حرکت در بازار سرمایه با مهربان

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • مهربان
    عضو فعال
    • Mar 2011
    • 1675

    #316
    ...محسن و رضا ....
    .....دیشب تو مطب نشسته بودم و سکنجبینو گل گاو زبان برا مریضا میپیچیدم....دیدم دوباره قیامت شد....یه مادری یه چیزی رو لای پتو پیچیده اورده تو چند نفر دیگه هم ولوله کنان دنبالش....دیدم به دنبال اون شی یه ردی مثل بنزینی که از تو باک چیکه میکنه روونه....گفتم یاللعجب...نکنه هواپیما اوردن....اوردن جلوتر در قابلمه رو برداشتم جا خوردم یه بچه 5 ساله سرش اندازه شرط چاقوی هندونه قاچ خورده....همینجوورر خونه که شررره میکنه.....مادر بچه اولین جمله تی که گفت تین بود.....زنده میمونه؟؟؟....که یهو بچه نعره ای از درد کشیدو شروع کرد به پا پرت کردن که فهمیدم اگر مارو کتک نزنه بمیر نیست....
    ....در همون اثنا دیدم چند نفر مردو زنو پیر زن هم رسیدن یکیشون که لباس مشکی پوشیده بود زد تو سرش به ترکی غلیظ یه چیزی گفت حمله ور شد سمت خانمه که مادر بچه بود....حالا تو مطب مرد دنبال زن اون حاج خانم هم فرار میکر بقیه هم دنبال هردو....
    ...بچه رفته تو پارکینگ بازی کنه سر بی صاحابش خورده به پایه ستون ....
    ....همینجور جمعیت بود که اضافه میشد همه فکر میکردن میتینگه....هی من میگفتم بابا چیزی نیست اینا حالشون بدتر میشد گفتم حرف نزنم شاید اینا روبراه شدن....بچه رو خاوبوندم وسایل رو نوشتم گفتم 3 سوت جمع میشه حالا این بچه نمیدونم اینهمه انرژی رو از کجاش اورده بود همینجور نعره میزد...هی میگفتم پسرم عزیزم....جونم....هی صداشو میبرد بالا....جمعیت دورش دست به اسلحه بودن مگه جریت میکردی سر بچه داد بزنی....مرده که هر 5 دقیقه یادش میافتاد که از بی مبالاتی خانم بچه به این روز افتاده یدفه جمعیتو میشکافت هجوم میبرد طرف مادر جمعیت نیگرش میداشتن....
    ...میخواستم بگم بابا یه دفه ولش کنید یه بار بزنه خلاصمون کنه....
    .....خلاصه....
    [B]....ای امید لحظه های ناگزیر.....ساقی بی دست دستم رابگیر....

