****** زنگ تفريح بورسي ******

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • Brother
    عضو عادی
    • Dec 2010
    • 193

    #226
    ژاپنی ها چقدر شبیه ایرانی ها هستند!!!

    >ژاپن که بودم یه روز دوشنبه رفتم سر کار دیدم تو خیابون پر پلیس و شلوغه؛ وضع غیر عادی بود. یه کم پرس و جو کردم دیدیم یکی خودکشی کرده.
    >
    >البته اینقدر تو ژاپن خودکشی زیاد بود که دیگه خیلی جای تعجب نداشت. پرسیدم: چرا طرف خودکشی کرده؟ فهمیدم طرف مهندس پیمانکار یه ساختمان بوده. قرار بود روز جمعه ساختمان رو طبق قرارداد تحویل صاحبش بده.
    >>روز جمعه ساختمان کارش تموم نشده بود مهندس پیمانکار از صاحب ساختمان دو روز شنبه و یکشنبه مهلت میخواد که ساختمان رو ساعت هشت روز دوشنبه اول روز کاری بهش تحویل بده.
    >>تو این ۴۸ ساعت مهندس و تیمش هر کاری میکنند نمیتوانند کارهای نیمه تمام ساختمان رو تمام کنند و ساختمان رو آماده تحویل کنند.
    >>روز دوشنبه که صاحب ساختمان برای تحویل خونه میاید با جسد حلق آویز شده مهندس پیمانکار مواجه میشه. حالا نکته جالب اش می دونی واسه من چی بود؟
    >>این ساختمان فقط نصب پریز برق و نظافتش مونده بود. به دوستان ژاپنی به تعجب میگفتم این چه آدمی بود خب چرا خودکشی کرده برای همچین موضوع کوچکی. این دیگه خودکشی نداره که.
    >>آنها با دهان باز نگاه میکردند میگفتند خودکشی نداره؟ این آینده شغلیاش به پایان رسیده بود. دو بار زیر قولش زده دیگه کسی بهش کار نمیداد
    >>
    >>چقدر شبیه ایرانیان هستند!!!!؟
    >Great JAPANESEProverb:
    >>
    >>>"If one can do it, U too can do it,
    >>>If none can do it, U must do it."
    >>>
    >>>شعار بزرگ ژاپنیها:
    >>>اگر یک نفر می تواند کاری را انجام دهد, تو هم می توانی آن را انجام دهی.
    >>>اگر هیچ کس نمی تواند کاری را انجام دهد, تو باید آن را انجام دهی.
    >>>
    >>>
    >>>Its IRANIAN Version:
    >>>
    >>>"If one can do it, let him do it.
    >>>If none can do it, why waste our time on it!!!!"
    >>>
    >>>نسخه ایرنی این شعار:
    >>>اگر کسی می تواند کاری را انجام دهد, اجازه بده آن را انجام دهد.
    >>>اگر کسی نمی تواند کاری را انجام دهد, چرا ما وقتمان را برای آن تلف کنیم؟!!!
    طوری زندگی کنیم که وقتی فرزندان مان به [COLOR="#008000"]انصاف[/COLOR] ، [COLOR="#008000"]عدالت[/COLOR] ، [COLOR="#008000"]مسئولیت[/COLOR] و [COLOR="#008000"]شرافت[/COLOR] فکر می کنند ما را به خاطر بیاورند

    نظر

    • *سامان*
      عضو فعال
      • May 2011
      • 4691

      #227
      بارون که میزنه آدم ناخوداکاه یاد سه چیز میفته:سهراب و شعرشقمیشی و صداششهردار و عمش !
      آدمها در ارتباطاتشان یک آستانه ی “تحمل” دارندیک آستانه ی “تنفر”و یک آستانه ی ” تهوع !

      دانشجوی عزیزوقتی که شما سر کلاس اس ام اس میفرستی من کاملا متوجه میشمچون هیچ احمقی به خشتک خودش زل نمیزنه در حالی که لبخند روی لباشه !دوستدار تواستاد !
      دوستان عزیز توجه بفرمایینوقتی فین میکنین وسط دستمال رو نگاه نکنینکمتر گزارش شده که کسی مروارید فین کرده باشه !

