کاربران گرامی بورسی، با توجه به تغییرات اخیر سایت در صورت وجود هر گونه مشکل در استفاده از سایت (درج پیام، عضویت و...) با ایمیل boursy.com[@]gmail.com در ارتباط باشید یا موضوع را در تاپیک «شما بگویید...» درج کنید.
مندسن طرف ایشون بود؟؟!!!:O#:-S#-oبهت تسلیت می گم....:-"
آواتار جدید و امضای نو رو داری... تا چشات دراد.../:)
پ.ن.1
دیشب فیلم seconds رو دیدم.. دیوانه وار بود...
تریلری معمایی از خانواده علمی - تخیلی...فکر کن با یه شرکت قرارداد کنی که برات یه مرگ ساختگی ترتیب بدن و بعد صورتت رو جراحی پلاستیک کنن و بفرستنت تو زندگی.. چه شود.. فیلم محشریه...:x از سینمایی ترین فیلم هایی بود که این چند ماهه دیدم.. تدوین عالی.. بازی محشر از راک هادسن .. قصه غافلگیر کننده.. موسیقی خارق العاده از جری گلداسمیت.. تیتراژ ابتدای فیلم شاهکار دیگری از سال باس... کارگردانی درجه یک جان فرانکن هایمر.. در زمان ساخت کسی تحویلش نگرفت اما الان از فیلم های مرجع در خانواده خودشه...
تقدیم به ممد خودشکوفا که اشک مندسن را در آورد و با خواندن مطلب زیر خواهد گریست:
توضیح عزتالله انتظامی درباره همراهی با مشایی در روز ثبت نام
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، متن کامل این نامه بدین شرح است:
«پروردگارا کمک کن بتوانم حرف دلم را بزنم...
برای مردم سرزمینم...
شنبه 21 ادریبهشت ماه 1392 ساعت 3 بعدازظهر بود که از دفتر ریاست جمهوری به من اطلاع دادند ' آماده باشید ماشین می آید دنبالتان'. خوشحال شدم. ماه ها برای ثبت بنیاد دویده بودم.
چند روز قبل از مراسمِ اعطای نشانِ درجه یک هنری در بهمن ماه 1391 (که به علت بیماری نتوانستم در مراسم شرکت کنم) ما چند هنرمند منتخب را به دفتر ریاست جمهوری دعوت کردند تا از مزایای مادی و معنوی این نشان با خبرمان کنند. آنجا درخواست بنیاد فرهنگی و هنری را مطرح کردم. چند روز بعد آقای رییس جمهور نامه فوری زدند به وزرا ی مربوطه فرهنگ و ارشاد و کار... مدتی گذشت... نتیجه ای حاصل نشد.
ناچار فکر کردم دست به دامن آقای مهندس مشایی شوم. هفته ی قبل به ایشان پیغام داده بودم که واجب العرضم و برای مذاکرات باید خدمت برسم. فورا لباس پوشیدم. چیزی نگذشته بود که خبر دادند ماشین آمده. با سرعت رفتم پایین. شخصی که در مسیر مرتب با بی سیم صحبت می کرد به کسی که آن طرف خط بود گفت 'بله ایشان آمدند.' حرکت کردیم. راننده چراغِ گردانِ قرمز رنگ را بالای ماشین قرار داد، با سرعت خیابان ها را طی می کرد و شخص بی سیم به دست هم مرتب خبر می داد که ما کجا هستیم و کی میرسیم. من جلوی ماشین پهلوی راننده نشسته بودم. مردم با حیرت نگاهم می کردند که مرا با این ماشین و با این سرعت کجا می برند!
نزدیک کاخ ریاست جمهوری با بی سیم شماره، رنگِ ماشین و اسم سرنشینان را گفتند تا برای ورود هماهنگ شود. دستور دادند از درب خیابان ولی عصر داخل شویم. به جلوی ساختمان رسیدیم. محوطه پر از مردهای پیر و جوان و پلیس بود. مرا پیاده و بلافاصله سوار ماشین دیگری کردند. مدارک و اسناد موزه قیطریه و بنیاد را با خودم برده بودم، حتی برای آقای بی سیم به دست هم مطالب خودم را تعریف کردم. خیلی با محبت گفت 'چیزی نیست. انشاالله همین امروز تمام میشود.'
