گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • دکترزیبایی عروق
    ستاره‌دار(9)
    • Sep 2020
    • 629

    #1186
    پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

    وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم
    دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم
    گاه سفر آمد؛ نه هنگام درنگ است
    چاووش می‌گوید که ما را وقت تنگ استبه یاد پدر شعر انقلاب
    گاه سفر شد، باره بر دامن برانیم
    تا بوسه‌گاهِ وادیِ ایمن برانیم
    وادی پر از فرعونیان و قبطیان است
    موسی جلودار است و نیل اندر میان است
    از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم
    بانگ از جرس برخاست وای من خموشم
    دریادلان راه سفر در پیش دارند
    پا در رکاب راهوار خویش دارند
    گاه سفر آمد برادر! گام ‌بردار!
    چشم از هوس از خُرد از آرام‌ بردار!
    گاه سفر آمد برادر! ره دراز است
    پروا مکن بشتاب! همّت چاره‌ساز است
    ره توشه باید عقل را در کار بندیم
    دل بر خدا، آنگه به رفتن باره بندیم
    ره توشه باید شب را در دل نشانیم
    وادی به وادی باره تا بر دل نشانیم
    باید خطر کردن، سفر کردن، رسیدن
    ننگ است از میدان، رمیدن، آرمیدن
    تنگ است ما را خانه، تنگ است ‌ای برادر!
    بر جای ما بیگانه، ننگ است ‌ای برادر!
    فرمان رسید: این خانه از دشمن بگیرید!
    تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید!
    یعنی کلیم، آهنگِ جان سامری کرد
    ای یاوران! باید ولی را یاوری کرد
    گر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم
    حکم جلودار است سر در پیش داریم
    حکم جلودار است بر هامون بتازیم
    هامون اگر دریا شود از خون بتازیم
    از دشت و دریا در طلب باید گذشتن
    بیگاه و گاه و روز و شب باید گذشتن
    گر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم
    حکم جلودار است سر در پیش داریم
    فرض است فرمان بردن از حکم جلودار
    گر تیغ بارد، گو ببارد نیست دشوار
    جانان من برخیز! بر جولان برانیم
    زانجا به جولان تا خط لبنان برانیم
    آنجا که جولانگاه اولاد یهود است
    آنجا که قربانگاهِ زعتر، صور، صیداست
    آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد
    آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد
    جانان من! اندوه لبنان کشت ما را
    بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را
    جانان من! برخیز باید بر جبل راند
    حکم است باید باره تا دشت امل راند
    باید به مژگان رُفت گَرد از طور سینین
    باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطین
    باید به سر زی مسجد الاقصی سفر کرد
    باید به راه دوست، تَرک جان و سر کرد
    جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش
    آنک امام ما علم بگرفته بر دوش
    تکبیرزن، لبیک‌گو، بنشین به رهوار
    مقصد دیار قدس، همپای جلودار …
    [COLOR=#ff0000]از خموشی گل میخانه شادی وعشق[/COLOR]/ [COLOR=#b22222]از سکوت ساقی و از مرگ جام[/COLOR]/ [COLOR=#0000cd]از نوای سرد یک دوردی کش افتاده پای میکده[/COLOR]/ از عزای شیشه می ترسد دلم..................می ترسد دلم..............

    نظر

    • MOSTAFAVI
      Banned
      • Jun 2012
      • 5633

      #1187
      پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

      ما عاشقیم و خوشتر از این کار، کار نیست

      یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست

      دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟

      جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست

      فصل بهار، فصل جنون است و این سه ماه

      هر کس که مست نیست یقین هوشیار نیست

      سنجیده ایم ما، بجز از موی و روی یار

      حاصل ز رفت و آمدِ لیل و نهار نیست

      دیشب لبش چو غنچه تبسم به من نمود

      اما چه سود ز آنکه به یک گل بهار نیست

      خندید صبح بر من و بر انتظار من

      زین بیشتر ز خوی توام انتظار نیست

      فرهاد یاد باد که چون داستان او

      شیرین حکایتی ز کسی یادگار نیست

      ناصح مکن حدیث که:« صبر اختیار کن»