    نظر

    • meysam_sh_2020
      عضو فعال
      • Dec 2011
      • 20673

      #317
      در اصل توسط مهربان پست شده است View Post
      ...محسن و رضا ....
      .....دیشب تو مطب نشسته بودم و سکنجبینو گل گاو زبان برا مریضا میپیچیدم....دیدم دوباره قیامت شد....یه مادری یه چیزی رو لای پتو پیچیده اورده تو چند نفر دیگه هم ولوله کنان دنبالش....دیدم به دنبال اون شی یه ردی مثل بنزینی که از تو باک چیکه میکنه روونه....گفتم یاللعجب...نکنه هواپیما اوردن....اوردن جلوتر در قابلمه رو برداشتم جا خوردم یه بچه 5 ساله سرش اندازه شرط چاقوی هندونه قاچ خورده....همینجوورر خونه که شررره میکنه.....مادر بچه اولین جمله تی که گفت تین بود.....زنده میمونه؟؟؟....که یهو بچه نعره ای از درد کشیدو شروع کرد به پا پرت کردن که فهمیدم اگر مارو کتک نزنه بمیر نیست....
      ....در همون اثنا دیدم چند نفر مردو زنو پیر زن هم رسیدن یکیشون که لباس مشکی پوشیده بود زد تو سرش به ترکی غلیظ یه چیزی گفت حمله ور شد سمت خانمه که مادر بچه بود....حالا تو مطب مرد دنبال زن اون حاج خانم هم فرار میکر بقیه هم دنبال هردو....
      ...بچه رفته تو پارکینگ بازی کنه سر بی صاحابش خورده به پایه ستون ....
      ....همینجور جمعیت بود که اضافه میشد همه فکر میکردن میتینگه....هی من میگفتم بابا چیزی نیست اینا حالشون بدتر میشد گفتم حرف نزنم شاید اینا روبراه شدن....بچه رو خاوبوندم وسایل رو نوشتم گفتم 3 سوت جمع میشه حالا این بچه نمیدونم اینهمه انرژی رو از کجاش اورده بود همینجور نعره میزد...هی میگفتم پسرم عزیزم....جونم....هی صداشو میبرد بالا....جمعیت دورش دست به اسلحه بودن مگه جریت میکردی سر بچه داد بزنی....مرده که هر 5 دقیقه یادش میافتاد که از بی مبالاتی خانم بچه به این روز افتاده یدفه جمعیتو میشکافت هجوم میبرد طرف مادر جمعیت نیگرش میداشتن....
      ...میخواستم بگم بابا یه دفه ولش کنید یه بار بزنه خلاصمون کنه....
      .....خلاصه....
      =))
      ///

      نظر

      • Captain Nemo
        مدیر
        • Dec 2010
        • 2934

        #318
        سلام ....
        دلم ضعف رفت ... خب خلاصه ... بعدش چه اتفاقی افتاد ...@-)
        یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
        دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

        شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
        مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

        نظر

        • Hamid-safapour
          عضو عادی
          • Jul 2011
          • 243

          #319
          در اصل توسط مهربان پست شده است View Post
          ...محسن و رضا ....
          .....دیشب تو مطب نشسته بودم و سکنجبینو گل گاو زبان برا مریضا میپیچیدم....دیدم دوباره قیامت شد....یه مادری یه چیزی رو لای پتو پیچیده اورده تو چند نفر دیگه هم ولوله کنان دنبالش....دیدم به دنبال اون شی یه ردی مثل بنزینی که از تو باک چیکه میکنه روونه....گفتم یاللعجب...نکنه هواپیما اوردن....اوردن جلوتر در قابلمه رو برداشتم جا خوردم یه بچه 5 ساله سرش اندازه شرط چاقوی هندونه قاچ خورده....همینجوورر خونه که شررره میکنه.....مادر بچه اولین جمله تی که گفت تین بود.....زنده میمونه؟؟؟....که یهو بچه نعره ای از درد کشیدو شروع کرد به پا پرت کردن که فهمیدم اگر مارو کتک نزنه بمیر نیست....
          ....در همون اثنا دیدم چند نفر مردو زنو پیر زن هم رسیدن یکیشون که لباس مشکی پوشیده بود زد تو سرش به ترکی غلیظ یه چیزی گفت حمله ور شد سمت خانمه که مادر بچه بود....حالا تو مطب مرد دنبال زن اون حاج خانم هم فرار میکر بقیه هم دنبال هردو....

          ...بچه رفته تو پارکینگ بازی کنه سر بی صاحابش خورده به پایه ستون ....
          ....همینجور جمعیت بود که اضافه میشد همه فکر میکردن میتینگه....هی من میگفتم بابا چیزی نیست اینا حالشون بدتر میشد گفتم حرف نزنم شاید اینا روبراه شدن....بچه رو خاوبوندم وسایل رو نوشتم گفتم 3 سوت جمع میشه حالا این بچه نمیدونم اینهمه انرژی رو از کجاش اورده بود همینجور نعره میزد...هی میگفتم پسرم عزیزم....جونم....هی صداشو میبرد بالا....جمعیت دورش دست به اسلحه بودن مگه جریت میکردی سر بچه داد بزنی....مرده که هر 5 دقیقه یادش میافتاد که از بی مبالاتی خانم بچه به این روز افتاده یدفه جمعیتو میشکافت هجوم میبرد طرف مادر جمعیت نیگرش میداشتن....
          ...میخواستم بگم بابا یه دفه ولش کنید یه بار بزنه خلاصمون کنه....
          .....خلاصه....
          ببخشید دکتر سلام
          من جدیدنا نمیتونم با کسی همزاد پنداری کنم . مشکلم چی میتونه باشه؟
          فقط خواهشا آمپول تو نسختون نباشه. با تشکر

