گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • آمن خادمی
    مدیر
    • Jan 2011
    • 5243

    #361
    رو مسخرگی پیشه کن و دلقکی آموز/ تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی‎....
    to continue, please follow me on my page

    نظر

    • آمن خادمی
      مدیر
      • Jan 2011
      • 5243

      #362
      شاهی؟ گدایی؟ مرشدی؟ پیری؟ چه هستی؟/
      دل بسته ام عمری است بر پیغمبری هات...
      to continue, please follow me on my page

      نظر

      • آمن خادمی
        مدیر
        • Jan 2011
        • 5243

        #363
        باید راه افتاد
        مثل رودها که بعضی به دریا می رسند
        بعضی هم نمی رسند
        رفتن هیچ ربطی به رسیدن ندارد....
        to continue, please follow me on my page

        نظر

        • آمن خادمی
          مدیر
          • Jan 2011
          • 5243

          #364
          زخمی بر پهلویم است،
          روزگار نمک می پاشد و من پیچ و تاب می خورم،
          و همه گمان می کنند که می رقصم...
          to continue, please follow me on my page

          نظر

          • آمن خادمی
            مدیر
            • Jan 2011
            • 5243

            #365
            ما مـرد زنـدگی که نـبودیم، آمـدیـم
            چندی کنیم سیر و تماشای زندگی


            «معینی کرمانشاهی»
            to continue, please follow me on my page

            نظر

            • حنا
              عضو عادی
              • Jul 2011
              • 61

              #366
              انتظار

              این چه آمدنی است که بعد از تولد باید انتطار مرگ را کشید.

              نظر

              • حنا
                عضو عادی
                • Jul 2011
                • 61

                #367
                تمام مزرعه را مترسکان خوردند بیچاره کلاغها که زیر بار تهمت سیاه شدند.

                نظر

                • حنا
                  عضو عادی
                  • Jul 2011
                  • 61

                  #368
                  گاهی باید صبر گاهی نباید,اما که میداند گاهی چه زمانی است.........

                  نظر

                  • حنا
                    عضو عادی
                    • Jul 2011
                    • 61

                    #369
                    آدمی در آغوش خدا هیچ غمی نداشت/پیش خدا حسرت هیچ بیش و کمی نداشت/دل از خدا برید و در زمین نشست/صدبار عاشق شد و دلش شکست/به هر طرف نگاه کرد راهش بسته بود/یادش آمد یک روز دل خدا شکسته بود.

                    نظر

                    • حنا
                      عضو عادی
                      • Jul 2011
                      • 61

                      #370
                      من و تو برای رسیدن به هم هیچ چیز کم نداریم به غیر از.......................معجزه

                      نظر

                      • حنا
                        عضو عادی
                        • Jul 2011
                        • 61

                        #371
                        آخر قصه ما را همان اول لو دادند همان روز که گفتند یکی بود یکی نبود.

                        نظر

                        • حنا
                          عضو عادی
                          • Jul 2011
                          • 61

                          #372
                          آخر از راه دل و دین سرارد برون/نیش آن خار که از دست تو درپای من است

                          نظر

                          • Captain Nemo
                            مدیر
                            • Dec 2010
                            • 2934

                            #373
                            اولین روز دبستان بازگرد / کودکی ها شاد خندان بازگرد
                            بازگرد ای خاطرات کودکی / بر سوار اسب های چوبکی
                            خاطرات کودکی زیبا ترند / یادگاران کهن ماناترند
                            درسهای سال اول ساده بود / آب را بابا به سارا داده بود
                            درس پندآموز روباه و خروس / روبه مکار دزد چاپلوس
                            کاکلی گنجشکی باهوش بود / فیل نادانی برایش موش بود
                            روز مهمانی کوکب خانم است / سفره پر از بوی نان گندم است
                            با وجود سوز سرمای‎ ‎شدید / ریزعلی پیراهن ازتن میدرید
                            تا درون نیمکت جامی شدیم / ما پر از تصمیم کبری‎ ‎می شدیم
                            پاکنهایی زپاکی داشتیم / یک تراش سرخ لاکی داشتیم
                            کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت / دوشمان از حلقه هایش‎ ‎درد داشت
                            گرمی دستانمان از هااا بود / برگ دفترها به رنگ کاه بود
                            مانده در گوشم صدایی چون تگرگ / خش خش جاروی بابا روی برگ
                            همکلاسیهای من یادم کنید / بازهم درکوچه فریادم کنید
                            همکلاسیهای درس و رنج و کار / بچه های جامه های وصله دار
                            یاد ان آموزگار ساده پوش / یاد ان گچ ها که بودش روی دوش
                            کاش هرگز زنگ تفریحی نبود / جمع بودن بود تفریقی نبود
                            ای معلم یادوهم یادت بخیر / یاد درس آب بابایت بخیر
                            ای دبستانی ترین احساس من / بازگردو این مشق ها را خط بزن
                            یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
                            دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

                            شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
                            مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

                            نظر

                            • حنا
                              عضو عادی
                              • Jul 2011
                              • 61

                              #374
                              سخت است منتظر قاصدک شدن در جاده ای که در ان هیچ بادی نمی وزد

                              نظر

                              • حنا
                                عضو عادی
                                • Jul 2011
                                • 61

                                #375
                                اشک در چشم ترم را دیدی و در را بستی/آخر از عشق چه دانی که به من دل بستی.

                                نظر

                                در حال کار...
                                X