@@@ حکایت نامه @@@

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • behnam
    عضو فعال
    • May 2011
    • 9603

    #181
    پسر کوچکی،روزی هنگام راه رفتن در خیابان،سکه ای یک سنتی پیدا کرد. او از پیدا کردن این پول،آن هم بدون هیچ زحمتی،خیلی ذوق زده شد.
    این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشم باز سرش را به سمت پایین بگیرد.(به دنبال گنج)او در مدت زندگیش،296 سکه 1 َسنتی،48 سکه 5 سنتی،19 سکه10 سنتی،16 سکه 25 سنتی،2 سکه نیم دلاری،ویک اسکناس مچاله شده 1دلاری پیدا کرد.یعنی در مجموع 13 دلار و26سنت.در برابربه دست آوردن این 13 دلارو26 سنت،او زیبایی دل انگیز 31369طلوع خورشید،درخشش 157رنگین کمان ودرختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد.
    او هیچگاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمانها در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می آمدند،ندید.پرندگان در حال پرواز،درخشش خورشید ولبخند هزاران رهگذر،هرگز جزیی از خاطرات او نشد.
    افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
    (کوروش بزرگ)

    نظر

    • behnam
      عضو فعال
      • May 2011
      • 9603

      #182
      راز موفقیت در زندگی
      کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد! استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند. در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود . استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد. سر انجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان ، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد ! سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود . وقتی مسابقات به پایان رسید ، در راه بازگشت به منزل ، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید. استاد گفت : " دلیل پیروزی تو این بود که اولا به همان یک فن به خوبی مسلط بودی. ثانیا تنها امیدت همان یک فن بود. و سوم اینکه تنها راه شناخته شده برای مقابله با این فن ، گرفتن دست چپ حریف بود، که تو چنین دستی نداشتی ! یاد بگیر که در زندگی ، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده کنی. راز موفقیت در زندگی ، داشتن امکانات نیست ، بلکه استفاده از "بی امکانی" به عنوان نقطه قوت است
      افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
      (کوروش بزرگ)

      نظر

      • behnam
        عضو فعال
        • May 2011
        • 9603

        #183
        دخترجواني از مکزيک براي يک مأموريت اداري چند ماهه به آرژانتين منتقل شد.
        پس از دوماه، نامه ای از نامزد مکزيکي خود دريافت مي کند به اين مضمون:
        لورای عزيز، متأسفانه ديگر نمیتوانم به اين رابطه از راه دور ادامه بدهم و بايد بگويم که دراين مدت ده بار به توخيانت کرده ام!!!
        و می دانم که نه تو و نه من شايسته اين وضع نيستيم.
        مرا ببخش و عکسی که به تو داده بودم برايم پس بفرست
        باعشق : روبرت
        .
        .
        .
        .
        .
        .
        .
        دختر جوان رنجيـده خاطراز رفتار مرد، از همه همکاران و دوستانش مي خواهد که عکسی از نامزد، برادر، پسرعمو، پسردايي ... خودشان به او قرض بدهند ... او همه آن عکس ها را که کلی بودند با عکس روبرت، نامزد بي وفايش، در يک پاکت گذاشته وهمراه با يادداشتي برايش پست مي کند ، به اين مضمون:
        روبرت عزيز، مرا ببخش، اما هر چه فکر کردم قيافه تو را به ياد نياوردم، لطفاً عکس خودت را از ميان عکسهاي توي پاکت جداکن و بقيه را به من برگردان !!!!
        افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
        (کوروش بزرگ)

        نظر

        • samin
          عضو عادی
          • Jan 2011
          • 130

          #184
          پانته ا:-s:((
          در لغت نامه ی دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند. در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام « آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود . چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند ، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند. و حتي هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد . اما اراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، بناچار پانته آ از کورش کمک خواست..

          کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.

          می گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»

          آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازه ی او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینه ی خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود ، خود را کشت.

          هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد. معلوم نیست چرا ایرانیان سعی نمیکنند داستانهای غنی خود را گسترش دهند و به جای آن به سراغ داستانهایی میروند که عربها چگونه زنان را به صیغه خود در میاوردند!!!!!!!!!!!!!
          به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست:x

          نظر

          • behnam
            عضو فعال
            • May 2011
            • 9603

            #185
            می گویند ابلیس زمانی نزد فرعون آمد در حالیکه فرعون خوشه های انگور در دست داشت و میخورد .ابلیس به او گفت
            کسی می تواند که این خوشه انگور را به مرواریدی خوش آب و رنگ مبدل سازد؟
            فرعون گفت:نه، ابلیس با جادوگری و سحر آن خوشه انگور را به دانه های مروارید تبدیل کرد.فرعون با تعجب گفت:
            آفرین بر تو که استاد ماهری هستی .ابلیس سیلی بر گردن او زد و گفت:مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند تو با این حماقت چگونه دعوی خدایی می کنی.
            افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
            (کوروش بزرگ)

            نظر

            • samin
              عضو عادی
              • Jan 2011
              • 130

              #186
              راز صدا در صومعه

              چه داستان زیبایی

              اتومبيل مردي که به تنهايي سفر مي کرد در نزديکي صومعه اي خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئيس صومعه گفت : «ماشين من خراب شده. آيا مي توانم شب را اينجا بمانم؟ »

              رئيس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتي ماشين او را تعمير کردند.

              شب هنگام وقتي مرد مي خواست بخوابد صداي عجيبي شنيد. صداي که تا قبل از آن هرگز نشنيده بود . صبح فردا از راهبان صومعه پرسيد که صداي ديشب چه بوده اما آنها به وي گفتند:

              « ما نمي توانيم اين را به تو بگوييم . چون تو يک راهب نيستي»

              مرد با نا اميدي از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.

              چند سال بعد ماشين همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .

              راهبان صومعه بازهم وي را به صومعه دعوت کردند ، از وي پذيرايي کردند و ماشينش را تعمير کردند.. آن شب بازهم او آن صداي مبهوت کننده عجيب را که چند سال قبل شنيده بود ، شنيد.

              صبح فردا پرسيد که آن صدا چيست اما راهبان بازهم گفتند:

              « ما نمي توانيم اين را به تو بگوييم . چون تو يک راهب نيستي»

              اين بار مرد گفت «بسيار خوب ، بسيار خوب ، من حاضرم حتي زندگي ام را براي دانستن فدا کنم. اگر تنها راهي که من مي توانم پاسخ اين سوال را بدانم اين است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئيد چگونه مي توانم راهب بشوم؟»

              راهبان پاسخ دادند « تو بايد به تمام نقاط کره زمين سفر کني و به ما بگويي چه تعدادي برگ گياه روي زمين وجود دارد و همينطور بايد تعداد دقيق سنگ هاي روي زمين را به ما بگويي. وقتي توانستي پاسخ اين دو سوال را بدهي تو يک راهب خواهي شد.»

              مرد تصميمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.

              مرد گفت :« من به تمام نقاط کرده زمين سفر کردم و عمر خودم را وقف کاري که از من خواسته بوديد کردم . تعداد برگ هاي گياه دنيا 371,145,236, 284,232 عدد است. و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روي زمين وجود دارد»

              راهبان پاسخ دادند :« تبريک مي گوييم . پاسخ هاي تو کاملا صحيح است . اکنون تو يک راهب هستي.
              ما اکنون مي توانيم منبع آن صدا را به تو نشان بدهيم..»

              رئيس راهب هاي صومعه مرد را به سمت يک در چوبي راهنمايي کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»

              مرد دستگيره در را چرخاند ولي در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کليد اين در را به من بدهيد؟»

              راهب ها کليد را به او دادند و او در را باز کرد.

              پشت در چوبي يک در سنگي بود . مرد درخواست کرد تا کليد در سنگي را هم به او بدهند..

              راهب ها کليد را به او دادند و او در سنگي را هم باز کرد. پشت در سنگي هم دري از ياقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست کليد کرد .

              پشت آن در نيز در ديگري از جنس ياقوت کبود قرار داشت.

              و همينطور پشت هر دري در ديگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، ياقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.

              در نهايت رئيس راهب ها گفت:« اين کليد آخرين در است » . مرد که از در هاي بي پايان خلاص شده بود قدري تسلي يافت. او قفل در را باز کرد. دستگيره را چرخاند و در را باز کرد . وقتي پشت در را ديد و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحير شد. چيزي که او ديد واقعا شگفت انگيز و باور نکردني بود.

              .

              .

              .

              .

              .
              .
              .
              .
              .
              .
              .
              .

              .....اما من نمي توانم بگويم او چه چيزي پشت در ديد ، چون شما راهب نيستيد .

