پاسخ : دستاورد ???
سلام مهدی جان. نبودید چند روز؟ امیدوارم به خیر و خوبی بوده باشد.
@};- @};- @};-
کار سختی است؟
نیست؟
:-? :-/
دقیق نمیدانم... ولی حالا که موضوع را فلسفیاش کردید و من هم عشقم فلسفه است بگذارید یک مقدار بررسیاش کنم...
همین جوری
ــــــــــــــــــــ
اندیشیدن در انسان
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
اندیشیدن آسانترین و سختترین کار دنیاست.
و البته شاید بتوان گفت تنها فعلی که از انسان سر میزند همین اندیشیدن است
و غیر از این هیچ انسانی هیچ کار دیگری انجام نمیدهد.
کار دستی (یدی/بدنی) کار نفس انسان نیست بلکه ۱- حاصل همین اندیشه است و ۲- دستوری است که انسان به اعضای این بدنی (یا حیوانی) که به آن تسلط دارد میدهد.
و اگر خوب نگاه کنیم شاید بتوان گفت که همین کار دستی هم یک اندیشهای است که در ذهن صورت میپذیرد.
همه کار انسان و تنها کار انسان اندیشه است.
منتها مراتب دارد.
مراتبش هم شاید در خود اندیشه نباشد بلکه به چیزهایی برگردد که اندیشه به آنها تعلق میگیرد. (لیس فی النفس التفکر بل هو بما تفکر علیه) یک شخصی شاید تمام اندیشهاش را معطوف به چگونگی برآورده کردن یکی از حاجات آن بدن (حیوانش) کند و دیگری شاید صبح تا شب در غم حالتی خاص گیر کرده باشد و در یک دور تسلسل توانایی عبور از این اندیشه را نداشته باشد و دیگری شاید به خودش بیاندیشد و اینکه از کجا آمده است (دارد میآید) و دیگری دنبال حالاتی نیمه دنیوی مانند ریاست و خشم و دیگری به چیز دیگر و...
(اینها مراتب اندیشه است و از آنجایی که گفتیم شاید اندیشه تنها کار انسان باشد مراتب انسان هم میتواند باشد.)
و مسیلهای که اینجا مطرح میشود این است که برخی اوقات یک سری از اندیشهها جلو یک سری از اندیشههای دیگر را میگیرد. مثلا در همان اشاراتی که در بالا داشتیم... آن دور تسلسل و حالت غم... در خیلیها که وجود دارد اجازه و توان اندیشیدن به مسایل دیگر را از ایشان میگیرد...
(کودکان اوتیسم را دیدهاید؟ انسان گاهی مانند آنها است. گاهی که... تقریبا همیشه... و افراط در اندیشه در یک امر/اموری خاص مانع از اندیشیدنش در مواردی دیگر میشود.)
یا در برخی حب شهوت و ریاست کورشان میکند یا در برخی توجه زیاد به خدا باعث میشود دیگر نتوانند به خوبی دنیا را (دست کم مثل ما) ببینند. یا در برخی تلاش زیاد (ذهنی) برای تامین (مایحتاج) دنیا باعث میشود نتوانند به چیز دیگری بیاندیشند...
(جالب است... خیلی دنیاها متفاوت است)
پس برای اینکه آدم بتواند به یک موضوع کامل بیاندیشد به نگر من باید:
۱- ذهنش را (ولو موقتا) از دیگر موضوعات خالی کند. و
۲- به انگیزههایش و منافعش در اندیشیدن به آن موضوع بیاندیشد!
اولی یعنی اینکه آدم با یک دست نمیتواند دهتا هندوانه بلند کند. قضیه، ضربالمثل فیلش یاد هندوستان کرده است. شاعر این را با تمایل یک شتر به طویله پیش کرّهاش و تمایل مجنون به حضور در بارگاه لیلی تمثیل میکند. (همچو مجنون در تنازع با شتر // گه شتر چربید و گه مجنون حر***ناقه برگشتی و واپس آمدی // گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم )
دومی هم از خوی منفعت طلبی انسان نشات میگیرد که به عقیدهی من درست هم هست... شما یک بچه را نگاه کن... هزاری به او بگویی این کار را بکن. آن کار را نکن. گوش که نمیکند هیچ گاهی لجبازی هم میکند! ولی همچین که یک مقدار منافعش را تحریک میکنی چنان مانند موم در دستت میشود که بیا و ببین... کافی است یک جقجقهی رنگی را برای یک نوزاد تکان دهی یا یک کودک پنج ساله را با یک میوهی شیرین پاداش دهی یا یک بچهی دهساله را در کاری که مطلوب توست تشویق لفظی کنی یا یک چهارده ساله در امری و شرایطی خاص احساس استقلال دهی... خلاصه اینکه با تحریک منافع هر انسانی تحریک میشود و این طبیعی و منطقی و درست هم هست.
