدیل میشه به یک کانون گرد و غبار و ریزگرد
              مخلص کلام اینکه...ما مدیریت منابع آب نداریم...وگرنه میشه خیلی از مشکلات کم آبی رو حل کرد
              بله ..البته..فقط یه موضوعی که هست حل این مساله هست که ربطی به این سیستم یا یک سیستم جایگزینش نداره وهردو به یک اندازه با این مساله مشکل خواهند داشت ...این مساله که ذینفعان فعلی این سبک از مدیریت منابع ابی خودشون بزرگترین مانع و معترض به اصلاح سبک مدیریت منابع ابی کشور خواهند بود ...اینکه شما بخواهید سبک زندگی و شغل و تولید و استفاده این بخش از جامعه را تغییر بدید خودش یک چالش بزرگ هست ...

              نظر

              • Davar
                عضو فعال
                • May 2017
                • 3069

                #8347
                پاسخ : اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی

                چرا از حکومت سکولار برای ایران آینده دفاع می کنم؟‌

                ✍️مهدی نصیری

                مقصودم از سکولار در اینجا جدایی دین از حکومت و محور قرار دادن عرف و رای اکثریت جامعه ایران در همه مراحل حکمرانی از تعیین مدل حکومت تا پایین ترین مراحل آن است.

                ادله دفاعم به عنوان یک ایرانی مذهبی و شیعی از حکومت سکولار برای ایران فردا به جای حکومت دینی بدین شرح است:

                ۱. نظر مشهور و اکثریت قاطع فقهای شیعه این است که برقراری حکومت دینی از شئون و اختیارات امام معصوم است و در عصر غیبت چنین وظیفه یا حقی برای دیگران از جمله فقها وجود ندارد. حتی برخی فقها تا آنجا پیش رفته اند که اقامه نماز جمعه را هم حرام می دانند.‌
                شیعه در عصر غیبت به عرف زمانه و حکومتهای رایج مراجعه می کند و در قبال آنها موضع و ایستاری عقلانی اتخاذ می کند.
                بزرگانی چون آخوند خراسانی، نایینی و شعرانی حکومت مشروطه و دمکراتیک را بهترین مدل حکمرانی در عصر غیبت می دانسته اند.

                ۲. گر چه اندکی از فقها قائل به ولایت فقیه و جواز حکومت در عصر غیبت اند اما اگر تجربه عملی یک ایده و فتوای اجتماعی را محکی برای درستی یا نادرستی آن بدانیم - که عقلا و شرعا چنین است - باید تجربه جمهوری اسلامی را دلیلی واضح بر شکست تئوری ولایت فقیه بدانیم که تا اینجا فاجعه ای عظیم برای دنیا و دین مردم ایران ایجاد کرده و همچنان معلوم نیست ابعاد این فاجعه عظما تا کجا امتداد پیدا می کند.

                ۳. حتی با فرض اعتقاد به حکومت دینی، یک قرائت متین دینی می گوید نه دین، نه حکومت دینی و نه احکام دینی قابل تحمیل بر مردم بدون رضایت اکثریت نیست. بنا بر این نظر عرف و اکثریت مقدم بر شریعت در حکمرانی است و همه شواهد امروز بیانگر عبور اکثریت جامعه ایران از حکومت دینی است و به همین دلیل برگزاری رفراندوم و مراجعه به آرای عمومی در هر مساله مورد اختلاف بین جامعه و حکومت، تابوی نظام است.

                ۴. همه ایرانیان باید برای عبور از نظام کنونی و استقرار یک نظام سکولار و دمکراتیک آماده شده و حتی متدینان مطمئن باشند که در چنین نظامی، اعتقادات و باورهای عقلانی و متین دینی که به طوفان دین گریزی و دین ستیزی ناشی از مدل حکمرانی ولایت فقیه مبتلا شده، جایگاهی شایسته خواهد یافت.