          نظر

          • مهربان
            عضو فعال
            • Mar 2011
            • 1675

            #320
            :D
            در اصل توسط مهربان پست شده است View Post
            ...محسن و رضا ....
            .....دیشب تو مطب نشسته بودم و سکنجبینو گل گاو زبان برا مریضا میپیچیدم....دیدم دوباره قیامت شد....یه مادری یه چیزی رو لای پتو پیچیده اورده تو چند نفر دیگه هم ولوله کنان دنبالش....دیدم به دنبال اون شی یه ردی مثل بنزینی که از تو باک چیکه میکنه روونه....گفتم یاللعجب...نکنه هواپیما اوردن....اوردن جلوتر در قابلمه رو برداشتم جا خوردم یه بچه 5 ساله سرش اندازه شرط چاقوی هندونه قاچ خورده....همینجوورر خونه که شررره میکنه.....مادر بچه اولین جمله تی که گفت تین بود.....زنده میمونه؟؟؟....که یهو بچه نعره ای از درد کشیدو شروع کرد به پا پرت کردن که فهمیدم اگر مارو کتک نزنه بمیر نیست....
            ....در همون اثنا دیدم چند نفر مردو زنو پیر زن هم رسیدن یکیشون که لباس مشکی پوشیده بود زد تو سرش به ترکی غلیظ یه چیزی گفت حمله ور شد سمت خانمه که مادر بچه بود....حالا تو مطب مرد دنبال زن اون حاج خانم هم فرار میکر بقیه هم دنبال هردو....
            ...بچه رفته تو پارکینگ بازی کنه سر بی صاحابش خورده به پایه ستون ....
            ....همینجور جمعیت بود که اضافه میشد همه فکر میکردن میتینگه....هی من میگفتم بابا چیزی نیست اینا حالشون بدتر میشد گفتم حرف نزنم شاید اینا روبراه شدن....بچه رو خاوبوندم وسایل رو نوشتم گفتم 3 سوت جمع میشه حالا این بچه نمیدونم اینهمه انرژی رو از کجاش اورده بود همینجور نعره میزد...هی میگفتم پسرم عزیزم....جونم....هی صداشو میبرد بالا....جمعیت دورش دست به اسلحه بودن مگه جریت میکردی سر بچه داد بزنی....مرده که هر 5 دقیقه یادش میافتاد که از بی مبالاتی خانم بچه به این روز افتاده یدفه جمعیتو میشکافت هجوم میبرد طرف مادر جمعیت نیگرش میداشتن....
            ...میخواستم بگم بابا یه دفه ولش کنید یه بار بزنه خلاصمون کنه....
            .....خلاصه....