      سعی کن با سرعت زیاد بگی“کانال ِ کولر، تالار ِ تونل”بعد از ۶ بار تکرار سوتی هاتونو بنویسید!

      هروقت رفتین دکتر ازتون پرسید “اینجا درد میکنه؟”بهش دروغ بگین !چون دقیقا همونجا رو فشار میده پدسّگ !

      جواد خیابانی از نیروی انتظامی عاجزانه درخواست کرد کهاز این به بعد اگه فاحشه گرفتن نگن زن خیابانی !

      عشق احساس شگفت انگیزیستدرگیرش که شدی..یک گوسفند گربه صفت رو صدا میزنی جوجو !

      با این گرونی گوشت ،دیگه کم کم آبگوشت تبدیل میشه به off goosht!

      یه روز به فرشته آفرینش میگن غضنفر رو چطور آفریدی؟
      میگه یکم خاک رو با کود قاطی کردیم.
      میگن حیف نون رو چطور آفریدی؟
      میگه اصلا خاک قاطیش نکردیم !
      دخـتــــــر گـلـــــــم چیـست ؟!
      واژه ای است که مادران از آن برای بهره کشی از فرزندان خود در انجام کارهایی از قبیل جارو برقی کشیدن استفاده میکنند!

      نوزاد پسری که تازه متولد شده بود به دکتر گفت : دکتر ! شما موبایل داری ؟
      دکتر گفت : دارم ولی برای چی میخوای ؟
      نوزاد گفت : یه SMS بزن به خدا بگو من سالم رسیدم ! دوست دخترم رو که قول دادی میفرستی بفرست!
      لطفا دقت کنین بچه هاچرا می گویند ” فیلسوف ” و نمی گویند ” گاوسوف ” ؟!چرا می گویند ” پیراهن ” و نمی گویند ” جوان اهن ” ؟!چرا می گویند ” اتوبوس ” و نمی گویند ” اتوماچ ” یا ” جاروبوس ” ؟!چرا می گویند ” خداحافظ ” و نمی گویند ” خداسعدی ” ؟!چرا می گویند ” اتومبیل ” و نمی گویند ” اتومکُلنگ ” ؟!چرا می گویند ” ماشین ” و نمی گویند “شماشین ” ؟!چرا به طراح چنین سوالاتی می گویند ” دیوانه ” و نمی گویند ” غول آنه ” !؟

      مرا گر دولت عالم ببخشند .... برابر با نگاه مادرم نيست


      نظر

      • *سامان*
        عضو فعال
        • May 2011
        • 4691

        #228
        داستان غمگین دوست دارم

        وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم

        قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...

        *

        وقتیکه 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم

        سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از

        این که منو از دست بدی وحشت داشتی

        *

        وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..

        صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی..پیشونیم رو بوسیدی و

        گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه

        *

        وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه

        راستی راستی دوستم داری

        .بعد از کارت زود بیا خونه

        *
        وقتی40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم

        تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان

        وقت اینه که بری

        تو درسهابه بچه مون کمک کنی

        *

        وقتیکه 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارمتو همونجور که

        بافتنی می بافتی

        بهم نکاه کردی و خندیدی

        *

        وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند

        زدی...

        *

        وقتیکه 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی

        صندلی راحتیموننشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50

        سال پیش برای من نوشته بودیرو می خوندم و دستامون تو دست هم
        بود


        *
        وقتیکه 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد

        اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری


        به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری

        و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی

        چون زمانی که از دستش بدی

        مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی

        اون دیگر صدایت را نخواهد شنید

        مرا گر دولت عالم ببخشند .... برابر با نگاه مادرم نيست


        نظر

        • *سامان*
          عضو فعال
          • May 2011
          • 4691

          #229
          بخونيد گريتون ميگيره




          داستان غمگین "شب نحس"

          آن شب شب نحسی بود ...

          با او تماس گرفت : چرا ؟ مگه من چی کار کردم ؟

          دختر در جوابش : تو ... نه عزیزم تو خیلی پاکی ... ولی من ... تو لیاقتت بیشتر از منه ...

          گفت : این حرفا چیه ؟ تو می دونی یا من ؟ من دوست دارم ... به خدا بدون تو می میرم ...