              لطفا به من فحش نديد؛ خودمم دارم دنبال اون کسي که اينو براي من فرستاده مي گردم تا حقشو کف دستش بگذارم
              به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست:x

              نظر

              • behnam
                عضو فعال
                • May 2011
                • 9603

                #187
                شخصی نزد همسایه اش رفت و گفت: گوش کن! می خواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو می گفت...

                همسایه حرف او را قطع کرد و گفت : قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده ای یا نه؟

                - کدام سه صافی؟

                - اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف می کنی واقعیت دارد؟

                -نه. من فقط آن را شنیده ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.

                - سری تکان داد و گفت: پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده ای. مسلما چیزی که می خواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالی ام می شود.

                -دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.

                -بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی کند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که می خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می خورد؟

                -نه، به هیچ وجه!

                همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی...
                افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                (کوروش بزرگ)

                نظر

                • samin
                  عضو عادی
                  • Jan 2011
                  • 130

                  #188
                  پسر دهه 60 :دارم میرم جبهه
                  پسر دهه 70 :دارم میرم دختر بازی
                  پسر دهه 80 :دارم میرم بیمارستان سم زدایی :thumbsup:


                  دختر دهه 60 : مرد باید با اخلاق باشه
                  دختر دهه 70 :مرد باید تحصیلکرده باشه
                  دختر دهه 80 :مرد باید پولدار باشه:32:


                  پسر دهه 60 :شریعتی می خواند
                  پسر دهه 70 :شاملو می خواند
                  پسر دهه 80 :هری پاتر می خواند :13:





                  پسر دهه 60 :مرگ بر اثر جنگ با عراق
                  پسر دهه 70 :مرگ بر اثر تصادف با موتور و ماشین
                  پسر دهه 80 :مرگ بر اثر اور دز و سنکوپ بر اثر استعمال هرویین و ایدز و سوانح رانندگی :flat:



                  دختر دهه 60:امامزاده معصوم ودیگر امامزاده ها را شفیع می کرد دعا و نذر
                  می کرد وبالاخره حاجت دل خود را می گرفت
                  دختر دهه 70 :پیش رمال و دعا نویس می رفت و حاجت خود را طلب می کرد.
                  دختر دهه 80 :در شرکت های خصوصی به هر نحو که شده رفع حاجت می کند:41:



                  پسر دهه 60 :پیکان 54 و مسافر کشی
                  پسر دهه 70 :پراید و دختر بازی
                  پسر دهه 80 :پژو و تصادف منجر به فوت:hippie7:


                  دختر دهه 60 :طلاق بعد از 10 سال آنهم یک در 1000
                  دختر دهه 70 :طلاق بعد از 5 سال آنهم یک در 100
                  دختر دهه 80 :طلاق بعد از 6 ماه الی یک سال آنهم یک در5 :wubpink:


                  پسر دهه 60:خدایا جنگو تموم کن
                  پسر دهه 70 :خدایا یه خونه خالی برسون
                  پسر دهه 80 :خدایا برسون یه دومثقال شیره و یه دو سورت شیشه :3895:

                  جوان دهه 60 :خدایا آبروی مرا حفظ کن
                  جوان دهه 70 :خدایا پول منو زیاد کن
                  جوان دهه 80 :کارت سوخت داری داداش :(
                  به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست:x

                  نظر

                  • samin
                    عضو عادی
                    • Jan 2011
                    • 130

                    #189
                    از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند عبارتنداز
                    ثروت، بدون زحمت
                    لذت، بدون وجدان
                    دانش، بدون شخصیت
                    تجارت، بدون اخلاق
                    علم، بدون انسانیت
                    عبادت، بدون ایثار
                    سیاست، بدون شرافت

                    این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه اش داد
                    به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست:x

                    نظر

                    • samin
                      عضو عادی
                      • Jan 2011
                      • 130

                      #190
                      نجس ترین چیز در دنیا


                      گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که نجس ترین چیزها در دنیای خاکی چیست؟ برای همین کار، وزیرش را مامور می کند که برود و این نجس ترین نجس ترین ها را پیدا کند و در صورتی که آن را پیدا کند و یا هر کسی که بداند، سنگین ترین خلعت تخت و تاجش را به او بدهد.

                      وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یک سال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبت های مردم باید پاسخ، همین مدفوع آدمیزاد اشرف مخلوقات باشد و عازم دیار خود می شود.

                      در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سوال کنم شاید جواب تازه ای داشت. بعد از صحبت با چوپان او به وزیر می گوید من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد. چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخوری!!!