ناگهان آقای مشایی سمت ماشین ما آمد شیشه ماشین را پایین کشیدم و گفتم مختصرعرضی دارم که به کمک شما احتیاج است. گفت با ما بیایید همین امروز انجام می دهم. آقای مشایی سوار ماشینِ بزرگِ سفید رنگی شد و ما بلافاصله پشت سر او حرکت کردیم. بالاخره بنیاد داشت ثبت می شد... دوندگی هایم به نتیجه میرسید و نگرانی هایم رفع میشد... 'بنیاد فرهنگی و هنری عزت الله انتظامی'... ناگهان دیدم میدان فاطمی هستم... گلدسته های مسجد نور... ماشین با سرعت جلوی یک درب آهنین ایستاد. تازه فهمیدم اینجا وزارت کشور است! همه جا پراز پلیس بود. ماشین آقای مشایی جلوتر رفت. به محوطه که رسیدیم من را از راهروهای طولانی بردند... به جایی رسیدیم که مملو از جمعیت بود. آقای رییس جمهورو مشایی و عده ای دیگر، همه آنجا بودند. مرد جوانی آمد و مرا همراه خودش باز به راهروهای تودرتو دیگری برد. واقعا خسته شده بودم... مجبور بودم با عصا پا به پای او راه بروم. به سالن بزرگی رسیدیم. آنجا یک صندلی سه نفره فلزی آبی رنگ دیدم خودم را به آن رساندم و روی صندلیِ وسط نشستم. مردِ جوانِ همراهم گفت باید برویم جلوتر. گفتم نمی توانم از اینجا تکان بخورم.
بههرحال او رفت و مرا تنها گذاشت. نمی دانستم آنجا چه خبر است فقط پر ازسروصدا و آدم های جورواجور بود... کمی گذشت... درب سالن ناگهان باز شد و جمعیت حمله کرد داخل. صندلی ای که من روی آن نشسته بودم یک وری شد و به زمین افتادم. فقط سعی می کردم به زحمت پاهای جراحی شده ام را حفظ کنم که لگد نخورند و زیر دست و پا له نشوم. با داد و فریاد من بالاخره دو سه نفر به دادم رسیدند. صندلی را درست کردند و من را روی آن نشاندند. جمعیت به داخل سالن هجوم برد. حیران مانده بودم چه کار کنم؟ ناگهان دیدم آقای مشایی و آقای رییس جمهور و چند نفر دیگر که همراه آنها بودند از روبرو به طرف من می آیند. آقای مشایی طرف چپ من و آقای رییس جمهور طرف راست من نشستند. ناگهان اطرافمان پر شد از دوربین های عکاسی. آقای مشایی گفت 'چی شده؟ یه خرده شاد باشین! ' من حرفی نداشتم که بزنم. عکاس ها تند و تند عکس می گرفتند. عکسشان را که گرفتند محل را ترک کردند و من بازهمان جا بهت زده وسط آن صندلی سه نفره تنها ماندم. مرد جوان که آمد مرا ببرد خانه گفتم چه شد؟ گفت 'امروز که دیگه نمیشه بعدا انشاالله اوراق و براتون میاریم'...
مردم سرزمینم!
من برای شما همیشه همان عزتم، همانی که از سیزده سالگی در تماشاخانه های لاله زار با تشویق های شما بزرگ شده ام... همانی که همراه شما با درد های ایران بسیار گریسته ام و با شادی هایش لبخند ها زده ام... برای شما من همیشه همان عزتم... بچه ای از سنگلج...
بنیاد فرهنگی و هنری یادگاری است از من برای جوانان و مردم سرزمینم... آرزومندم این میراث ماندگار را همراه شما بنا کنم...
عزتالله انتظامی / جمعه، 27 اردی بهشت ماه 1392 / تهران »
در کوتاه مدت صداهاي بلند مي مانند و در بلند مدت افکار بلند.
....سلام و عرض ادب و احترام به یاران تاپیک ....
....ممد...تا من دهن بیل گیتس رو سرویس میکنم نوع اشکی که این هفت خط روزگار میریزه مشخص کن تا متناسب با اون نسخه اشو بپیچم....
....این خاطره ه م تقدیم به دوستان....
...من مسوول فنی یه کلینیک ترک اعتیاد هستم....صبح وبعداز ظهر....کار خاصی ندارم بیشتر حضور فیزیکی من رو صندلی به جهت بازرسهای محترم معاونت مهمه....البته این بغیر از اون وضعیتیه که من شبها میرم سمت جاده ساوه تو یه کلینیک وحشتناک کشیک میایستم....