                نظر

                • afshinamin
                  عضو فعال
                  • Jul 2013
                  • 4495

                  #8348
                  پاسخ : اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی

                  همایون اسعدیان، کارگردان سینما با بیان اینکه «شهریور امسال با سال گذشته اصلا قابل قیاس نیست»، گفت:«جامعه امروز نسبت به سال گذشته ده قدم جلوتر آمده و اساسا نگاه‌ها کاملا تغییر کرده است»
                  او افزود:«می‌گویند در فیلم‌های‌مان امید به مردم بدهیم؟ چه امیدی؟ این بیشتر به شوخی شبیه نیست؟»

                  نظر

                  • afshinamin
                    عضو فعال
                    • Jul 2013
                    • 4495

                    #8349
                    پاسخ : اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی

                    در اصل توسط Davar پست شده است View Post
                    چرا از حکومت سکولار برای ایران آینده دفاع می کنم؟‌

                    ✍️مهدی نصیری

                    مقصودم از سکولار در اینجا جدایی دین از حکومت و محور قرار دادن عرف و رای اکثریت جامعه ایران در همه مراحل حکمرانی از تعیین مدل حکومت تا پایین ترین مراحل آن است.

                    ادله دفاعم به عنوان یک ایرانی مذهبی و شیعی از حکومت سکولار برای ایران فردا به جای حکومت دینی بدین شرح است:

                    ۱. نظر مشهور و اکثریت قاطع فقهای شیعه این است که برقراری حکومت دینی از شئون و اختیارات امام معصوم است و در عصر غیبت چنین وظیفه یا حقی برای دیگران از جمله فقها وجود ندارد. حتی برخی فقها تا آنجا پیش رفته اند که اقامه نماز جمعه را هم حرام می دانند.‌
                    شیعه در عصر غیبت به عرف زمانه و حکومتهای رایج مراجعه می کند و در قبال آنها موضع و ایستاری عقلانی اتخاذ می کند.
                    بزرگانی چون آخوند خراسانی، نایینی و شعرانی حکومت مشروطه و دمکراتیک را بهترین مدل حکمرانی در عصر غیبت می دانسته اند.

                    ۲. گر چه اندکی از فقها قائل به ولایت فقیه و جواز حکومت در عصر غیبت اند اما اگر تجربه عملی یک ایده و فتوای اجتماعی را محکی برای درستی یا نادرستی آن بدانیم - که عقلا و شرعا چنین است - باید تجربه جمهوری اسلامی را دلیلی واضح بر شکست تئوری ولایت فقیه بدانیم که تا اینجا فاجعه ای عظیم برای دنیا و دین مردم ایران ایجاد کرده و همچنان معلوم نیست ابعاد این فاجعه عظما تا کجا امتداد پیدا می کند.

                    ۳. حتی با فرض اعتقاد به حکومت دینی، یک قرائت متین دینی می گوید نه دین، نه حکومت دینی و نه احکام دینی قابل تحمیل بر مردم بدون رضایت اکثریت نیست. بنا بر این نظر عرف و اکثریت مقدم بر شریعت در حکمرانی است و همه شواهد امروز بیانگر عبور اکثریت جامعه ایران از حکومت دینی است و به همین دلیل برگزاری رفراندوم و مراجعه به آرای عمومی در هر مساله مورد اختلاف بین جامعه و حکومت، تابوی نظام است.

                    ۴. همه ایرانیان باید برای عبور از نظام کنونی و استقرار یک نظام سکولار و دمکراتیک آماده شده و حتی متدینان مطمئن باشند که در چنین نظامی، اعتقادات و باورهای عقلانی و متین دینی که به طوفان دین گریزی و دین ستیزی ناشی از مدل حکمرانی ولایت فقیه مبتلا شده، جایگاهی شایسته خواهد یافت.

                    قرن ها این نظر علمای شیعه بود
                    یه دفعه نزدیک 57 یه نظریه جدید مطرح شد

                    حتی مصباح یزدی هم قبل انقلاب مخالف تشکیل حکومت بود(کتاب خاطران هاشمی رفسنجانی درباره قهرکردن یکی دو دهه ای سید علی خامنه ای با مصباح )

                    جواد ظریف هم یک بار گفت پدرم به شدت مذهبی و به شدت مخالف انقلاب 57 بود (و این موضع پدر ظریف ریشه مذهبی و اعتقادی داشته و به هیچ وجه جنبه سیاسی برای ایشون مطرح نبوده )


                    این هم کاملا مشهوده . میزان اعتقادات مذهبی مردم و

                    همینطور احترام و جایگاه مذهبیون قبل 57 رو مقایسه کنید با الان
                    آخرین ویرایش توسط afshinamin؛ 2023/08/28, 15:15.