                      وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است، تو اینکار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش.

                      خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به جایزه بزرگ هم که شده قبول می کند و آن کار را انجام می دهد. سپس چوپان به او می گوید کثیف ترین و نجس ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است بخوری.
                      به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست:x

                      نظر

                      • samin
                        عضو عادی
                        • Jan 2011
                        • 130

                        #191
                        یه دانشمند یک آزمایش جالب انجام داد:
                        اون یه آکواریوم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد. تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود.
                        ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد... او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله می کرد،اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد. همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد علاقش جدا می کرد.

                        بالاخره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد. اون باور کرده بود که رفتن به اون طرف آکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه.

                        دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد، اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد. اون هرگز قدم به سمت دیگر آکواریوم نگذاشت.
                        می دونین چرا؟
                        اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود. یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود. اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم، کلی دیوار شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود دارند. هر فردی خود را ارزیابی می کند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید هستید،اما بیش از آنچه باور دارید می توانید انجام دهید
                        به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست:x

                        نظر

                        • samin
                          عضو عادی
                          • Jan 2011
                          • 130

                          #192
                          طنز: پیرزن ایرانی که شهروند آمریکا شد:

                          یه پیرزن ایرانی از ایران به آمریکا میاد (نویسنده تو آمریکاست) و میخواد شهروند آمریکایی بشه. پیرزن نوه اش را با خودش برمیداره تا اونو به امتحان شهروندی ( امتحانی که باید قبل از تبعیت بده ) ببره.

                          مامور مهاجرت به زن ایرانی میگه که باید به 4 سوال ساده درمورد آمریکا جواب بده اگه درست جواب بده او یه شهروند آمریکایی میشه.

                          پیرزن میگه : باشه ، اما من انگلیسی نمیتونم حرف بزنم نوه ام رو با خودم میارم.

                          مرده میگه باشه ، بزار اون برات ترجمه کنه. اولین سوال شما اینه که :
                          1) پایتخت آمریکا کجاست؟
                          نوه ی پیرزن به پیرزن میگه : من دانشگاه تو کدوم شهر آمریکا بودم؟
                          پیرزن میگه : " واشنگتن "


                          درست بود حالا سوال دوم :
                          2 ) روز استقلال آمریکا کی است؟
                          نوه ش میگه : نیومن مارکوس کی حراج داره؟
                          مادربزرگش میگه : "4 جولای "


                          درسته ، حالا سوال سوم:
                          3 ) امسال چه کسی نامزد ریاست جمهوری آمریکا بود اما شکست خورد؟
                          نوه به مادربزگش میگه : اون مرتیکه معتاد که با دخترت عروسی کرد کجا باید بره؟
                          پیرزن میگه : " توگور "


                          واو ، شگفت آوره! حالا سوال آخر:
                          4 ) در حال حاضر چه کسی رئیس جمهور آمریکاست؟
                          نوه ش این جور ترجمه میکنه : از چیه جورابای پدربزگ بدت میاد؟
                          مادربزگش میگه : " بوش "

                          اکنون پیرزن یک شهروند آمریکایی شده!!!
                          به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست:x

                          نظر

                          • samin
                            عضو عادی
                            • Jan 2011
                            • 130