....یه مریض داریم....عینهووو زبل خان...همون جور...55 ساله کوچولو موهاشو که مثل یه دسته جاروی سفید رنگه از پشت میبنده....آدم جالبیه....هرروز میادمتادونشو میگیره و حالو احوالی با روانشناسمون که رفیقشه و میره....دفعه پیش من نشسته بودم داشت میه فیلمو به انگلیسی میدیدم(عجیب تو فکر رفتنم...عجیب هااا)....هی فیلمو رو استاپ میزدم هی لغتو گیر میکردم هی کفرم در مویاومد دیدم این اومد ...همون روزیک ه تگرگ بدی داشت میاومد...(بیل گیتس خااااک بر سرت)....داشتم میگفتم...چی میگفتم ..اهان...دیدم اومدم نشست پیش من...شارزرشو زد به برق و موبایلم به شارژرو....
....فهمیدم میخواد سر صحبتو باز کنه....گفتم از خودت بگو...شرح زندگیشو داد....
...همه ای دنیا رو گشته بوده...افتخارش این بود که تو ترکیه و انگلستان زندانی بوده....میگفت تو یه شوفاژ تو ترکیه 10هزار دلار قایم کردم....پلیسا ریختن فرار کردم...هنوز تو فکر اون پول بود...گفتم بابا الان اون که تبدیل به انرژی گرمایی شده....
...میگفت یه بار تو ایران منو بخاطر قاچاق مقدار زیادی تریاک و حشیش و اینا گرفتن...بردن قزا حصار...یه روز صبح دیدم اومدم همه رو بخط کردن که وقت رفتن سمت زندانه رجاییه....
....فهمیدیم که کار تمومه....اخر بازیه....اونجا میرن برا اعدام..54 نفر بودیم...میگفت هر روز صبح میاومدن 6 تا 6 تا میبردن ....اسمش مهدی بود....میگفت دکتر نمیودنی چه حالی داشت....وقتی اسمارو میخوندن میم ش رو که میگفتن میگفت دکتر دوبار خیس کردم....
...گیفت یه بار یه افغانی رو که بردن برا اعدام دیدم طرف یه چیزی انداخت تو سلول ما...بازش کردم دیدم 20 گرم شیره فرد اعلا....با یه پاکستانی هم سلول بودیم...گفتم مارو که قراره آره کنن...میگفت به پول اونموقع میشد 1 میلیون...بیا با هم بکشیم صفا کنیم....
...میگفت از بازی روزگار این که یه روز صبح گفتن سلولتونو تمیز کنید....رفیقم گفت میکشن مارو...گفتم نه...فکر کنم پریدیم...ما دوتا روبردن...از 54 نفر ما دوتا ازاد شدیم...میگفت قبل از رفتن اون رفیق پاکستانی من رو کشتن...من فقط موندمم....من....10 سال زندان رفتم....
...میگفت تو همین انختابات میخواد یه شری را بندازه بعد ازش برای پناهندگی سیاسی استفاده کنه....گفتم مهدی...تو این سن...وقت ارامشت نیست....راحت و فارغ ابال بشینی...گفت ..نه دکتر...الان نه.....
....بیل گیتس....این سودها و این خوشی ها تورو عاقبت بخیر نمیکنه....بعید میدونم بتونی زندگی خوبی ادامه بدی....درد ورنج جایی یقه اتو میگیره...نمیزارم بنویسی....
[B]....ای امید لحظه های ناگزیر.....ساقی بی دست دستم رابگیر....
این توده حافظه تاریخی ندارد، حافظه دستجمعی ندارد، هیچگاه از تجربیات عینی اجتماعیاش چیزی نیاموخته و هیچگاه از آن بهرهای نگرفته است و درنتیجه هر جا کارد به استخوانش رسیده، به پهلو غلتیده...
از ابتذالی به ابتذال دیگر!
به نظر من بازار فقط به دلیل مسایل مربوط به ریاست جمهوری نیست که منفی شده بازار به شدت بالا رفته بود بعضی سهام به شدت حباب شده بودن و فقط دنبال یه بهانه برای ریزش و اصلاح شدید بودن که اون هم با این جریان ریاست جمهوری محیا شد و این اصلاح به نظرم حالا حالا ها ادامه پیدا خواهد کرد
ساتیر بازار نباید افت داشته باشه ..... نهایت بدبینی هم که داشته باشیم بازار باید تو همین محدوده نوسان کنه .....
