با سلام
نمی دانم خاطره غیر بورسی باید خنده دار باشد یا نه ولی میتوان از ان هم درس گرفت
من درتهران توی یک کلینک جنوب شهر کار میکردم که فقر مالی و فرهنگی از تمامی ستونهای ان فریاد میزد
یک روز خانمی امد که از دی جی دی شدید و استیو آرتروز زانوها رنج میبردعکسها رادیو گرافی ان را هیچگاه فراموش نمی کنم استیو پرور شدید استیو فیتهای مارژینال و خلاصه کم خونی و سوتغذیه سن او را خیلی بیشتر از سن دفترچه بیمه اش نشان میداد و کارگر خانه ها بودو شوهر معتادو دردهای همیشه این گروه از جامعه ما
وقتی اور ا معاینه کردم میگفت بچه هایش چند هفته است گوشت و مرغ نخورده اند و ار شرایط سخت زندگی و مشکلات تمام نشدنی و وصف نشدنی خودش
نه تنها پول درمان را نگرفتم مقداری هم به او پول دادم که برای بچه هایش گوشت و مرغ بخرد
چند روز نیامد بعد که امد دیدم موهایش را مش زرد و سفید و طلایی کرده است که بد جورهم توی ذوق میزد خیلی ناراحت شدم فکر کردم از احساسات من سو استفاده شده است قدری عصبانی هم شدم تصمیم گرفتم
دیگر او را ویزیت نکنم
ولی شب که با خودم و خدایم خلوت کردم یاد حرفاش افتادم که میگفت :همیشه آرزو داشتم موهام را مثل جاریم و دوستام مش کنم ولی نمی توانستم .و من دیدم با چند هزار تومان آرزوی کسی را بر آورده کردم و آرزو کردم
کاش آرزوها ی ما هم دست یافتنی و کوچک بود
به قول عزیزی که میگفت :سقف آرزوهایت را تا جایی بالا ببر که بتوانی چراغی از آن آویزان کنی .
شرمنده زیاده گویی شد.
نمی دانم خاطره غیر بورسی باید خنده دار باشد یا نه ولی میتوان از ان هم درس گرفت
من درتهران توی یک کلینک جنوب شهر کار میکردم که فقر مالی و فرهنگی از تمامی ستونهای ان فریاد میزد
یک روز خانمی امد که از دی جی دی شدید و استیو آرتروز زانوها رنج میبردعکسها رادیو گرافی ان را هیچگاه فراموش نمی کنم استیو پرور شدید استیو فیتهای مارژینال و خلاصه کم خونی و سوتغذیه سن او را خیلی بیشتر از سن دفترچه بیمه اش نشان میداد و کارگر خانه ها بودو شوهر معتادو دردهای همیشه این گروه از جامعه ما
وقتی اور ا معاینه کردم میگفت بچه هایش چند هفته است گوشت و مرغ نخورده اند و ار شرایط سخت زندگی و مشکلات تمام نشدنی و وصف نشدنی خودش
نه تنها پول درمان را نگرفتم مقداری هم به او پول دادم که برای بچه هایش گوشت و مرغ بخرد
چند روز نیامد بعد که امد دیدم موهایش را مش زرد و سفید و طلایی کرده است که بد جورهم توی ذوق میزد خیلی ناراحت شدم فکر کردم از احساسات من سو استفاده شده است قدری عصبانی هم شدم تصمیم گرفتم
دیگر او را ویزیت نکنم
ولی شب که با خودم و خدایم خلوت کردم یاد حرفاش افتادم که میگفت :همیشه آرزو داشتم موهام را مثل جاریم و دوستام مش کنم ولی نمی توانستم .و من دیدم با چند هزار تومان آرزوی کسی را بر آورده کردم و آرزو کردم
کاش آرزوها ی ما هم دست یافتنی و کوچک بود
به قول عزیزی که میگفت :سقف آرزوهایت را تا جایی بالا ببر که بتوانی چراغی از آن آویزان کنی .
شرمنده زیاده گویی شد.
نظر