                            #193
                            هيچ وقت دقت كرده ايد چرا؟

                            1. چرا راننده ها زیر بارون دلشون فقط برای زنها می سوزه؟

                            2. چرا استادها به دخترها بهتر نمره میدن؟

                            3. چرا بارون میاد، ترافیک میشه؟

                            4. چرا تو خونه 40 متری ال سی دی 52 اینچی میذارن؟

                            5. چرا به هرکی مسن تره بیشتر اعتماد می کنن؟

                            6. چرا از در که میخوان رد بشن تعارف میکنن ولی سر تقاطع به هم رحم نمیکنن؟

                            7. چرا تو شهروند و هایپراستار و ... چشم میدوزن به سبد همدیگه؟

                            8. چرا از تو ماشین پوست پرتغال می ریزن بیرون؟

                            9. چرا تو اتوبان وقتی به ماشین جلویی می رسند چراغ میدن؟

                            10. چرا وقتی می رن لباس بخرن بقیه مغازه ها رو هم نگاه می کنن؟

                            11. چرا قبل از ازدواج دنبال پول طرف مقابلن نه اخلاقش؟

                            12. چرا بعد از ازدواج دنبال اخلاق طرف مقابلن نه پولش؟

                            13. چرا همه دوست دارن از این کشور برن؟

                            14. چرا اونهایی که رفتن می خوان برگردن؟

                            15. چرا روز پدر همه لباس زیر کادو می خرند؟

                            16. چرا مردها روز زن فقط طلا و ادکلن کادو می خرند؟

                            17. چرا فیلم زیاد می بینن ولی کتاب نمی خونن؟

                            18. چرا اونهایی که زبانشون خوبه هم فیلم رو با زیرنویس نگاه میکنن؟

                            19. چرا باجناقها هیچوقت از هم خوششون نمیاد؟

                            20. چرا زنها بچه برادرشون رو بیشتر از بچه خواهرشون دوست دارند؟

                            21. چرا پدر دخترها تو خواستگاری کمتر از همه حرف می زنن؟

                            22. چرا مراسم ختم ساعت ۴ بعد از ظهر تشکیل میشه؟

                            23. چرا وقتی پشت سر یکنفر صحبت میکنن اصلا فکر نمیکنن این غیبته؟

                            24. چرا آخوندها اینهمه پارچه دور سرشون می بندن؟

                            25. چرا زنها تو هر مهمونی نباید لباس تکراری بپوشن؟

                            26. چرا تو مهمونی اگه موز بخورن بی کلاسیه ولی سیب و پرتغال نه؟

                            27. چرا وقتی شکلات تعارف میکنن اگه بیشتر از یکی بردارن زشته؟

                            28. چرا بند کتونی رو دور مچ پا میبندن ولی بند کفش رو نه؟

                            29. چرا بیدار شدن از خواب تو یه صبح ابری یا بارونی براشون خیلی سخته؟

                            30. چرا واسه مهاجرت دنبال یه جای خوش آب و هوا می گردن؟

                            31. چرا با اینهمه شاعری که در طول تاریخ دارن شعر ترانه هاشون رو مریم حیدرزاده میگه

                            32. چرا با موسیقی سنتی شون نمیشه رقصید؟

                            33. چرا سه تار سه تا تار نداره؟

                            34. چرا قرارداد کارمندی رو کارفرماها تنظیم میکنن؟

                            35. چرا اکثر ماشینها یا سفیدن یا سیاه یا نقره ای؟

                            36. چرا نمیشه با کت و شلوار کتونی پوشید؟

                            37. چرا ترکها نمیتونن با هم فارسی صحبت کنن؟

                            38. چرا زنها وقتی ابرو بر می دارن روحیشون بهتر میشه؟ (چه ربطی داره ابرو با روحیه؟)

                            39. چرا زنها لوازم آرایش رو روی شصتشون تست میکنن؟ چرا مثل کرم پشت دستشون نمی زنن؟

                            40. چرا زنها وقتی رژلب می زنن گردنشون رو به سمت آینه دراز می کنن؟

                            41. چرا مردها فرق آرایش 50 هزارتومنی با آرایش 1.5 میلیون تومنی رو نمیفهمن؟

                            42. چرا کادوهای عروسی رو یه روز بعد از عروسی (پاتختی) می دن؟

                            43. چرا وقتی داماد می رقصه بهش پول می دن؟ مگه داماد رقاصه؟

                            44. چرا وقتی یکی میمیره مشکی می پوشن؟ چرا نارنجی نمی پوشن؟ اگه مشکی رنگ غمه پس چرا اینهمه استفاده میشه؟

                            45. چرا موقع پخش صحبتهای رئیس جمهور زیرنویس تبلیغاتی نمی ذارن؟

                            46. چرا مردم تو تاکسی راجع به سیاست صحبت میکنن؟

                            47. چرا بعضی از مردها هرزگی رو دوست دارن ؟

                            48. چرا وقتی به تقاطع می رسن بجای ترمز رو گاز فشار میارن؟

                            49. چرا قسمت مردانه اتوبوس بزرگتر از قسمت زنانه است؟

                            50. چرا تو اتوبان دست انداز میذارن؟

                            51. چرا کسی برای صبحونه کسی رو مهمون نمیکنه؟

                            52. چرا پشت شیشه ماشین می نویسن یا ابا عبدالله الحسین؟

                            53. چرا تو هر کوچه ای بجای یکی چندتا تکیه هست؟

                            54. چرا سر عقد عروس دفعه سوم میگه بله؟

                            55. چرا آدمها وقتی عکس میگیرن به یه جای نامعلوم خیره می شن؟

                            56. چرا با اینکه همه فضولند از فضولی دیگران ناله می کنند؟

                            57. چرا راننده تاکسی ها از همه بدتر رانندگی میکنن؟

                            چرااااااا؟؟؟؟؟
                            به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست:x

