گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • آمن خادمی
    مدیر
    • Jan 2011
    • 5243

    #556
    گویند بهشت و حور و عین خواهد بود / آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود

    گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک / چون عاقبت کار چنین خواهد بود


    ....خیام
    to continue, please follow me on my page

    نظر

    • آمن خادمی
      مدیر
      • Jan 2011
      • 5243

      #557
      گر باده خوری تو با خردمندان خور / یا با صنمی لاله رخـی خندان خــور

      بسیار مخور و رد مکــن فاش مساز / اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور


      خیام
      to continue, please follow me on my page

      نظر

      • آمن خادمی
        مدیر
        • Jan 2011
        • 5243

        #558
        خوابم نمی برد
        گوشم فرودگاه صداهای بی صداست
        باور نمی کنی
        اما
        من پچ پچ غمین تصاویر عشق را
        محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها
        پیوسته باز می شنوم در درون شب
        من رویش گیاه و رشد نهالان
        پرواز ابرها تولد باران
        تخمیرهای ساکت و جادویی زمین
        من نبض خلق را
        از راه گوش می شنوم آری
        همواره من تنفس دریای زنده را
        تشخیص می دهم
        باور نمی کنی


        ....سیاوش کسرایی
        to continue, please follow me on my page

        نظر

        • آمن خادمی
          مدیر
          • Jan 2011
          • 5243

          #559
          به آرامی آغاز به مردن میکنی
          اگر سفر نکنی،
          اگر کتابی نخوانی،
          اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
          اگر از خودت قدردانی نکنی.
          به آرامی آغاز به مردن میکنی
          زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
          وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
          به آرامی آغاز به مردن میکنی
          اگر برده عادات خود شوی،
          اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ...
          اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
          اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
          یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
          تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
          اگر از شور و حرارت،
          از احساسات سرکش،
          و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند
          و ضربان قلبت را تندتر میکنند،
          دوری کنی . . .،
          تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
          اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی
          اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
          اگر ورای رویاها نروی،
          اگر به خودت اجازه ندهی
          که حداقل یک بار در تمام زندگیت
          ورای مصلحت اندیشی بروی . . .
          -
          امروز زندگی را آغاز کن!
          امروز مخاطره کن!
          امروز کاری کن!
          نگذار که به آرامی بمیری!
          شادی را فراموش نکن


          ....اشعار پابلو نرودا ترجمه احمد شاملو
          to continue, please follow me on my page

          نظر

          • آمن خادمی
            مدیر
            • Jan 2011
            • 5243

            #560

            اشک رازیست
            لبخند رازیست
            عشق رازیست


            اشک آن شب لبخند عشق ام بود.

            قصه نیستم که بگویی
            نغمه نیستم که بخوانی
            صدا نیستم که بشنوی
            یا چیزی چنان که ببینی
            یا چیزی چنان که بدانی...

            من درد مشترکام
            مرا فریاد کن.

            درخت با جنگل سخن میگوید
            علف با صحرا
            ستاره با کهکشان
            و من با تو سخن میگویم

            نامات را به من بگو
            دستات را به من بده
            حرفات را به من بگو
            قلبات را به من بده
            من ریشههای تو را دریافته ام
            با لبانات برای همه لبها سخن گفته ام
            و دستهایات با دستان من آشناست.

            در خلوت روشن با تو گریسته ام
            برای خاطر زندهگان،
            و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
            زیباترین سرودها را
            زیرا که مردهگان این سال
            عاشقترین زندهگان بوده اند.