                    نظر

                    • afshinamin
                      عضو فعال
                      • Jul 2013
                      • 4495

                      #8350
                      پاسخ : اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی

                      محمدی بخش، معاون وزیر و رئیس سازمان هواپیمایی کشوری:
                      به ازای هر زائر ۵٫۵ میلیون تومان به فرودگاه نجف پرداخت می‌کنیم.
                      هزینه ویلچر در فرودگاه‌های دنیا دریافت نمی‌شود اما این فرودگاه ۳۰ دلار دریافت می‌کند!
                      abdolah_abdi


                      (https://twitter.com/abdolah_abdi/sta...174022582652)? @VahidOnline

                      نظر

                      • afshinamin
                        عضو فعال
                        • Jul 2013
                        • 4495

                        #8351
                        پاسخ : اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی

                        ویدیویی از "ضرب و شتم یک زن مسافر توسط راننده اسنپ به خاطر «رعایت نکردن حجاب»"


                        گفته می‌شود که این رویداد شب گذشته ۵ شهریور حوالی ساعت ۹ در محله نارمک تهران رخ داده است.


                        در ویدیو دیده می‌شود که راننده اسنپ تلاش دارد زن مسافر را که روسری بر سر ندارد، از ماشینش پیاده کند، ابتدا با قفل فرمان به سراغ زن می‌رود و بعدتر او را زیر مشت و لگد می‌گیرد.


                        راننده پس از این که مسافرش را با خشونت از ماشین پیاده می‌کند، محل را ترک می‌کند. زن مسافر در حالی که نشسته می‌گوید که «به خاطر حجاب من را با قفل فرمان از ماشین انداخته بیرون.»


                        در بخشی از تصاویر هم دیده می‌شود که پیش از درگیری، راننده بیرون از ماشین در حال تماس تلفنی است. فرستنده ویدیو می‌گوید که راننده برای برخورد با مسافرش که «حجاب را رعایت نکرده بود» به پلیس زنگ زده است.
                        @VahidHeadline (https://t.me/VahidHeadline/101232)

                        -------------------
                        مرتیکه بی ناموس بیغیرت روی زن که دست بلند میکنه هیچ !
                        معلوم نیست برای باجناق بازی زیاد هست یا چی ،به زن هم زورش نرسید ، مثل تاپاله خورد زمین/:.yead.:/

                        نظر

                        • afshinamin
                          عضو فعال
                          • Jul 2013
                          • 4495

                          #8352
                          پاسخ : اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی

                          پرویز خالقی, [8/28/2023 6:00 PM]
                          اینجا کشور‌ مالزی و این اقامه نماز در یکی از مساجد این کشور است! خوب دقت کنید ببینید مردم چگونه بدون کوچکترین دغدغه و ترسی موبایل های خود را کناری گذاشته و مشغول نماز خواندن هستند!

                          ?Tel@ԼαԼαԼαɴƊ™ (https://t.me/LaLaLandTm)
                          ?Ins@ԼαԼαԼαɴƊ™ (https://www.instagram.com/LaLaLandTm)

                          پرویز خالقی, [8/28/2023 6:02 PM]
                          و ما وقتی میریم مسجد برای نماز باید کفشای خودمونو بغل کنیم محکم و تو سجده هم زیر شکم نگهداریم مبادا سرقت بشه ?

                          نظر

                          • afshinamin
                            عضو فعال
                            • Jul 2013
                            • 4495

                            #8353
                            پاسخ : اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی

                            همزمان با اخراج چند استاد دانشگاه و تشدید فشار بر دانشگاهیان در ایران، آبتین گلکار، مترجم و استاد دانشگاه تربیت مدرس نوشت:

                            «تکلیف طایفه‌ی اشقیا که مشخص است، ولی خاک باید بر سر کرد وزیری را که در حد بز اخفش هم نمی‌تواند به افتضاحی که در موسسات زیردستش به پا شده واکنش نشان دهد.»

                            VOAfarsi (https://twitter.com/47448563/status/1695805868783407585)
                            @mamlekate

                            نظر

                            • گنجشک
                              ستاره‌دار(3)
                              • Jun 2022
                              • 1307

                              #8354
                              پاسخ : اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی

                              در اصل توسط Bikhabar پست شده است View Post

                              راستش من خواهان پایان دادن به هیچ موضوعی نیستم .. تا زمانیکه حس کنم ذهن روشنی به دنبال کشف حقیقتی میگرده .. حاضرم تا بی‌نهایت در مورد ساده‌ترین، پیش‌پاافتاده‌ترین، احمقانه‌ترین، زشت‌ترین یا کثیف‌ترین مباحث گفتگو کنیم و همراهیش کنم و هر خط قرمزی رو بشکنیم .. چون هر چالشی برام جذابه


