گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • آمن خادمی
    مدیر
    • Jan 2011
    • 5243

    #496
    تنهایی
    درست مثل پیری ست
    خمیدن تک درخت است
    بر لبه پرتگاه.
    تنهایی
    تجسم راه های مسدود است
    بیچارگی روباه است
    در یک قدمی مرگ و ترن.
    محبوب من!
    من تنهایم بی تو
    هیچ کاری نمی توانم بکنم
    دیگر شعر هم نمی توانم بنویسم
    و این تنهایی تلخ است
    تلخ مثل نگاه نوازنده ای که
    با دست های بریده به پیانو می نگرد!


    رسول یونان
    to continue, please follow me on my page

    نظر

    • آمن خادمی
      مدیر
      • Jan 2011
      • 5243

      #497
      بعضی آدمها را

      خدا پرستو آفرید

      مهاجر ...

      از کویی به کویی

      از یک دل به دل دیگر
      to continue, please follow me on my page

      نظر

      • آمن خادمی
        مدیر
        • Jan 2011
        • 5243

        #498
        دلم از خیلی روزا با کسی نیست
        تو دلم فریاد و فریادرسی نیست
        شدم اون هرزه گیاهی که گلاش
        پرپر دستای خار و خسی نیست
        دیگه دل با کسی نیست
        دیگه فریاد رسی نیست
        آسمون ابری شده
        دیگه خار و خسی نیست
        بارون از ابرا سبک تر می پره
        هر کسی سر به سوی خودش داره
        مثل لاک پشت تو خودم قایم شدم
        دیگه هیچ کس دلمو نمیبره
        دیگه دل با کسی نیست
        دیگه فریاد رسی نیست
        آسمون ابری شده
        دیگه خار و خسی نیست
        ماهی از پا شوره بیرون افتاده
        شاپرک ها پراشون زخمی شده
        نکنه تو گله ی بره هامون
        گذر گرگ بیابون افتاده
        دیگه دل با کسی نیست
        دیگه فریاد رسی نیست
        آسمون ابری شده
        دیگه خار و خسی نیست ....
        to continue, please follow me on my page

        نظر

        • davood10
          عضو عادی
          • May 2011
          • 68

          #499
          با این دل ماتم زده آواز چه سازم
          بشکسته نی ام بی لب دم ساز چه سازم

          در کنج قفس می کشدم حسرت پرواز

          با بال و پر سوخته پرواز چه سازم

          گفتم دل از مهر تو برگیرم و هیهات

          با این همه افسونگری و ناز چه سازم

          خونابه شد آن دل که نهانگاه غمت بود

          از پرده درافتد اگر این راز چه سازم

          گیرم که نهان برکشم این آه جگرسوز

          با اشک تو ای دیده ی غماز چه سازم

          تار دل من چشمه ی الحان خدایی ست

          از تو ای زخمه ی ناساز چه سازم

          ساز غزل سایه به دامان تو خوش بود

          دور از تو من دل شده آواز چه سازم

          نظر

          • ناهید
            عضو فعال
            • Dec 2010
            • 1419

            #500
            می ترسم از نبودنت ...
            و از بودنت بیشتر!!!
            نداشتن تو ویرانم میكند ...
            و داشتنت متوقفم !!!
            وقتی نیستی كسی را نمی خواهم.
            و وقتی هستی" تو را" می خواهم.
            رنگهایم بی تو سیاه است ،و در كنارت خاكستری ام
            خداحافظی ات به جنونم می كشاند ...
            و سلامت به پریشانیم!؟!
            بی تو دلتنگم و با تو بی قرار....
            بی تو خسته ام و با تو در فرار...
            در خیال من بمان
            از كنار من برو
            من خو گرفته ام به نبودنت
            حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
            خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
            خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

            نظر

            • آمن خادمی
              مدیر
              • Jan 2011
              • 5243

              #501
              سلام
              تاپیک انتخابی این هفته "شعر وشاعری "است...<:-p

              لازم است از دوستانی مانند آریامنش،داوود 110،ماهور،حامد 89،بابی چارلتون،بهنام،یاسر،پاشا، کاپیتان عزیز،MTZT ،mehrdad،باربد،alireza84،روح خشن و مصطفی 70 که در تاپیک "جنجال ها فوتبال" حضور فعال داشتند تشکر ویژه کنم;)...


              منتظر همه شما هستم
              to continue, please follow me on my page

              نظر

              • مصطفی مصری پور
                عضو فعال
                • Mar 2012
                • 6951

                #502
                یه شعری بگم از خواجه حافظ که خیلی به بورس ما مربوط میشه:
                در بزم دور یک دو قدح در کش و برو
                لیکن طمع مکن وصل مدام را
                وقتي برنده ميشوي، نيازي به توضيح نداري! وقتي مي بازي چیزی برای توضیح دادن نداری!

                نظر

                • آمن خادمی
                  مدیر
                  • Jan 2011
                  • 5243

                  #503
                  در این جا چار زندان است
                  به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر
                  حجره چندین مرد در زنجیر ...
                  ****
                  از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب
                  دشنه ئی کشته است .
                  از این مردان، یکی، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود را، بر سر برزن،

                  به خون نان فروش سخت دندان گرد آغشته است .
                  از اینان، چند کس، در خلوت یک روز باران ریز، بر راه ربا خواری
                  نشسته اند
                  کسانی، در سکوت کوچه، از دیوار کوتاهی به روی بام جسته اند
                  کسانی، نیم شب، در گورهای تازه، دندان طلای مردگان را
                  شکسته اند.
                  ***
                  من اما هیچ کس را در شبی تاریک و توفانی نکشته ام
                  من اما راه بر مردی ربا خواری نبسته ام
                  من اما نیمه های شب ز بامی بر سر بامی نجسته ام .
                  ***
                  در این جا چار زندان است
                  به هر زندان دو چندان نقب و در هر نقب چندین حجره، در هر
                  حجره چندین مرد در زنجیر ...