            دستات را به من بده
            دستهای تو با من آشناست
            ای دیریافته با تو سخن میگویم
            بهسان ابر که با توفان
            بهسان علف که با صحرا
            بهسان باران که با دریا
            بهسان پرنده که با بهار
            بهسان درخت که با جنگل سخن میگوید

            زیرا که من
            ریشه های تو را دریافته ام
            زیرا که صدای من
            با صدای تو آشناست


            ....احمد شاملو
            to continue, please follow me on my page

            نظر

            • آمن خادمی
              مدیر
              • Jan 2011
              • 5243

              #561
              وای بر ما/اگر خواهر خزر بمیرد/خلیج فارس آنقدر خواهد گریست/که همه دریاهای دنیا بالا بیایند/و بالا میآیند/تا همراه رودها، چشمهها و/دو دیدهی من/از میان ِ مکافاتِ زخم و نمک بگذرند/و میگذرند/تا آسمانِ سراسرِ این سرزمین/-با هزاران امیدِ بارآور از باران/به جانب ارومیه راه بیفتد/و راه میافتد/تا دیگر/نه هیچ تَنِ تشنهای از تاریکی بترسد و/نه زخمهای بیشمار ما از نمک

              سیدعلی صالحی »سونات مهتاب برای دریاچه نمک
              to continue, please follow me on my page

              نظر

              • آمن خادمی
                مدیر
                • Jan 2011
                • 5243

                #562
                تو را چـه به فـرهـاد
                یـک فـرهـاد اسـت و یـک بـیسـتون عــاشـقی
                تـــو هـمـیـن یـک وجـب دیــوار فاصــــله را بـردار
                مـن بـاورت مـیـکنـم...
                to continue, please follow me on my page

                نظر

                • ماهور
                  عضو فعال
                  • Feb 2011
                  • 1239

                  #563
                  موجها خوابیده اند آرام و رام ،
                  طبل توفان از نوا افتاده است.
                  چشمه های شعله ور خشکیده اند ،
                  آبها از آسیا افتاده است .

                  در مزارآّباد شهر بی تپش
                  وای جغدی هم نمی آید به گوش
                  دردمندان بی خروش و بی فغان
                  خشمناکان بی فغان و بی خروش


                  اخوان ثالث
                  چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
                  گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر...

                  نظر

                  • ماهور
                    عضو فعال
                    • Feb 2011
                    • 1239

                    #564
                    نعش این شهید عزیز/
                    روی دست ما مانده ست/
                    امروز ،/
                    ما شکسته ، ما خسته ،/
                    ای شما به جای ما پیروز ،/
                    این شکست و پیروزی به کامتان خوش باد ./
                    هر چه فاتحانه می خندید ؛/
                    هر چه می زنید ، می بندید ؛/
                    هر چه می برید ، می بارید ؛/
                    خوش به کامتان امّا ،/
                    نعش این عزیز ما را هم به خاک بسپارید
                    ......
                    شعر تسلي و سلام اخوان ثالث براي مصدق
                    چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
                    گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر...

                    نظر

                    • PASHA
                      عضو فعال
                      • Mar 2011
                      • 1294

                      #565
                      خدا

                      اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند

                      و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد

                      تو مهربان جاودان آسیب نا پذیر من هستی

                      ای پناهگاه ابدی

                      تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی

                      "دکتر علی شریعتی"
                      اشتیاق سوزان، تلاش و پشتکار، اراده آهنین،صروتحمل، درس و عبرت، تمرین و تمرین و.... فروتن باش

                      نظر

                      • PASHA
                        عضو فعال
                        • Mar 2011
                        • 1294

                        #566
                        کودکی در خرابه های این شهر می گرید از بدی های این شهر

                        ندارد آسایش در زندگیش می گوید خدایا خسته شدم از کار در این شهر

                        انسانها هم چون حیوانات وحشی اند که زندگی می کنند در این شهر

                        روز نبوده گذرانیم زندگی را در خرابه ای آن فقیران را درک کنیم ای مردم این شهر

                        در گوشه ای ندارند اندکی نان و نمک اما در گوشه ای حرام میکنند نعمت هایی که ریخته در این شهر

                        نگاهی کنید اطراف شهر را ببینید چه قدر محتاج هست در این شهر
                        اشتیاق سوزان، تلاش و پشتکار، اراده آهنین،صروتحمل، درس و عبرت، تمرین و تمرین و.... فروتن باش

                        نظر

                        • PASHA
                          عضو فعال
                          • Mar 2011
                          • 1294

                          #567
                          من توام تو من!!!