      ما را به عشق یار ز خویش اختیار نیست

      کار تو بوسه بر مه و بار تو مشک ناب

      ای زلف یار، خوش تر از این کار و بار نیست

      برخیز دلبرا که در آعوش هم شویم

      کان یار یار نیست که اندر کنار نیست

      امید شیخ بسته به تسبیح و خرقه است

      گویا به عفو و لطف تو امیدوار نیست

      بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار

      فکری به حال خویش کن این روزگار نیست

      بگذر ز صید و این دو سه مه با عماد باش

      صیاد من! بهار که فصل شکار نیست

      نظر

      • دکترزیبایی عروق
        ستاره‌دار(9)
        • Sep 2020
        • 629

        #1188
        پاسخ : گزیده های شعر و شاعری


        جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش

        آنک امام ما علم بگرفته بر دوش
        تکبیرزن، لبیک‌گو، بنشین به رهوار
        مقصد دیار قدس، همپای جلودار …
        [COLOR=#ff0000]از خموشی گل میخانه شادی وعشق[/COLOR]/ [COLOR=#b22222]از سکوت ساقی و از مرگ جام[/COLOR]/ [COLOR=#0000cd]از نوای سرد یک دوردی کش افتاده پای میکده[/COLOR]/ از عزای شیشه می ترسد دلم..................می ترسد دلم..............

        نظر

        • MOSTAFAVI
          Banned
          • Jun 2012
          • 5633

          #1189
          پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

          خال به کنج لب يکی، طُرۀ مشک فام دو
          وای به حال مرغ دل، دانه يکی و دام دو
          محتسب است و شيخ و من، صحبت عشق در ميان
          از چه کنم مجابشان؟ پخته يکی و خام دو
          از رخ و زلفت ای صنم روز من است همچو شب
          وای به روزگار من، روز يکی و شام دو
          ساقی ماهروی من از چه نشسته غافلی؟
          باده بيار و می بده، صبح يکی و شام دو
          مست دو چشم دلرُبا همچو قرابه پُر ز می
          در کف ترک مست بين، باده يکی و جام دو
          کُشتهء تيغ ابرويت گشته هزار همچو من
          بستهء چشم جادويت، ميم يکی و لام دو
          وعدۀ وصل می دهی ليک وفا نمی کنی
          من به جهان نديده ام، مرد يکی و کام دو

          نظر

          • afshinamin
            عضو فعال
            • Jul 2013
            • 4495

            #1190
            پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

            محمد فضولی (ترکی آذربایجانی: Məhəmməd Füzuli، ترکی استانبولی: Fuzûlî‎) یا ملا محمد بن سلیمان بغدادی[۴] ‏(۱۴۸۳-۱۵۵۶) شاعر و ادیب آذربایجانی[۵][۶][۷][۸] است. او را «بزرگترین شاعر ترکی آذربایجانی در سدهٔ دهم» می‌دانند.[۱] پدر وی ساکن حله در عراق امروزی بود و محمد فضولی در آن‌جا به‌دنیا آمد و در بغداد پرورش یافت از این روی، سه زبان ترکی، فارسی و عربی را به خوبی می‌دانست و به هر سه زبان شعر سروده‌است. او را یکی از پایه‌گذاران سبک هندی می‌دانند.[۹]


            مردم این دیار را با من اثر شفقت و عنایت نیست
            یا در ین قوم نیست معرفتی یا مرا هیچ قابلیت نیست[۱۰]



            نمونه شعر ترکی[ویرایش]

            ای خوش اول مست، کی بیلمز غمی-عالَم نه ایمیش، نه چکر عالم اوچون غم، نه بیلر غم نه ایمیش
            بیر پری سیلسیله‌ای-عشقینه دوشدوم ناگه، شیمدی بیلدیم سببی-خیلقت-آدم نه ایمیش.
            واعظ اوصافی-جهنم قلیر، ای اهل ورع! وار اونون مجلسینه، بیل کی جهنم نه ایمیش!
            اوخو کؤکسومده ئوتوپ، قالمیش ایمیش پئیکانی، آه بیلیدیم سببی-آهی-دمادم نه ایمیش!