و البته این مورد دوم هم مهمتر و قویتر از مورد نخست است و حتی میتواند باعث آن هم شود.
و در انسان بزرگسال این یک مقدار متفاوت است! چرا که اینجا انسان خودش دو قسمت میشود و باید خودش، خودش را تحریک کند.
مثلا در همین موردی که ما گفتیم یعنی ژرف اندیشی در یک نمودار... کافی است که انسان به خودش منافعی که در این اندیشیدن را دارد گوشزد کند... (پول!) (و البته حالا شاید برای برخی مهارت و استادی و احیانا پُز دادن به دیگران و فخر فروشی و رسیدن به مراتب بالاتر دنیوی و منسبهایی که در آینده ممکن است از این راه به دستش برسد و... هم باشد.) همچین که آدم این منافعرا به خودش یادآوری کند چنان ذهنش از دیگر موضوعات پاک میشود و آماده و مهیا میشود برای اندیشه که بیا و ببین... مانند یک یوزپلنگ که روی شکار و هدفش تمرکز میکند و ازش چشم برنمیدارد تا به آن برسد...
حتی اگر کسی هیچچیز هم در این وادی نداند و کاملا صفر کیلومتر هم باشد و حتی شیوهی اندیشیدن را هم نداند، همین انگیزه و نیروی فوقالعاده زیادی که با این گوشزد کردن در خود ذخیره کرده باعث میشود بالاخره، با شتاب حتی ابزار را هم بیابد! (با این اندیشه که: حالا چگونه باید بیاندیشم؟ از کجا آغاز کنم؟ این نمودار قرار است دقیقا چگونه مرا به مرادم (پول) برساند؟ به چه چیز باید اینجا روی نمودار بیاندیشم؟ اگر اینجا چه چیزی پیدا کنم به آن گنج موعودم میرسم؟ کجاها دنبال ابزار بگردم؟ و ...)
و عاقبت جوینده یابنده بود که کُلاًّ نُّمِدُّ هؤُلآءِ وَ هؤُلآءِ
در اصل توسط Mehdi1400 پست شده است
View Post
@};- @};- @};-
کار سختی است؟
نیست؟
:-? :-/
دقیق نمیدانم... ولی حالا که موضوع را فلسفیاش کردید و من هم عشقم فلسفه است بگذارید یک مقدار بررسیاش کنم...
همین جوری
ــــــــــــــــــــ
اندیشیدن در انسان
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
اندیشیدن آسانترین و سختترین کار دنیاست.
و البته شاید بتوان گفت تنها فعلی که از انسان سر میزند همین اندیشیدن است
و غیر از این هیچ انسانی هیچ کار دیگری انجام نمیدهد.
کار دستی (یدی/بدنی) کار نفس انسان نیست بلکه ۱- حاصل همین اندیشه است و ۲- دستوری است که انسان به اعضای این بدنی (یا حیوانی) که به آن تسلط دارد میدهد.
و اگر خوب نگاه کنیم شاید بتوان گفت که همین کار دستی هم یک اندیشهای است که در ذهن صورت میپذیرد.
همه کار انسان و تنها کار انسان اندیشه است.
منتها مراتب دارد.
مراتبش هم شاید در خود اندیشه نباشد بلکه به چیزهایی برگردد که اندیشه به آنها تعلق میگیرد. (لیس فی النفس التفکر بل هو بما تفکر علیه) یک شخصی شاید تمام اندیشهاش را معطوف به چگونگی برآورده کردن یکی از حاجات آن بدن (حیوانش) کند و دیگری شاید صبح تا شب در غم حالتی خاص گیر کرده باشد و در یک دور تسلسل توانایی عبور از این اندیشه را نداشته باشد و دیگری شاید به خودش بیاندیشد و اینکه از کجا آمده است (دارد میآید) و دیگری دنبال حالاتی نیمه دنیوی مانند ریاست و خشم و دیگری به چیز دیگر و...
(اینها مراتب اندیشه است و از آنجایی که گفتیم شاید اندیشه تنها کار انسان باشد مراتب انسان هم میتواند باشد.)