                            نظر

                            • samin
                              عضو عادی
                              • Jan 2011
                              • 130

                              #194
                              ایکاش که عبرت بگیریم

                              در جائی خواندم که: بومیان آمازون روش جالبی برای شکار میمون دارند بدینصورت که نارگیل را از دو طرف سوراخ می کنند، یک طرف کوچک تر در حدی که بتوانند یک طناب را از آن عبور دهند و یک طرف کمی درشت تر در حدی که دست یک میمون به زور از آن رد شود. از طرف کوچک تر طنابی که انتهایش را گره زده اند رد می کنند و بعد طناب را به تنه درخت می بندند تا اینطوری میمون نتواند جر بزند و نارگیل را با خودش ببرد. سپس توی نارگیل خالی شده چند تا سنگریزه می اندازند و چند بار تکانش می دهند تا صدایش خوب در جنگل بپیچد ... تله آماده است.

                              میمون ها که شهوت کنجکاوی دیوانه شان کرده تا ببینند این چیست که این جوری صدا می دهد، می آیند و دستشان را می کنند توی نارگیل و سنگریزه ها را توی مشتشان می گیرند تا بیرونشان بیاورند، اما مشت بسته شان از سوراخ رد نمی شود. میمون ها اگر فقط مشتشان را باز کنند و از سنگریزه های بی ارزش دل بکنند، آزاد می شوند ولی به هیچ قیمتی حاضر نیستند چیزی را که بدست آورده اند از دست بدهند. آن قدر تقلا می کنند و خودشان را به زمین و آسمان می زنند که فردا وقتی صیاد می آید بدن های بی حالشان را به راحتی (عین آب خوردن) جمع می کند و توی قفس می اندازد.

                              این میمون ها چند خاصیت جالب دیگر هم دارند. اولا وقتی می بینند یک هم نوعشان گیر کرده و دارد جیغ و ویغ می کند باز هم برای کنجکاوی می روند سراغ نارگیل بغلی و چند دقیقه بعد خودشان هم در حال جیغ و ویغ اند. ثانیا بومی ها اگر میمونی اضافه بر تعداد مورد نیازشان گیر افتاده باشد، آزادش می کنند اما وقتی فردا دوباره برای شکار می آیند باز همین میمون ها گیر می افتند و جیغ و ویغشان در می آید. این داستان قرن هاست که در جریان است! اما حق ندارید فکر کنید که این میمون ها از خنگیشان است که هر روزه توی این دام ها می افتند، اتفاقا خیلی هم ادعای هوش و استعدادشان می شود.

                              اگر خوب فکر کنیم ... آیا دور و بر خود ما پر از نارگیل های سوراخ داری نیست که صدای تلق و تولوق جذابشان از شدت وسوسه دیوانه مان می کند؟ آیا دستمان را به خاطر بسیاری از چیزهایی که حقیقتا نمی دانیم ارزشی دارند یا نه، چندین و چند بار در هر مدخل سوئی داخل نمی کنیم؟ آیا دستمان جاهایی گیر نیست که به خاطرش از صبح تا شب جیغ و ویغ می کنیم و خودمان را به زمین و آسمان می کوبیم؛ در حالی که فقط کافی است از یک سری چیزها دل بکنیم و برویم خوش و شاد روی درخت ها، بی دغدغه این جور چیزها، تاب بازیمان را بکنیم؟ آیا صدای جیغ و ویغ مذبوحانه اکثر دور و بری هایمان که خودشان را اسیر کرده اند را نمی شنویم؟

                              آیا ...؟
                              به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست:x

                              نظر

                              • behnam
                                عضو فعال
                                • May 2011
                                • 9603

                                #195
                                مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد. در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغها می کردند، برای پیدا کردن کرمها و حشرات، زمین را میکند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می کرد.

                                سالها گذشت و عقاب پیر شد.

                                روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.

                                عقاب پیر بهت زده نگاه می کرد و پرسید : این کیست؟

                                همسایه اش پاسخ داد : این عقاب است – سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی.

                                عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد. زیرا فکر می کرد که یک مرغ است.
                                افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                                (کوروش بزرگ)

                                نظر

                                در حال کار...
                                X