اجازه بديد به مناسبت اين روز خاطره اي شيرين عرض كنم....
...اقا طبقه 4 كلينيك ما بخش فيزيو تراپيه كه دست يه جفت پزشك ملنگو هوچي روزگار ميگذرونه...دكتر فوق الذكر داستان ما اقاي دكتر رياحي فارغ التحصيل بلژيكه كه تا گلو از مال دنيا اشباعه و براي تنوع و حضور در بطن جامعه انساني و خدمت به خلقي كه بعد از هر فيزيو تراپي ترجيح ميدن كه ايشون اين فضيلت انساني رو برا خودش نگه داره در اونجا مشغول به كار و فعاليته...و صد البته كه در انجام حركات نرمشي و ورزشي و مالشي در فيلد زنان تبحر و كوششو انرژي بيشتري به خرج ميده....
...ادم شادو سرزنده او فارغ از كونو مكانيه كه قسمت عمده اش برميگرده به تربيت اروپايي ايشون...در ايام ماه مبارك هر زمان به اين مرد خدا كه خوباز جهت تعطيلي و بي غمي مشابهت هايي با بنده داره و چون ادم شادو سرزنده اي هست كنار هم صفا ميكنيم سر زدم در كمال خضوع و خلوص نيت در كنار دو منشي در حد لاليگاش انگشت تو سوراخ نسكافه دانش ميكنه و 3 تا جعبه شيريني هست كه در كنار ان دوحوري باز شده نويد يه افطاري درويش در ساعت 11 صبح رو ميده...
...اين برادر ما البته دستي هم در سازهاي قديمي ايراني بويژه سنتور داره ...يه روز كه ما برا طواف خدمت استاد رسيدم ديدن مريضهايي در تيپ و سنين مختلف يكي شلوار تا نيمه پايين داده و زير ماورا بنفش خوابيده يكي رو زمين ولو شده و مشغول جون كندن برا كشيدن ريسماني كه قراره تاندونيت شونه رو درمان كنه ديگري مشغوب لازي با توپي به بزرگي توپ مرواريده و دكتر دوست داشتني كه داره سنتورو براي بر پاكردن قيامتي ديگر كوك ميكنه واقعا تو رو از خود بيخود ميكنه...
...گفت رياحي جان چي داري...اشاره به موسيقي كرد كه انوشيروان روحاني تو سرش زده وخونده وراديو ملي هم وقت وبيوقت پخش ميكنه وشماه م حتما شنيديد وجالب اينجاست كه بنا به گفته ريحاي جان اين موسيقي اهنگ و سرود ملي جامعه بهاييت هست و حضرات اطلاع نداره....خلاصه بساطو كنار مريضا پخش كرده بود و با چشمكي به مهرويان و طلب مغفرت از بنده گفت بريم...گفتم كجا...گفت سازو ميگم...گفتم دكتر فكر نميكني....كه رفت..
...خلاصه دوتا چوب و ميكوبيد تو سرو كله سازو يه نواي گوشخراشي كه به رسم ادب چاره اي جز شنيدنش نبود بيرون ميدادو در خلسه اين صداي منكر گير كرده بود كه ناگهان من ديدم صدايي از ته حلق به بيرون جهيد كه دكتررررررر....دكتررررر....مثل كسي كه با قيچي گوشت تنشو ميكنن...من هراسان و دكتر همچنان مشغول...هي من نيگا ميكردم كه صدا از كجاست كه ديدم نعره ها جانانه تر شده و در بينش من اوهووويييي ...ياروووووو...دكترررر هم ميشنيدم....خلاصه سراسيمه كه گشتم در اتاقي نوري قرمز رنگ شعله ور ديدم و انساني درون اين نور...خدايا...چه ميبينم....معجزه اي شده....دكتر صاحب كرامته...پس اين فرشته چرا اينقدر بي ادبه...
...رفتم كه دكتر وخبر كنم ديدم نه بابا...قاطي كرده....برگشتم تو اتاق...ديدم بعله...اين فرشته ما پيرمرد زارو نزاريه كه ذكتر به جهت ترمو متري گذاشتتش زير مادون قرمز لختت...و حالا يادش رفته كه بنده خدايي هم در گوشه اي از اين كان هست و اين پدر ما داره مثل استيك خوب همه جاش ميپزه...دويدم گفتم رياحي جان...شام اماده شده...يكم اينور اونورش كن همه جاش يهنواخت برشته شه...مرد حسابي...طرف مرد....بدنبال من موي كنان جامه دران روانه شد....
...تا به نزديك اين پير فرزانه رسيديم طرف نامردي نكرد عصا رو برداشت خوابوند فرق رياحي...
...حالا موي كنان جامه دران بود...خون چكان هم شد...بعد از اينكه درجه اجاقو كم كرديمو طرفو از تو فر دراورد بيرون فهميديم كه اين پير مرد قرار بوده عقب تر بشينه و فقط موضع خاصي در زير حرارت باقي بمونه...كه بنده خدا ديده يه ديوانه اي شروع كرده به ساز زدن تو فيزيوتراپي خم شده جلو ببينه كيه كه كمك فنراش ياري نكردن تو همون وضعيت گير كردن..بماند كه خانواده اين پير مرد كه اومدن دكتر رياحيي ساختن...