          دختر گفت : این از اون دروغا بودا ... ولم کن ... ازت خسته شدم ... تو زیادی عاشقی ...

          پسر : مگه بده آدم عاشق باشه ... ؟

          دختر : آره واسه من بده ... عشق دروغه ...

          پسر : نه به خدا من عاشقتم ...

          دختر : ولم کن حوصلتو ندارم ...

          پسر آهی کشید و گفت نه تو رو خدا نمی خوام از دستت بدم ...

          صدای قطع شدن مکالمه آمد ...


          تازه به خانه رسیده بود ... وارد اتاقش شد و با دیدن عکس او در پشت زمینه ی کامپیوترش ، اشکش جاری شد ...

          آهنگ مورد علاقه ی او را گذاشت تا پخش شود ...

          به اواسط آهنگ رسیده بود که بغضش ترکید ...

          بود و نبودم ... همه وجودم ... آروم جونم ... واست می خونم ... دل نگرونم اگه نباشی بدون چشمات مگه میتونم ؟

          گرمی دستات ... برق اون نگاه ... یادم نمیره طعم بوسه هات ... کاشکی بدونی اگه نباشی ... می شکنه قلبم بی تو و صدات ...

          و می گریست ...

          بدون شام خوردن به رختخواب رفت ... و با فکر او به خواب ...

          ساعت 3:12 بامداد بود ... از جا پرید ... خواب او را دیده بود ...

          بلند شد و روی تختش نشست ... به بی معنی بودن زندگی بدون او پی برده بود ...

          نمی خواست دیگر با هیچ کسی باشد ... پیامکی ارسال کرد :

          " الان که این پیامک رو می خونی جسمم با تو غریبه شده ولی بدون روحم همیشه دوست داره ، دیدار به روز بیداری بدن ها ... دوستت دارم ... بای "


          به بیرون از اتاقش رفت ... داخل آشپز خانه شد ...

          پنجره ی آشپز خانه به اندازه ی او بزرگ بود ...

          داخل کوچه را نگاهی کرد ...

          سکوت در کوچه ی ساختمانشان فریاد می کشید ...

          پنجره را باز کرد ...






          با باز شدن پنجره ، شب به داخل خانه نفوذ کرد ...

          پاهایش را از پنجره بیرون گذاشت ... و بدنش هنوز لب پنجره بود ...

          و وداع کرد ...

          صدایی سرد از کوچه آمد ... ساعت 3:34 دقیقه بامداد بود ... جسمی به پایین افتاده بود ...

          نخواست مزاحم کسی بشود برای همین نیمه شب را انتخاب کرد ...

          و روحش به آرامش ابدی رسید و جسمش نسیب خاک شد ... همانطور که از خاک آمده بود ...


          صبح مادرش قبل از اینکه به آشپز خانه برسد داخل اتاق پسر شد ...

          پسر را نیافت ...




          ولی گوشی او را در حال زنگ خوردن دید ...

          تماس هایی پشت سر هم و بی وقفه از یک دختر ...

          و ده ها پیام یکسان در گوشی دید که تازه از طرف دختر ارسال شده بودند :

          " نه تورو خدا نه ... نمی خوام دیگه ازت جدا باشم .... فکر کن حرفای دیشبم فقط یه شوخی بود ...

          تورو خدا ازم جدا نشو .... بخدا منم دوستت دارم "

          زمان ارسال پیام ساعت 3:35 دقیقه ی بامداد بود ...




          و مادر ... وارد آشپز خانه شد ... طبق عادت از پنجره به پایین نگاهی کرد ....

          مرا گر دولت عالم ببخشند .... برابر با نگاه مادرم نيست


          نظر

          • *سامان*
            عضو فعال
            • May 2011
            • 4691

            #230
            پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم كه میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت كنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم.


            تا اینكه یك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی كه من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا كنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی...شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید...

            چشمانش را باز كرد..دكتر بالای سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دكتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت كنید..درضمن این نامه برای شماست..!
            دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاكت دیده نمیشد. بازش كرد و درون آن چنین نوشته شده بود:



            سلام عزیزم.الان كه این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری كه قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این كارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)


            دختر نمیتوانست باور كند..اون این كارو كرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
            آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره های اشك روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نكردم...