            .....خلاصه در این کشو قوس وسایل جراحیو بخیه رو نوشتم....گفتم حالا تا اینا برن وسایلو تهیه کنند یه نگاهی به زخم که حالا اغشته به مو و خون زیادی بود بندازم ....با شیلنگ اب گرفتم روش :D خلاصه یواش یواش لبه های زخم پیدا شدو من گفتم یه سیاحتی بکنم تورو که دیدم اصلا شباهتی به بریدگی نداره....طرف ترکیده...یه طرف زخم مثل موکت بلند شد....دیدم 20 سانت طول نیم متر عمق داره ....پیش خودم گفتم بابا زاییدم که اینو چیکار کنم....همون موقع دیدم یه شیرزن بالا 70 سال مثل این فوتبالیا که گل میزنند خودشونو سر میدن رو چمن از وسط راهرو تا دم در مطب خودشو سر داد و با 3 انگشت صورتو شروع کرد به خراش دادن و مویه کردن که واییی نوه ام....همینجور به ازدحام جمعیت اضافه میشد که دیدم تو این هیروویر یه دستی از پشت گلوی مادر بچه رو گرفت....بچه هم کاری به اطراف نداشت...با طنینی یکنواخت والهام بخش زر میزد....نگو شوهر خانمه بود که از غفلت برو بچ فامیل استفاده کرده بوده و میخواد دخل خانمه رو بیاره....در همین اثنا وسایل رسیدو ما بچه رو خاوبوندیم رو تختو من زانومو گذاشتم رو سر بچه تا تکون نخوره;):Dو از دایی بچه که انصافا ورررر....یعنی به معنی واقعی کلمه وررر میزد خواستم بابا جان....محکم بگیرش که من موهاشو بتراشم....
            ...به پدر بچه گفته بودم که زخمت بکشه بره یه shaverبخره که بشه راحت تر موهای بچه رو زد....اونم رفت یه تیغ ریش تراشی اورد حالا تو این هیرو ویر بیا اینو سر هم کن....و همچنان خون بود که از کله بچه چون چاه نفت میجوشید....هر چی میتراشیدمو جلوتر میرفتم میدیدم..نه جدی جدی بچه ترکیده....کم کم ترس منو فرا گرفت و رعشه بر اندام ستبرم مستولی شد.....خلاصه....
            آخرین ویرایش توسط مهربان؛ 2012/05/28, 17:55.
            [B]....ای امید لحظه های ناگزیر.....ساقی بی دست دستم رابگیر....

            نظر

            • سقراط
              عضو عادی
              • Nov 2010
              • 159

              #321
              سلام

              دکتر خوبی

              پس اینجا تشریف داری.من گفتم حتما با سودهایی که از سهام تجهیزاتی ات گرفتی رفتی فرنگ برا فوق دکتری:d

              من که تقریبا بورس رو گذاشتم کنار و رفتم تو کار آتی سکه.

              شما هم بیان.قول میدم تا هفته نشده اون چند تا مویی که رو سرت مونده هم بریزه و قشنگ ظهر تابستونی با کله ات آفتاب رو بندازی تو چشم خلق الله و حالشو ببری:d

              خوشحالم که هنوز آنقدر دپرس نشدی که کلا بورس رو بزاری کنار

              غرض عرض سلام و احوال پرسی بود
              <<جرات دانستن داشته باشيم>>:امانوئل كانت
              << كسي كه در زندگي چرايي دارد با هرچگونگي كنار ميايد>>:فردريش نيچه
              روياهاي كوچك نداشته باشيد، چون آنها قدرت حركت دادن قلب انسان را ندارند(يوهان ولفگانگ فان گوته)

              نظر

              • ژولیده
                عضو عادی
                • Mar 2012
                • 62

                #322
                آخ دلم...... =))

                نظر

                • محسن نظري
                  عضو فعال
                  • Mar 2011
                  • 3397

                  #323
                  همين الان دكي اس داد گفت محسن بليط ها جمع كن تا من بيام:d
                  به سان رود كه در نشيب دره سر به سنگ ميزند رونده باش
                  اميد هيچ معجزي ز مرده نيست زنده باش

                  نظر

                  • مهربان
                    عضو فعال
                    • Mar 2011
                    • 1675

                    #324
                    ...عزیزانم حمید محسن مهدی عمو رضای گل...و سقراط عزیز....با این ذهن مثل پروانه پرشی که من دارم.....اجازه بدید اول این داستانو خوشگل و مامانی تمومش کنم بعد باهم حالو حول کنیم....
                    ....سقراط جان برادر اومدی حالو احوال کردی یا منو رنگین کمان....؟؟:d
                    [B]....ای امید لحظه های ناگزیر.....ساقی بی دست دستم رابگیر....

