گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • ناهید
    عضو فعال
    • Dec 2010
    • 1419

    #661
    در اصل توسط رامین پست شده است View Post
    چرا اینقدر غمناک:(
    اينم بخاطر جناب رامين

    شعری از خیام

    بگذار قلم را به غزل بسپارم/
    شاید گره ای باز شود از کــــارم/
    پرسید: مگر تو هم غزل می گویی؟/
    گفتم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ !! فقط رباعـــی دارم
    حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
    خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
    خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

    نظر

    • ناهید
      عضو فعال
      • Dec 2010
      • 1419

      #662
      پاییز در راه است...
      دیگر نگران بغض هاتان نباشید... سرماخوردگی را بهانه می كنیم
      نگران اشك ها نباشید......... باران بهانه ی خوبی است
      نگران نگاه منتظر و چشم به راه نباشید......... زیر چتر پنهانش می كنیم
      پاییز بهانه ی خوبی است.................. وقتی پریشان می شویم ؛ باد خزان وحشیانه تر میوزد.
      حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
      خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
      خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

      نظر

      • آمن خادمی
        مدیر
        • Jan 2011
        • 5243

        #663
        به ابرها بگو
        فصل انگور که تمام شود
        مِی باران می شویم
        لوچ ِلوچ
        به ابرها بگو
        to continue, please follow me on my page

        نظر

        • ناهید
          عضو فعال
          • Dec 2010
          • 1419

          #664
          شايد روزی... دوباره در گذر زمان به يكديگر برسيم!
          آنروز من اشتباه گذشته را تكرار نخواهم كرد!
          تو را از دست ميدهم... اما غرورم را نه...
          حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
          خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
          خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

          نظر

          • آمن خادمی
            مدیر
            • Jan 2011
            • 5243

            #665
            خوابند وکیلان و خرابند وزیران
            بردند به سرقت همه سیم و زر ایران
            to continue, please follow me on my page

            نظر

            • toyota
              عضو جدید
              • Aug 2011
              • 6

              #666
              دکتر شریعتی

              برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !

              * * *

              دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند

              * * *

              اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است

              * * *

              وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم

              * * *

              اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری

              * * *

              به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد

              * * *

              من چیستم؟

              لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب

              که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان

              در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ

              * * *

              چه امید بندم در این زندگانی

              که در نا امیدی سر آمد جوانی

              سرآمد جوانی و ما را نیامد

              پیام وفایی از این زندگانی

              * * *

              عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد

              * * *

              آیا در این دنیا کسی هست بفهمد

              که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟

              چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب

              * * *

              هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود

              هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم

              و هنگامی تشنه آتش شدم،

              که در برابرم دریا بود و دربا و دریا ...!

              * * *

              از دیده به جاش اشک خون می آید

              دل خون شده ، از دیده برون می آید

              دل خون شد از این غصه که از قصه عشق

              می دید که آهنگ جنون می آید

              * * *

              حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد

              * * *
              [CENTER][B]هرگز شکست نخوردن، موفقیت نیست. موفقیت واقعی این است که پس از زمین خوردن دوباره به روی پای خود بلند شوید.[/B]
              [/CENTER]
              @};-@};-@};-@};-

              نظر

              • toyota
                عضو جدید
                • Aug 2011
                • 6

                #667
                نیما یوشیج

                «من پرنده ی عجیبی هستم که در شهرها به صدای اول همه

                دور من جمع شده و کم کم وقتی که نمی توانند فرا و اسرارفرا

                بشناسند از من دور می شوند ...»
                [CENTER][B]هرگز شکست نخوردن، موفقیت نیست. موفقیت واقعی این است که پس از زمین خوردن دوباره به روی پای خود بلند شوید.[/B]
                [/CENTER]
                @};-@};-@};-@};-

                نظر

                • آمن خادمی
                  مدیر
                  • Jan 2011
                  • 5243

                  #668
                  به کدام سو میروی
                  سرگردان و آشفته....از پی چه میروی
                  اینجا دیریست باران نباریده.....ندیده ای؟
                  ای ابر بی خواب بازیگوش
                  بر بی خوابی سنگینمان ببار
                  to continue, please follow me on my page

                  نظر

                  • بوف کور
                    Banned
                    • Jul 2025
                    • 1422

                    #669
                    یک روز، که تاریخش اصلا مهم نیست
                    در یک چهارراه، که آدرسش اهمیتی ندارد
                    یک دختر، که اسمش را کاری نداریم
                    به چراغ قرمز عابر پیاده رسید
                    و ایستاد
                    و منتظر ماند...
                    و نرفت
                    مردانی، که به سطح تحصیلاتشان کاری نداریم
                    از کنار دختر، که لباسش در قصه ما نقشی ندارد
                    به خیابانی، که تعداد ماشین هایش را بیخیال می شویم
                    وارد می شدند
                    و چراغ قرمز بود
                    و ترافیک بود
                    و کسی نمی ایستاد
                    یک انگشت توهین آمیز
                    چند آرنج خشن
                    چند صد کلمهی تحقیر کننده
                    با پیکر دختر برخورد کرد
                    از میهنی، که اسمش را نمی بریم
                    از مردمی، که نامهایشان را فراموش می کنیم
                    از دینی، که نقشش را در این حادثه انکار می کنیم
                    دخترک بیزار بود...