            ترجمه فارسی
            خّرم آن‌کس که نداند غم عالم چه بوَد نه بداند غم عالم، نه که خود غم چه بوَد
            ناگهان بندی زنجیر نگاری شده‌ام حال دانم سبب خلقت آدم چه بود
            گفت واعظ همه اوصاف جهنم، زاهد! باش در مجلس او، بین که جهنم چه بود
            تیر بر دل بزد و مانده بجا پیکانش آه، دانم سبب آه دمادم چه بود
            ای فضولی مزه باده ساقی دانی چو کنی توبه بدانی که ریا هم چه بود

            فارسی[ویرایش]

            قدیمی‌ترین نسخه خطی دیوان فارسی فضولی در ۲۰ جمادی‌الاولی ۹۵۹ قمری به خط حبیب‌الله اصفهانی نوشته شده‌است. این نسخه هم‌اکنون در کتابخانه مرادیه در ترکیه نگه‌داری می‌شود.[۲۲] در مقدمهٔ این دیوان، فضولی با زبانی که گاه به طنز نزدیک می‌شود، شرح می‌دهد چگونه بعد از این که در سرودن شعر به عربی و ترکی مهارت پیدا کرده، اشعار پراکندهٔ فارسی سروده‌است به سرودن غزل به فارسی پرداخته‌است:[۲۳]
            تا آنکه روزی گذارم بمکتبی افتاد، پری چهرهٔ دیدم فارسی‌نژاد، سهی سروری که حیرت نظارهٔ رفتارش الف را از حرکت انداخته بود و شوق مطالعهٔ مصحف رخسارش دیدهٔ نابینایی صاد را عین بصر ساخته بود. چون توجه من دید از گفتهای من چند بیتی طلبید. من نیز چند بیتی از عربی و ترکی باو ادا نمودم و لطایف چند نیز از قصیده و معما برو فزودم. گفت که اینها زبان من نیست و بکار من نمی‌آید، مرا غزلهای جگر سوز عاشقانهٔ فارسی می‌باید.
            هر چند اصولاً فضولی در این مقدمه با شوخ‌طبعی مسائل را بیان می‌کند و بعید نیست از سر شوخ‌طبعی این ماجرا را نقل کرده باشد اما به هر حال غزل‌های عاشقانهٔ فارسی فضولی بخش مهمی از دیوان او را تشکیل می‌دهند.

            --
            در ایران عالیم قاسیموف به همراه علیرضا قربانی یکی از غزلهای ترکی فضولی را به صورت آواز اجرا کرده است
            آخرین ویرایش توسط afshinamin؛ 2023/01/25, 22:58.

            نظر

            • MOSTAFAVI
              Banned
              • Jun 2012
              • 5633

              #1191
              پاسخ : گزیده های شعر و شاعری

              عشق تو می‌کشاندم شهر به شهر و کو به کو
              مهر تو می‌دواندم پهنه به پهنه ، سو به سو

              سیل سرشک و خون دل ، از دل و دیده شد روان
              قطره به قطره ، شط به شط ، بحر به بحر و جو به جو

              بافته با محبتم رشته ی تار و پود جان
              تار به تار ، نخ به نخ ، رشته به رشته ، پو به پو

              آنچه دل از فراق تو کرد به من , نمی‌کند
              آتش هجر من به من ، آب وصال او به او

              بود و نبود جز دلم ، در خم زلف او نهان
              طره به طره ، خم به خم ، رشته به رشته ، مو به مو

              (رفعت) و شرح عشق او تا ننهد نمی‌کند
              سینه به سینه ، لب به لب ، چهره به چهره ، رو به رو

              نظر

              در حال کار...
              X