                          گفتم خدایا دلگیرم . گفت حتی از من؟

                          گفتم دلم را ربودند . گفت بیش از من؟



                          گفتم چقدر دوری ! گفت تو یا من؟

                          گفتم تنهاترینم . گفت پس من؟

                          گفتم کمک خواستم . گفت از غیر من؟

                          گفتم اینقدر نگو من . گفت من توام تو من!!!
                          اشتیاق سوزان، تلاش و پشتکار، اراده آهنین،صروتحمل، درس و عبرت، تمرین و تمرین و.... فروتن باش

                          نظر

                          • ناهید
                            عضو فعال
                            • Dec 2010
                            • 1419

                            #568
                            نمیدانم روزگاری نه چندان دور
                            (آن هنگام که در کوچه های غریب(آنجا که حتی زبان مردمانش را نمی فهمم
                            ،قدم میزنم
                            ...!آیا من و تو نام یکدیگر را به خاطر داریم یا نه
                            ...!نمیدانم هنوز آواز قدیمیِ آن روزها یادمان مانده یا نه
                            ...به راستی،از تو چه در خاطرم خواهد ماند؟
                            (میدانم آن روزها ،در سرزمینی که مالِ ما نیست(که البته مردمانش آنقدر میفهمند که در روزگارت سرک نکشند
                            ...من به دنبالِ یک جفت گوشِ مفت میگردم برای ورّاجی
                            ،نمیدانم آن هنگام که مردّدم بین سفارش قهوه ترک و فرانسه
                            !!!...تو هنوز از بوی قهوه بیزاری یا نه
                            ...می بینی؟حتی فکر اینها را هم کرده ام
                            ،دوست دارم دستهایم را تا ته فرو کنم در جیب های کُتم
                            و تمام سنگفرش ها را،تا در خانه بشمارم
                            .شاید این تنها راه خلاصی از خاطراتمان باشد
                            ...به راستی،از تو چه در خاطرم خواهد ماند؟
                            شاید یادم بماند گوشواره هایِ اولین دیدارمان را با خود ببرم
                            ...یا شاید زهیر * را
                            اما نه...مگر تو مرا در همان آخرین آغوش،کنارِ همان شیشه بزرگِ فرودگاه فراموش نکردی؟
                            ،مگر آن لحظه که برای آخرین بار پشت سرم را نگاه کردم
                            !لبخندت روی نگاهِ آن دخترکِ غریبه نماسیده بود؟؟
                            پس چرا من تاوانِ اینهمه خاطره را بدهم؟
                            : هنوز صدایِ خودت در گوشم هست که گاه زمزمه میکردی
                            ،بگذار که هزاران تیرانداز،بر روی یک پرنده تیر بیاندازند
                            ،من از آن که دو انگشت بر او باشد
                            انگشت برمیدارم
                            ...بگذار آنچه از دست رفتنیست از دست برود
                            .
                            .
                            .
                            یک فنجان فرانسه لطفـاً

                            زهیر:نوشته پائولو کوئیلو
                            حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                            خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                            خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                            نظر

                            • ناهید
                              عضو فعال
                              • Dec 2010
                              • 1419

                              #569
                              گوشه ای می گریستم ...
                              عابری گفت :
                              حالتان خوب است ؟!
                              گفتم خوبم !
                              تنها تکه ای تنهایی
                              توی چشمم رفته است ...
                              حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                              خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                              خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                              نظر

                              • ناهید
                                عضو فعال
                                • Dec 2010
                                • 1419

                                #570
                                در جنگلی که درختانش

                                بهار را از یاد برده اند

                                از باد نمی ترسم

                                از شکستن نمی ترسم

                                از خشک شدن نمی ترسم

                                از سوختن نمی ترسم

                                مرا از این زمستان ببرید

                                به شومینه های تان بسپارید

                                "من سردم است".
                                حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                                خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                                خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                                نظر

                                در حال کار...
                                X