            مرا گر دولت عالم ببخشند .... برابر با نگاه مادرم نيست


            نظر

            • meysam
              عضو عادی
              • Jan 2011
              • 147

              #231
              جراح و تعمیرکار . . .

              روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد!
              تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت: من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم! در حقیقت من آن را زنده می کنم! حال چطور درآمد...

              سالانه ی من یک صدم شما هم نیست؟!

              جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درآمدت ۱۰۰برابر من شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!

              نظر

              • meysam
                عضو عادی
                • Jan 2011
                • 147

                #232
                مهندس و برنامه نویس:

                یک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامهنویس دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم.
                مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامهنویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامهنویس بازى کند.

                برنامهنویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا میرود ۳ پا دارد و وقتى پائین میآید ۴ پا؟» برنامهنویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام
                همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.

                بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ۵٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ۵٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامهنویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد و رویش را برگرداند و خوابید ...

                نظر

                • بابک 52
                  ستاره‌دار (27)
                  • Mar 2011
                  • 17028

                  #233
                  مردها آنچه را که می شنوند از یک گوش وارد و از گوش دیگر خارج می سازند، اما زنان از 2گوش وارد و از دهان خارج می کنند ...
                  The greater the risk ، The greater the reward

                  هر چقدر ریسک بزرگتری کنی ، پاداش بزرگتری بدست میاری

                  نظر

                  • بابک 52
                    ستاره‌دار (27)
                    • Mar 2011
                    • 17028

                    #234
                    مادامی که فقط از دید خودت به قضایا نگاه کنی، همیشه حق با توئه!
                    The greater the risk ، The greater the reward

                    هر چقدر ریسک بزرگتری کنی ، پاداش بزرگتری بدست میاری

                    نظر

                    • بابک 52
                      ستاره‌دار (27)
                      • Mar 2011
                      • 17028

                      #235
                      سلامتی پنگوئن که یه ذره قد داره ، اما بازم لاتی راه میره!!!

                      ----------------------------------------------------------------------

                      تو این تبلیغه میگه، فلان صابون %۹۹ باکتریها رو میکشه. من از همینجا به اون %۱ باکتری، به خاطر این ایستادگیِ پر غرور و پر افتخارشون تبریک میگم..!
                      The greater the risk ، The greater the reward

                      هر چقدر ریسک بزرگتری کنی ، پاداش بزرگتری بدست میاری

                      نظر

                      • بوف کور
                        Banned
                        • Aug 2025
                        • 1422

                        #236
                        شما یادتون نمیاد، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن… آب بخوریم

                        شما یادتون نمیاد، شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲ سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !

                        شما یادتون نمیاد، قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم..

                        شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه Inline image 1نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.

                        شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ

                        شما یادتون نمیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.

                        شما یادتون نمیاد، تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.

                        شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد.


                        شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی ! شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.

                        شما یادتون نمیاد، سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شکر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه.

                        شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.


                        شما یادتون نمیاد، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !

                        شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!!

                        شما یادتون نمیاد، شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.

                        شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .


                        شما یادتون نمیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.

                        شما یادتون نمیاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟

                        شما یادتون نمیاد، ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !

                        شما یادتون نمیاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !

                        شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !

                        نظر

                        • بوف کور
                          Banned
                          • Aug 2025
                          • 1422

