گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • غزاله
    عضو فعال
    • Apr 2012
    • 343

    #1111
    شراب شیرهی انگور خواهم
    حریف سرخوش مخمور خواهم

    بیا نزدیکم ای ساقی که امروز
    من از خود خویشتن را دور خواهم

    مولانا

    نظر

    • غزاله
      عضو فعال
      • Apr 2012
      • 343

      #1112
      کنون که آمدیم تا به اوجها
      مرا بشوی با شراب موجها
      مرا بپیچ در حریر بوسه ات
      مرا بخواه در شبان دیرپا
      مرا دگر رها مکن
      مرا ازین ستاره ها جدا مکن................بشنوید آلبوم "آفتاب می شود"،"فروغ

      نظر

      • behnam
        عضو فعال
        • May 2011
        • 9603

        #1113
        ای یوسف خوش نام مـا خوش میروی بر بام مــــا

        ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما

        ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا

        جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما

        ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما

        آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

        ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا

        پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا

        در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل

        وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا


        مولوی
        افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
        (کوروش بزرگ)

        نظر

        • غزاله
          عضو فعال
          • Apr 2012
          • 343

          #1114
          ز خشکسال چه ترسی؟
          که سد بسی بستند
          نه در برابر آب،
          که در برابر نور،
          و در برابر آواز
          و در برابر شور

          نظر

          • غزاله
            عضو فعال
            • Apr 2012
            • 343

            #1115
            دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد/ یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد /گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم / چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد /شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من / سودای دام عاشقی از سر به درنکرد/

            نظر

            • behnam
              عضو فعال
              • May 2011
              • 9603

              #1116
              خوشا روزگارا که دارد کسی

              که بازار حرصش نباشد بسی

              به قدر بسندش یساری بود

              کند کاری ار مرد کاری بود

              جهان میگذارد به خوشخوارگی

              به اندازه دارد تک بارگی

              نه بذلی که طوفان برآرد ز مال

              نه صرفی که سختی درآرد به حال

              همه سختی از بستگی لازمست

              چو در بشکنی خانه پر هیزم است

              چنان زی کزان زیستن سالیان

              تو را سود و کس را نباشد زیان


              نظامی
              افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
              (کوروش بزرگ)

              نظر

              • behnam
                عضو فعال
                • May 2011
                • 9603

                #1117
                دلا تا بزرگی نیاری به دست

                به جای بزرگان نشاید نشست

                بزرگیت باید در این دسترس

                به یاد بزرگان برآور نفس

                سخن تا نپرسند لب بسته دار

                گهر نشکنی تیشه آهستهدار

                نپرسیده هر کو سخن یاد کرد

                همه گفته خویش را باد کرد

                به بی دیده نتوان نمودن چراغ

                که جز دیده را دل نخواهد به باغ

                سخن گفتن آنگه بود سودمند

                کز آن گفتن آوازه گردد بلند...


                نظامی
                افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                (کوروش بزرگ)

                نظر

                • zorba
                  ستاره دار(3)
                  • Aug 2013
                  • 3951

                  #1118
                  در اصل توسط غزاله پست شده است View Post
                  دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد/ یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد /گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم / چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد /شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من / سودای دام عاشقی از سر به درنکرد/
                  دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد
                  افکند سر به زیر و حیا را بهانه کرد
                  رفتم به مسجد از پی نظّاره ی رخش

                  بر روگرفت دست و دعا را بهانه کرد

                  آمد به بزم و دید من تیره روز را

                  ننشست و رفت و تنگی جا را بهانه کرد

                  آلوده بود پنجه اش از خون عاشقان

                  بستن به دست خویش حنا را بهانه کرد


                  ​شاطر عباس صبوحی
                  زی تیر نگه کرد پر خویش بر او دید***گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست

                  نظر

                  • غزاله
                    عضو فعال
                    • Apr 2012
                    • 343

                    #1119
                    غمگین چو پاییزم از من بگذر
                    شعـری غم انگیزم از من بگذر