                              یعنی منفعت جمعی .. این منفعت جمعی خیلی مهمه .. با منفعت جمعی بیشتر خوش میگذره، باحال‌تره، زندگی راحت‌تره، شادتره، آسوده‌تره

                              یه بار دیگه سوال رو بگو تا ببینیم مشکل چیه
                              سلام جناب بیخبر

                              سوالات که تمامی نداره امیدوارم انرژیتان کاسته نشه

                              ============

                              این منفعت جمعی که عنوان کردید روی چه پایه و اساسی استوار هست ؟ پلتفرم زیریش چیه ؟


                              پلتفرمی بنیادی تر و اساسی ترش همون منفعت شخصی است ؟ یعنی من چچون می خوام به خودم بیشتر خوش بگذره و بیشتر حال کنم (مبنای فردی در بستر جمعی ) راحت تر زندگی کنم برای خودم و شادتر و آسوده تر باشم در برهه ای از زمان به این نتیجه رسیدم که الان با منفعت جمعی بهتر و ممکنه فردا صبح به این نتیجه برسم که نه بصورت انفرادی بیشتر بهم خوش میگذره ! این درسته ؟

                              مقصد اگر مشهد باشه ، هم میشه از دامغان و گرمسار رفت هم از ساری و بهشهر ، و بستگی به شرایط داره که کدوم مسیر را انتخاب کنیم

                              ======

                              این منفعت جمعی چطور تعریف میشه ؟

                              مثلا یک تعداد مرغ داخل آغل هستن ، یگ گرگی روباهی چیزی نفوذ می کنه به آغل ، مرغ ها همگی به منتها علیه مخالف میرن ! عمل فردی هست اما نتیجه اش اینه که مرغی که نزدیکترین به محل نفوذ بوده الان بیشتر می تونه به سمت امن نزدیک بشه ، اما

                              اما حالا فکر کنیم گرگ یکی از مرغ ها را گرفت ! اصلا مرغ نه ! انسان ! اون سایر افرادی که به منتها علیه امن رفتند ، آیا واکنش جمعی نشان می دهند ؟ یا میگن خدا رو شکر که پاچه ی ما را نگرفت ! و مجمعی تشکیل می دهند تا در حملات بعدی گرگ در امان باشند ، مثلا همفکری می کنند که اگر گرگ حمله کرد اسپری فلفل باید بزنیم تو چشش ! و نهایتا دفعه بعد باز گرگ حمله می کنه و یک نفر دیگه را میگیره نهایتاً به فرد گزیده شده مشاوره می دهند که آر یک و ال دو را بگیر تند تند ضربدر مثلث بزن (لنگش کن ) ! منفعت جمعی چطور تعریف میشه ؟


                              و اگر روسیه به منزل شخصی بنده حمله کرد ! شما میای کمک ؟ بر اساس همان پیمان منفعت جمعی و اینکه امروز من فردا شما (و از این حرف ها ) یا نه ! نهایتاً به این می اندیشید که گنجشک چه کرد خانه اش لوطی خور کردند ! من آنچنین نکنم ! گنجشک هم که داره سگ خور میشه کاریش نمیشه کرد اصلا عقلانی نیست من بخوام برم ازش دفاع کنم دفاع هم کنم خودمم نابود میشم




                              در تاپیک روسیه و اکراین یکی از دوستان حرف جالبی زده بوده که برای آمریکا خود خود اکراین به کتفش هم نیست ! اگر کمکی به اکراین صورت میگیره صرفاً به جهت تضعیف روسیه است است نه حمایت از اکراین ( نمایش ، نمایش منفعت جمعی است اما باطن و اصل کار منفعت فردی است )



                              نگرش شما به منفعت جمعی و منفعت فردی چیه ؟

                              نظر

                              • پروواز
                                ستاره‌دار(6)
                                • Sep 2020
                                • 5236

                                #8355
                                پاسخ : اینجا همه چی درهمه...جستاری برای مباحث سیاسی، فرهنگی، اجتماعی

                                خیلی از نوبت خودروهای ۱۴۰۳ را دارن پیامک میدن که برن پولش واریز کنن تحویل بگیرن. اکثرا دارن انصراف میدن.
                                کافیه فقط یک ماه مردم انصراف بدن پول واریز نکنن، قیمت اکثر خودروهای مونتاژی و گرونترهای داخلی را میارن پایین. حتی ممکنه اقساط بفروشن.

                                نظر

                                در حال کار...
                                X