                          #237
                          من که دارم از دست ایمیل هام خل و چل میشم

                          اولا تمام مرض هاي من با پياز و هويج و گلابي و سير و زنجبيل و جوشونده هاي پوست گردو و بقيه علف هاي مختلف درمان شده.
                          يا هنوز هم برام پيغام مياد که جلوي زير آب رفتن پاسارگاد رو هرجوري که ميتونم بگيرم! . . . گاهي با خواهش و درخواست امضا طومار و گاهي هم با فحش و ناسزا بهم ميگن که بي وطني که مقبره يکي از اجداد بزرگوارت به خاطر افتتاح سد توسط دولت مهرورز داره زير آب ميره و تو نشستي تو خونه ات. به بي غيرتي متهم هستم.
                          ياخليج فارس را عرب ها خوردن و تو به گوگل چيزي بنويس به خيالشون من مدير گوگلم
                          ديگه يه لقمه راحت تو رستوران از گلوم پايين نميره، چون دوستان عکس هرچي جونور که توي بشقابهاي نيمه خورده و سوپ ها و غذاهاي رستوران ها پيدا شده رو، برام فرستادن و تمام ماشين هاي حمل گوشت را در حال حمل گربه هاي بي صاحاب پوست کنده در چين که بجاي گوشت هاي کم ياب به دنيا صادر ميشه ميبينم.
                          بدون اينکه جايي سفر کنم تمام مناظر ممالک و شهرهاي مختلف دنيا و حتا کهکشان ها را از حفظم

                          آدرس تمام مجامع جهاني رو حفظ شدم و با همشون مکاتبه دارم چون بارها ازشون درخواست کردم که مراسم عيد نوروز را آيين جهاني اعلام کنند و هر چي دهات تو ايران است در يونسکو بعنوان ميراث فرهنگي بشريت ثبت بشه.

                          البته هنوز اميدوارم که توي برنامه اي که يکي از ايميل ها ميگفت صد در صد حقيقت داره با فرستادن ايميل به 2500 نفر از دوستام مبلغي معادل 273 657 دلار درآمد مفت و مسلم نصيبم بشه

                          ديگه تمام حرفاي پائولو کويلو و مارکز و دکترشريعتي و چارلي چاپلين و دکتر حسابي و گابريل باتيستوتا رو راجع به زيبايي زندگي و خوب بودن ونصايح مشفقانه که فکر و غصه گذشته را نخورم و از حفظم. ، به اون پيرمرد گداي کور بيچاره اي که زيبايي بهار رو نميديد و يک کسي نوشته جلوشو عوض کرد و يک مرتبه همه کمکش کردند فکر ميکنم و احساس ميکنم من خيلي از اون بدبخت ترم چون زيبايي طبيعت رو ميبينم ولي کسي بهم پول نميده

                          ديگه نميتونم با خيال راحت از سوپر مارکت خريد کنم چون تمام محصولات غذايي ساخت چين است که با ايميل نشون ميدن چجوري تو چه کثافت دوني به زور دارن با تلمبه تو دهان مرغ و بوقلمون به جاي غذا اشغال ميچپانند

                          به لطف دوستان من ديگه نميتونم نوشيدني هاي گازدار بخورم چون نصف بيشترشون جرم هاي توالت رو فورا تو خودشون حل ميکنن. پفک که به هيچ عنوان، چون موقع آتيش گرفتن ازش دود سفيد عجيبي متصاعد ميشه و همچنين هيچ آبي که تو بطري يخچال باشه را نميتونم بنوشم چون هفت جور سرطان مختلف مياره، در عين حال از مايکرويو هم براي گرم کردن غذا نميتونم استفاده کنم چون گلدوني که با آب يکبار گرم شده در مايکروويو آب داده شده بود، 3 روزه پلاسيد!روغن مایع نمی خورم چون پارافینه، کره نمی خورم چون فهمیدم همون گریسه که سفیدش کردن، هندونه نمی خورم چون می دونم با اسپری قرمزش کردن و...
                          و از همه بدتر امواج موبايله که اگه پنج تاش با هم رو موقع زنگ زدن، جمع کني يه تخم شتر مرغ رو 30 ثانيه اي ميپزه ديگه منو که جاي خود داره!

                          با آگاهي که در اثر اين ايميل ها پيدا کردم، ديگه تمام مدتي که سوار اتومبيلم هستم مراقب اطرافم، که مبادا يه رواني با يه تفنگ آب پاش که توش اسيد سولفوريک ريخته بياد سراغم!

                          يا قوطي خالي پشت ماشينم ببنده و تا راه می افتم و نگه ميدارم که ببينم صداي چیه يکي ميپره پشت رل وماشين منو ميدزده ...

                          ديگه نميتونم به شماره هايي که نميشناسم و روي صفحه موبايلم ظاهر ميشه جواب بدم چون ممکنه در اثر مکالمه با اونا بعدا" برام قبضي بياد که ميگه من 2 ماه تموم با جاماييکا و اوگاندا حرف زدم.