                    نظر

                    • بابای دارا
                      عضو فعال
                      • Dec 2010
                      • 768

                      #670
                      خيلي فيمينيستي بود
                      مشروعيت فاركس بر اساس فتاواي مراجع تقليد

                      - مطالعه کتاب کیش و مات رو پیشنهاد می کنم

                      -- می توانید آرزو کنید و یا امیدوار باشید که بازار باز خواهد گشت :-< و یا می توانید ضرر خود را قطع کرده و خود را برای فرصتهای بعدی آماده کنید :-?

                      نظر

                      • رامین
                        Banned
                        • Jul 2025
                        • 98

                        #671
                        در اصل توسط بوف کور پست شده است View Post
                        یک روز، که تاریخش اصلا مهم نیست
                        در یک چهارراه، که آدرسش اهمیتی ندارد
                        یک دختر، که اسمش را کاری نداریم
                        به چراغ قرمز عابر پیاده رسید
                        و ایستاد
                        و منتظر ماند...
                        و نرفت
                        مردانی، که به سطح تحصیلاتشان کاری نداریم
                        از کنار دختر، که لباسش در قصه ما نقشی ندارد
                        به خیابانی، که تعداد ماشین هایش را بیخیال می شویم
                        وارد می شدند
                        و چراغ قرمز بود
                        و ترافیک بود
                        و کسی نمی ایستاد
                        یک انگشت توهین آمیز
                        چند آرنج خشن
                        چند صد کلمهی تحقیر کننده
                        با پیکر دختر برخورد کرد
                        از میهنی، که اسمش را نمی بریم
                        از مردمی، که نامهایشان را فراموش می کنیم
                        از دینی، که نقشش را در این حادثه انکار می کنیم
                        دخترک بیزار بود
                        ...
                        دختره اينجاشو اشتباه كرده ديگه:d
                        چون اون دين گفته اينكارارو نكنن باهاش
                        لباسشم كاملا نقش دارد در قصه البته
                        و بازم البته نظر بنده اينه كه در جامعه ما خانمها امنيت و احترامي رو كه بايد ندارن

                        نظر

                        • davood10
                          عضو عادی
                          • May 2011
                          • 68

                          #672
                          شنیدم در زمان خسرو پرویز گرفتند آدمی را توی تبریز
                          به جرم نقض قانون اساسی و بعض گفتمان های سیاسی
                          ولی آن مرد دور اندیش، از پیش قراری را نهاده با زن خویش
                          که از زندان اگر آمد زمانی به نام من پیامی یا نشانی
                          اگر خودکار آبی بود متنش بدان باشد درست و بی غل و غش
                          اگر با رنگ قرمز بود خودکار بدان باشد تمام از روی اجبار
                          تمامش از فشار بازجویی ست سراپایش دروغ و یاوه گویی ست
                          گذشت و روزی آمد نامه از مرد گرفت آن نامه را بانوی پر درد
                          گشود و دید با هال و مآبی نوشته شوهرش با خط آبی:
                          عزیزم، عشق من ، حالت چطور است؟ بگو بی بنده احوالت چطور است؟
                          اگر از ما بپرسی، خوب بشنو ملالی نیست غیر از دوری تو
                          من این جا راحتم، کیفور کیفور بساط عیش و عشرت جور وا جور
                          در این جا سینما و باشگاه است غذا، آجیل، میوه رو به راه است
                          کتک با چوب یا شلاق و باطوم تماما شایعاتی هست موهوم
                          هرآن کس گویداین جاچوب داراست بدان این هم دروغی شاخدار است
                          در این جا استرس جایی ندارد درفش و داغ معنایی ندارد
                          کجا تفتیش های اعتقادی ست؟ کجا سلول های انفرادی ست؟
                          همه این جا رفیق و دوست هستیم چو گردو داخل یک پوست هستیم
                          در این جا بازجو اصلن نداریم شکنجه ، اعتراف، عمرن نداریم
                          به جای آن اتاق فکر داریم روش های بدیع و بکر داریم
                          عزیزم، حال من خوب است این جا گذشت عمر، مطلوب است این جا
                          کسی را هیچ کاری با کسی نیست نشانی از غم و دلواپسی نیست
                          همه چیزش تمامن بیست این جا فقط خود کار قرمز نیست این جا

                          نظر

                          • آمن خادمی
                            مدیر
                            • Jan 2011
                            • 5243

                            #673
                            بساط عاشقــی را جمــــع کردند
                            مـــرا از عاشقــی ها منــــع کردند
                            تو می خواهی بدانی ماجرا چیست ؟
                            گمــانـــم استـــراق ِ سمــــع کردند
                            to continue, please follow me on my page

                            نظر

                            • حنا
                              عضو عادی
                              • Jul 2011
                              • 61

                              #674
                              بزرگی وصیت کرد که برای سلامتی عقلتان هویج بخورید؛
                              همه خندیدند و کسی ندانست... که عقل همه
                              در چشمشان است!........

                              نظر

                              • حنا
                                عضو عادی
                                • Jul 2011
                                • 61

                                #675
                                --------------------------------------------------------------------------------

                                حتی اگر تمام ابرهای آسمان ببارند
                                باز هم گلهای قالی...
                                نخواهند شکفت...
                                و این ...
                                قانون زیر پا ماندن است...
                                __________________

                                پرواز اعتماد را با یکدیگر تجربه کنیم تا نشکنیم بالهای دوستیمان را

                                نظر

                                در حال کار...
                                X