و مسیلهای که اینجا مطرح میشود این است که برخی اوقات یک سری از اندیشهها جلو یک سری از اندیشههای دیگر را میگیرد. مثلا در همان اشاراتی که در بالا داشتیم... آن دور تسلسل و حالت غم... در خیلیها که وجود دارد اجازه و توان اندیشیدن به مسایل دیگر را از ایشان میگیرد...
(کودکان اوتیسم را دیدهاید؟ انسان گاهی مانند آنها است. گاهی که... تقریبا همیشه... و افراط در اندیشه در یک امر/اموری خاص مانع از اندیشیدنش در مواردی دیگر میشود.)
یا در برخی حب شهوت و ریاست کورشان میکند یا در برخی توجه زیاد به خدا باعث میشود دیگر نتوانند به خوبی دنیا را (دست کم مثل ما) ببینند. یا در برخی تلاش زیاد (ذهنی) برای تامین (مایحتاج) دنیا باعث میشود نتوانند به چیز دیگری بیاندیشند...
(جالب است... خیلی دنیاها متفاوت است)
پس برای اینکه آدم بتواند به یک موضوع کامل بیاندیشد به نگر من باید:
۱- ذهنش را (ولو موقتا) از دیگر موضوعات خالی کند. و
۲- به انگیزههایش و منافعش در اندیشیدن به آن موضوع بیاندیشد!
اولی یعنی اینکه آدم با یک دست نمیتواند دهتا هندوانه بلند کند. قضیه، ضربالمثل فیلش یاد هندوستان کرده است. شاعر این را با تمایل یک شتر به طویله پیش کرّهاش و تمایل مجنون به حضور در بارگاه لیلی تمثیل میکند. (همچو مجنون در تنازع با شتر // گه شتر چربید و گه مجنون حر***ناقه برگشتی و واپس آمدی // گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم )
دومی هم از خوی منفعت طلبی انسان نشات میگیرد که به عقیدهی من درست هم هست... شما یک بچه را نگاه کن... هزاری به او بگویی این کار را بکن. آن کار را نکن. گوش که نمیکند هیچ گاهی لجبازی هم میکند! ولی همچین که یک مقدار منافعش را تحریک میکنی چنان مانند موم در دستت میشود که بیا و ببین... کافی است یک جقجقهی رنگی را برای یک نوزاد تکان دهی یا یک کودک پنج ساله را با یک میوهی شیرین پاداش دهی یا یک بچهی دهساله را در کاری که مطلوب توست تشویق لفظی کنی یا یک چهارده ساله در امری و شرایطی خاص احساس استقلال دهی... خلاصه اینکه با تحریک منافع هر انسانی تحریک میشود و این طبیعی و منطقی و درست هم هست.
و البته این مورد دوم هم مهمتر و قویتر از مورد نخست است و حتی میتواند باعث آن هم شود.
و در انسان بزرگسال این یک مقدار متفاوت است! چرا که اینجا انسان خودش دو قسمت میشود و باید خودش، خودش را تحریک کند.
مثلا در همین موردی که ما گفتیم یعنی ژرف اندیشی در یک نمودار... کافی است که انسان به خودش منافعی که در این اندیشیدن را دارد گوشزد کند... (پول!) (و البته حالا شاید برای برخی مهارت و استادی و احیانا پُز دادن به دیگران و فخر فروشی و رسیدن به مراتب بالاتر دنیوی و منسبهایی که در آینده ممکن است از این راه به دستش برسد و... هم باشد.) همچین که آدم این منافعرا به خودش یادآوری کند چنان ذهنش از دیگر موضوعات پاک میشود و آماده و مهیا میشود برای اندیشه که بیا و ببین... مانند یک یوزپلنگ که روی شکار و هدفش تمرکز میکند و ازش چشم برنمیدارد تا به آن برسد...
حتی اگر کسی هیچچیز هم در این وادی نداند و کاملا صفر کیلومتر هم باشد و حتی شیوهی اندیشیدن را هم نداند، همین انگیزه و نیروی فوقالعاده زیادی که با این گوشزد کردن در خود ذخیره کرده باعث میشود بالاخره، با شتاب حتی ابزار را هم بیابد! (با این اندیشه که: حالا چگونه باید بیاندیشم؟ از کجا آغاز کنم؟ این نمودار قرار است دقیقا چگونه مرا به مرادم (پول) برساند؟ به چه چیز باید اینجا روی نمودار بیاندیشم؟ اگر اینجا چه چیزی پیدا کنم به آن گنج موعودم میرسم؟ کجاها دنبال ابزار بگردم؟ و ...)
و عاقبت جوینده یابنده بود که کُلاًّ نُّمِدُّ هؤُلآءِ وَ هؤُلآءِ
نظر