                          به خاطر نصيحت عالمانه ايميل ها که بر مبناي تحقيقات يک دانشمند آلماني که در پرو تحقيق ميکرده ارسال شده بود، 5 هفته تمام سعي کردم از عصاره آبليمو و سير و گشنيز که سه روز در آفتاب و سه روز در سايه مونده بود به جاي نهار و شام استفاده کنم تا پوستم شفاف شه و تمام سوراخاي بدنم باز شه، اما اين فقط باعث شد تا عمر دارم ديگه چيزي که بو و مزه اين سه تا رو بده، نخورم!

                          ديگه به هيچ عنوان در هيچ دريايي شنا نميکنم چون حجم ادرار نهنگ ها و کوسه ها در هر نوبت، برام ارسال شده!
                          واقعا نمی دونم باید چه خاکی به سرم بریزم...

                          نظر

                          • بابک 52
                            ستاره‌دار (27)
                            • Mar 2011
                            • 17028

                            #238
                            ﺳﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﻭﻣُـــﺨﻦ :

                            1. ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﻓﯿﻠﻢ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ ﻭ ﻫﯽ ﻭﺍﺳﺖﺗﻮﺿﯿﺢ ﻣﯿﺪﻥ

                            2 ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﺷﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﻫﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﻧﺞ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮﺕ ﻣﯿﺰﻧﻦ ﻭ

                            3 ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻫﯽ ﻣﯿﭙﺮﺳﻦ ﮐﯿﻪ؟ﮐﯿﻪ؟
                            The greater the risk ، The greater the reward

                            هر چقدر ریسک بزرگتری کنی ، پاداش بزرگتری بدست میاری

                            نظر

                            • بابک 52
                              ستاره‌دار (27)
                              • Mar 2011
                              • 17028

                              #239
                              آیا میدانستید که؟
                              روزی انیشتین به چارلی چاپلین گفت :
                              می دانی آنچه که باعث شهرت تو شده چیست؟
                              "این است که تو حرفی نمیرنی و همه حرف تو را می فهمند"!

                              ... چارلی هم با خنده می گوید :
                              تو هم می دانی آنچه باعث شهرت تو شده چیست؟
                              "این است که تو با اینکه حرف میزنی، هیچکس حرفهایت را نمی فهمد"!
                              The greater the risk ، The greater the reward

                              هر چقدر ریسک بزرگتری کنی ، پاداش بزرگتری بدست میاری

                              نظر

                              • بابک 52
                                ستاره‌دار (27)
                                • Mar 2011
                                • 17028

                                #240
                                به سلامتی همه اونهایی که امسال چهارشنبه سوری و سال تحویل رو کنار ما نیستند
                                به سلامتی همه زندانیایی که دربند هستند
                                به سلامتی سربازی که چهارشنبه سوری و لحظه ی سال تحویل رو پست وایستاده
                                به سلامتی کارمندها، پلیسها، ماموران آتش نشانی، دکترها و پرستارها و خیلی های دیگه که چهارشنبه سوری و سال تحویل رو شیفت وایمستند تا به مردم خدمت کنند
                                به سلامتی اونی که به ستاره ها نگاه میکنه چون سقفی بالا سرش نیست
                                ... به سلامتی عزیزان خارج از کشورمون که دور از وطن توی فیسبوک یا پای اسکایپ این لحظات رو میگذرونند
                                به سلامتی اونهایی که در بیمارستان هستند
                                به سلامتی اونایی که چهارشنبه سوری و سال تحویل بر مزار عزیزانشون هستند.
                                ... و به سلامتی پدری که ساعتش رو میفروشه تا واسه شب عید ماهی و سبزه بخره تا جلو زن و بچش شرمنده نشه.…
                                به سلامتی اونایی که قلبشون شکسته و بغض گلوشون رو گرفته.
                                چهارشنبه سوری و سال تحویل رو به یاد هم باشیم
                                The greater the risk ، The greater the reward

                                هر چقدر ریسک بزرگتری کنی ، پاداش بزرگتری بدست میاری

                                نظر

                                در حال کار...
                                X