                  در این زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست می دارند .
                  در این زنجیریان هستند مردانی که در رویایشان هر شب زنی در
                  وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد .

                  من اما در زنان چیزی نمی یابم - گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش -
                  من اما در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور
                  این علف های بیابانی که میرویند و می پوسند
                  و می خ***د و می ریزند، با چیز ندارم گوش .
                  مرا اگر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان،
                  می گذشتم از تراز خاک سرد پست ...

                  جرم این است !
                  جرم این است !


                  ....شاملو
                  to continue, please follow me on my page

                  نظر

                  • آمن خادمی
                    مدیر
                    • Jan 2011
                    • 5243

                    #504
                    چه راه دور...
                    چه راه دور!
                    چه راه دور بی پایان!
                    چه پای لنگ!

                    نفس با خستگی در جنگ
                    من با خویشتن
                    پا با سنگ!
                    چه راه دور
                    چه پای لنگ!
                    to continue, please follow me on my page

                    نظر

                    • ناهید
                      عضو فعال
                      • Dec 2010
                      • 1419

                      #505
                      قول بده که خواهی آمد
                      اما هرگز نیا!
                      اگر بیایی
                      همه چیز خراب میشود
                      دیگر نمیتوانم
                      اینگونه با اشتیاق
                      به دریا و جاده خیره شوم
                      من خو کرده ام
                      به این انتظار
                      به این پرسه زدن ها
                      در اسکله و ایستگاه
                      اگر بیایی
                      من چشم به راه چه کسی بمانم ...؟!
                      حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                      خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                      خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                      نظر

                      • ناهید
                        عضو فعال
                        • Dec 2010
                        • 1419

                        #506
                        گوشه ای می گریستم ..
                        عابری گفت :
                        حالتان خوب است ؟!
                        گفتم خوبم !
                        تنها تکه ای «تنهایی»
                        توی قلبم خونه کرده !
                        حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                        خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                        خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                        نظر

                        • ناهید
                          عضو فعال
                          • Dec 2010
                          • 1419

                          #507
                          تنهایی یعنی: عاشقشی ؛ ولی حق نداری بهش زنگ بزنی .... چون اون دیگه تنها نیست
                          حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                          خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                          خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                          نظر

                          • مصطفی مصری پور
                            عضو فعال
                            • Mar 2012
                            • 6951

                            #508
                            نازی
                            نازی مرد
                            آن همه دویدن و سراب
                            این همه درخشش و سیاه
                            تا کجا من اومدم
                            چطوری برگردم؟
                            چه درازه سایهام
                            چه کبود پاهام
                            من کجا خوابم برد؟
                            یه چیزی دستم بود! کجا از دستم رفت؟
                            من میخواهم برگردم به کودکی
                            قول میدهم که از خونه پامو بیرون نذارم
                            سایه مو دنبال نکنم
                            تلخ تلخم
                            مثل یک خارک سبز
                            سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمیشم
                            چه غریبم روی این خوشه سرخ
                            من میخوام برگردم به کودکی
                            نمیشه، نمیشه
                            کفش برگشت برامون کوچیکه
                            پابرهنه نمیشه برگردم ؟
                            پل برگشت توان وزن ما را نداره! برگشتن ممکن نیست
                            برای گذشتن از ناممکن، کی یو باید ببینیم!؟
                            رویا رو، رویا رو
                            رویا را کجا زیارت بکنم؟
                            در عالم خواب
                            خواب به چشمام نمیآد
                            بشمار , تا سی بشمار … یک و دو
                            سه و چهار
                            پنج و شش
                            هفت و هشت
                            نه و ده



                            قرینه است
                            این درخت آن درخت
                            بر آبی بی انتهای بالاتر
                            تنها جای تو خالی ست
                            سبزه قبای خواب ُ خیال من
                            و دوباره خش خش گربه ی یاد تو
                            که به حیاط دلم برگشته است
                            می نشینم
                            و در جمعیت نیمه روشن آن سوی پنجره
                            در ایستگاه دنبال کسی شبیه تو می گردم
                            و خوب می دانم که کسی کـَـس نمی شود
                            زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست
                            پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین
                            با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
                            و از او دور می شوم
                            و هر چه دورتر می شوم
                            شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود
                            و باز سکوت

                            *** حسین پناهی
                            وقتي برنده ميشوي، نيازي به توضيح نداري! وقتي مي بازي چیزی برای توضیح دادن نداری!

                            نظر

                            • مرتضی
                              عضو عادی
                              • May 2011
                              • 23

                              #509
                              تو مگو ما را بدان شه بار نیست

                              با کریمان کارها دشوار نیست

                              نظر

                              • ناهید
                                عضو فعال
                                • Dec 2010
                                • 1419

                                #510
                                خداوندا
                                هم خدای من بودی هم خدای او...اما...برای او بیشتر خدائی کردی
                                هرجا به من دروغ گفت او را بخشیدی
                                هرجا در عشق کم فروشی کرد بخشیدی
                                هرجا نگاهش را از من دزدید بخشیدی
                                هرجا دل دزدی اش را به مالخری دیگر فروخت بخشیدی
                                هرچه کرد بخشیدی!! بی محاکمه بی ثبت در پرونده!!
                                حالا در حق من خدا باش و کمک کن دلم را از او پس بگیرم.
                                حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                                خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                                خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                                نظر

                                در حال کار...
                                X