                    سر تا به پا عشقـم دردم سوزم
                    بگذشتــه در آتــش همچــون روزم

                    غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
                    شعری غم انگیزم ، از من بگذر

                    بگــــذار ای بـــی خبر بسوزم
                    چون شمعی تا سحر بسوزم


                    دیگر ای مه به حال خسته بگذارم
                    بگـــــذر و با دل شکستـــه بگذارم

                    بگــذر از مـن تـا بـه سـوز دل بسوزم
                    در غم این عشق بی حاصل بسوزم

                    بگذر تا در شرار من نسوزی
                    بی پروا در کنـار من نسوزی


                    همچون شمعی به تیره شب ها

                    می دانی عشـق ما ثمر ندارد
                    غیر از غم ، حاصلی دگر ندارد


                    بگـــذر زیـــن قصـــه ی غــــم افـزا

                    غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
                    شعری غم انگیزم ، از من بگذر


                    سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم
                    بگـذشتـــه در آتــش همچــون روزم

                    نظر

                    • behnam
                      عضو فعال
                      • May 2011
                      • 9603

                      #1120
                      ای بـــی خبــــر بکــــوش کــــه صاحب خبـــر شوی

                      تــا راهــــرو نباشـــی کـــــی راهـبــــــر شــــوی

                      در مکـــتب حقـــایق پیــــش ادیـــب عشـــق

                      هــان ای پسر بکـــوش که روزی پدر شوی

                      دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

                      تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی...


                      حافظ
                      افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                      (کوروش بزرگ)

                      نظر

                      • behnam
                        عضو فعال
                        • May 2011
                        • 9603

                        #1121
                        چون ما و شما مقارب یکدگریم

                        به زان نبود که پرده ی هم ندریم

                        خواجه تو عیب من مگو تا من نیز

                        عیب تو نگویم که یک از یک بتریم

                        سعدی
                        افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را به گونه ای متفاوت انجام می دهند.
                        (کوروش بزرگ)

                        نظر

                        • 313
                          عضو عادی
                          • Feb 2013
                          • 196

                          #1122
                          کتاب دوری ات را خواندم ای دوست
                          سرشک از دیدگان افشاندم ای دوست
                          توسمت آسمانها پرکشیدی
                          من اما در قفس جاماندم ای دوست

                          نباشی تو,دلم گل میکند؟نه!
                          بهاران,یاد سنبل میکند؟نه!
                          گمان کردی,دلم-حتی شبی را
                          به دور از تو تحمل میکند؟ نه!









                          بهمن نشاطی

                          نظر

                          • 313
                            عضو عادی
                            • Feb 2013
                            • 196

                            #1123
                            نشد سلام دهم _عشق را جواب بگیرم
                            غروریخزده را,رو به آفتاب بگیرم

                            نشد که لحظه ی فرار مهربان شدنت را
                            به یادگار برای همیشه قاب بگیرم

                            نشد تقاص همه عمر تشنه جانی خود را
                            به جرعه ای زتو_از خنده ی سراب بگیرم

                            چرا همیشه ترا_ای همه حقیقتم ازتو
                            من از خیال بخواهم ویا زخواب بگیرم

                            چقدر میشود آیا در این کرامت آبی
                            شبانه تور بیندازم و حباب بگیرم

                            حصار دغدغه نگذاشت تا دقیقه ای از عمر
                            به قول چشم تو:حالی هم از شراب بگیرم

                            خلاصه مثل مترسک گذشت زندگی من
                            نشد که عرصه ی پرواز از عقاب بگیرم

                            محمد علی بهمنی

                            نظر

                            • غزاله
                              عضو فعال
                              • Apr 2012
                              • 343

                              #1124
                              چو می توان به صبوری کشید جور عدو
                              چرا صبور نباشم که جور یار کشم

                              نظر

                              • MOSTAFAVI
                                Banned
                                • Jun 2012
                                • 5633

                                #1125
                                خوشتر از گریه ی یعقوب بر اهل صفا ****************** ناله ی نیم شبانی که زلیخا می کرد

                                نظر

                                در حال کار...
                                X