...اقا طبقه 4 كلينيك ما بخش فيزيو تراپيه كه دست يه جفت پزشك ملنگو هوچي روزگار ميگذرونه...دكتر فوق الذكر داستان ما اقاي دكتر رياحي فارغ التحصيل بلژيكه كه تا گلو از مال دنيا اشباعه و براي تنوع و حضور در بطن جامعه انساني و خدمت به خلقي كه بعد از هر فيزيو تراپي ترجيح ميدن كه ايشون اين فضيلت انساني رو برا خودش نگه داره در اونجا مشغول به كار و فعاليته...و صد البته كه در انجام حركات نرمشي و ورزشي و مالشي در فيلد زنان تبحر و كوششو انرژي بيشتري به خرج ميده....
...ادم شادو سرزنده او فارغ از كونو مكانيه كه قسمت عمده اش برميگرده به تربيت اروپايي ايشون...در ايام ماه مبارك هر زمان به اين مرد خدا كه خوباز جهت تعطيلي و بي غمي مشابهت هايي با بنده داره و چون ادم شادو سرزنده اي هست كنار هم صفا ميكنيم سر زدم در كمال خضوع و خلوص نيت در كنار دو منشي در حد لاليگاش انگشت تو سوراخ نسكافه دانش ميكنه و 3 تا جعبه شيريني هست كه در كنار ان دوحوري باز شده نويد يه افطاري درويش در ساعت 11 صبح رو ميده...
...اين برادر ما البته دستي هم در سازهاي قديمي ايراني بويژه سنتور داره ...يه روز كه ما برا طواف خدمت استاد رسيدم ديدن مريضهايي در تيپ و سنين مختلف يكي شلوار تا نيمه پايين داده و زير ماورا بنفش خوابيده يكي رو زمين ولو شده و مشغول جون كندن برا كشيدن ريسماني كه قراره تاندونيت شونه رو درمان كنه ديگري مشغوب لازي با توپي به بزرگي توپ مرواريده و دكتر دوست داشتني كه داره سنتورو براي بر پاكردن قيامتي ديگر كوك ميكنه واقعا تو رو از خود بيخود ميكنه...
...گفت رياحي جان چي داري...اشاره به موسيقي كرد كه انوشيروان روحاني تو سرش زده وخونده وراديو ملي هم وقت وبيوقت پخش ميكنه وشماه م حتما شنيديد وجالب اينجاست كه بنا به گفته ريحاي جان اين موسيقي اهنگ و سرود ملي جامعه بهاييت هست و حضرات اطلاع نداره....خلاصه بساطو كنار مريضا پخش كرده بود و با چشمكي به مهرويان و طلب مغفرت از بنده گفت بريم...گفتم كجا...گفت سازو ميگم...گفتم دكتر فكر نميكني....كه رفت..
...خلاصه دوتا چوب و ميكوبيد تو سرو كله سازو يه نواي گوشخراشي كه به رسم ادب چاره اي جز شنيدنش نبود بيرون ميدادو در خلسه اين صداي منكر گير كرده بود كه ناگهان من ديدم صدايي از ته حلق به بيرون جهيد كه دكتررررررر....دكتررررر....مثل كسي كه با قيچي گوشت تنشو ميكنن...من هراسان و دكتر همچنان مشغول...هي من نيگا ميكردم كه صدا از كجاست كه ديدم نعره ها جانانه تر شده و در بينش من اوهووويييي ...ياروووووو...دكترررر هم ميشنيدم....خلاصه سراسيمه كه گشتم در اتاقي نوري قرمز رنگ شعله ور ديدم و انساني درون اين نور...خدايا...چه ميبينم....معجزه اي شده....دكتر صاحب كرامته...پس اين فرشته چرا اينقدر بي ادبه...
...رفتم كه دكتر وخبر كنم ديدم نه بابا...قاطي كرده....برگشتم تو اتاق...ديدم بعله...اين فرشته ما پيرمرد زارو نزاريه كه ذكتر به جهت ترمو متري گذاشتتش زير مادون قرمز لختت...و حالا يادش رفته كه بنده خدايي هم در گوشه اي از اين كان هست و اين پدر ما داره مثل استيك خوب همه جاش ميپزه...دويدم گفتم رياحي جان...شام اماده شده...يكم اينور اونورش كن همه جاش يهنواخت برشته شه...مرد حسابي...طرف مرد....بدنبال من موي كنان جامه دران روانه شد....
...تا به نزديك اين پير فرزانه رسيديم طرف نامردي نكرد عصا رو برداشت خوابوند فرق رياحي...
...حالا موي كنان جامه دران بود...خون چكان هم شد...بعد از اينكه درجه اجاقو كم كرديمو طرفو از تو فر دراورد بيرون فهميديم كه اين پير مرد قرار بوده عقب تر بشينه و فقط موضع خاصي در زير حرارت باقي بمونه...كه بنده خدا ديده يه ديوانه اي شروع كرده به ساز زدن تو فيزيوتراپي خم شده جلو ببينه كيه كه كمك فنراش ياري نكردن تو همون وضعيت گير كردن..بماند كه خانواده اين پير مرد كه اومدن دكتر رياحيي ساختن...
نظر