                    نظر

                    • Hamid-safapour
                      عضو عادی
                      • Jul 2011
                      • 243

                      #325
                      در اصل توسط مهربان پست شده است View Post
                      ...عزیزانم حمید محسن مهدی عمو رضای گل...و سقراط عزیز....با این ذهن مثل پروانه پرشی که من دارم.....اجازه بدید اول این داستانو خوشگل و مامانی تمومش کنم بعد باهم حالو حول کنیم....
                      ....سقراط جان برادر اومدی حالو احوال کردی یا منو رنگین کمان....؟؟:d
                      عروسک من دلم برات تنگ شده:)
                      تا کی وعده و وعید ؟
                      بابا پاشو بیا دیگه:d

                      نظر

                      • محسن نظري
                        عضو فعال
                        • Mar 2011
                        • 3397

                        #326
                        در اصل توسط hamid-safapour پست شده است View Post
                        عروسک من دلم برات تنگ شده:)
                        تا کی وعده و وعید ؟
                        بابا پاشو بیا دیگه:d
                        اي جان حميد تو هم عاشق دكي شدي:d
                        به سان رود كه در نشيب دره سر به سنگ ميزند رونده باش
                        اميد هيچ معجزي ز مرده نيست زنده باش

                        نظر

                        • Hamid-safapour
                          عضو عادی
                          • Jul 2011
                          • 243

                          #327
                          در اصل توسط محسن نظري پست شده است View Post
                          اي جان حميد تو هم عاشق دكي شدي:d
                          خیلی وقته محسن جون
                          هی منو میپیچونه :-w
                          هی امروز فردا میکنه:D

                          نظر

                          • محسن نظري
                            عضو فعال
                            • Mar 2011
                            • 3397

                            #328
                            در اصل توسط Hamid-safapour پست شده است View Post
                            خیلی وقته محسن جون
                            هی منو میپیچونه :-w
                            هی امروز فردا میکنه:D
                            اوف استاد پيچوندنه اين دختر لر ميپيچونه من و تو كه جاي خود داريم ميگم بيا بريم يه بار خفتش كنيم پا شده چهار روز رفته باشگاه فكر كرده خبريه....
                            پينوشت: دكي سيد ميگفت ميخواي جلسات جو بازار بزاري همون كارگزاري قبلي است؟
                            به سان رود كه در نشيب دره سر به سنگ ميزند رونده باش
                            اميد هيچ معجزي ز مرده نيست زنده باش

                            نظر

                            • Hamid-safapour
                              عضو عادی
                              • Jul 2011
                              • 243

                              #329
                              در اصل توسط محسن نظري پست شده است View Post
                              اوف استاد پيچوندنه اين دختر لر ميپيچونه من و تو كه جاي خود داريم ميگم بيا بريم يه بار خفتش كنيم پا شده چهار روز رفته باشگاه فكر كرده خبريه....
                              پينوشت: دكي سيد ميگفت ميخواي جلسات جو بازار بزاري همون كارگزاري قبلي است؟
                              خیلی جالبه تشکر پای پستا میزنه و جواب نمیده:(
                              بابا من قصدم مزاحمت نیست اقا مهرزاد:d

                              نظر

                              • مهربان
                                عضو فعال
                                • Mar 2011
                                • 1675

                                #330
                                .....بسلامتی مردایی که صد تا دختر قشنگتر از زنشون بهشون پا میده....ولی اونقدر اقا هستند که فقط با 3-4 تاشون دوست میشن....:d:d:d:->:->
                                .....روز هر چی مرد نامرده مبارک......
                                [B]....ای امید لحظه های ناگزیر.....ساقی بی دست دستم رابگیر....

                                نظر

                                در حال کار...
                                X