بازار بیشتر لج و لجبازیه یه عده کله گنده است وگرنه پی به ای 5 و 4 مجمع نرفته صف فروش باشه نوبره به خدا ...... اونم با این همه افزایش نرخی که شرکتا هم از سازمان حمایت میگیرند و هم نمیگیرند و خودشون اعمال می کنند .... دلار 3500 هم که جای خودش رو داره ....
اردرای فروش شبندر تو این چند روزه که همش میگه فروشنده ها بالقوه هستند ......
بازارهای موازی طلا و مسکن پتانسیل ندارند ولی بورس پتانسیل داره ..... این افت چند روزه .... افتی ادامه دار نمیتونه باشه و نهایت افتش به نظرم همین حدود هست ....
پ.ن: دکی برو جلو هواتو دارم ....
پ.ن 2 : مندسن یه نقاشی از شاخص عنایت کن ای نقاش قلب کش
آقای دکتر مهربان ما چطور به شما پیغام خصوصی بدیم
با سلام
...بابا مارو گرفتی یا واقعا آف کردی....بقیه چطور میدن.....میخورمتااا...
.....جای همه برو بچ خالیی.....دیروز انداختیم رفتیم دیزین و هتل گاجره.....رفتیم همونجایی که آریا مهر با صدام تو اون هتل اون نطق معروفو کردن....چه هوایی....چه منظره ای...چه طبیعتی....نکنه خیال کردید ما از اون مرفهین بی دردیم که فارس رو رو قیمت بالا خرید کرده باشیم و با پول یه مشت سهامدار جز مظلوم زده باشیم کوه برا اسکییی....نه...هنوز پول حروم تو گلو ما گیر میکنه و کلاه گذاشتن سر دیگرونو فرصت شناسی بازار نمیدونیم....رفتیم تو هتل یه چایی بخوریم....یه چشم منم به آمپر بنزین بود....همسفر میگفت چرا با سرعت نمیری...گفتم ببین.....
....دوخط بنزین دارم....رفت و باید با 50 تا سرعت برم برگشتو باید قل بخوریم...وگرنه بایداز دل همین کوه کمر بنزین استخراج کنیم.....
[B]....ای امید لحظه های ناگزیر.....ساقی بی دست دستم رابگیر....
ساتیر بازار نباید افت داشته باشه ..... نهایت بدبینی هم که داشته باشیم بازار باید تو همین محدوده نوسان کنه .....
بازار بیشتر لج و لجبازیه یه عده کله گنده است وگرنه پی به ای 5 و 4 مجمع نرفته صف فروش باشه نوبره به خدا ...... اونم با این همه افزایش نرخی که شرکتا هم از سازمان حمایت میگیرند و هم نمیگیرند و خودشون اعمال می کنند .... دلار 3500 هم که جای خودش رو داره ....
اردرای فروش شبندر تو این چند روزه که همش میگه فروشنده ها بالقوه هستند ......
بازارهای موازی طلا و مسکن پتانسیل ندارند ولی بورس پتانسیل داره ..... این افت چند روزه .... افتی ادامه دار نمیتونه باشه و نهایت افتش به نظرم همین حدود هست ....
پ.ن: دکی برو جلو هواتو دارم ....
پ.ن 2 : مندسن یه نقاشی از شاخص عنایت کن ای نقاش قلب کش
شبندر حباب رسیده ای بود که ترکییییید
الان تنها شانسی که بازار اورده اینه که دم مجامع هستیم وگرنه خیلی افتضاحتر از اینی که هست بود
...بابا مارو گرفتی یا واقعا آف کردی....بقیه چطور میدن.....میخورمتااا...
.....جای همه برو بچ خالیی.....دیروز انداختیم رفتیم دیزین و هتل گاجره.....رفتیم همونجایی که آریا مهر با صدام تو اون هتل اون نطق معروفو کردن....چه هوایی....چه منظره ای...چه طبیعتی....نکنه خیال کردید ما از اون مرفهین بی دردیم که فارس رو رو قیمت بالا خرید کرده باشیم و با پول یه مشت سهامدار جز مظلوم زده باشیم کوه برا اسکییی....نه...هنوز پول حروم تو گلو ما گیر میکنه و کلاه گذاشتن سر دیگرونو فرصت شناسی بازار نمیدونیم....رفتیم تو هتل یه چایی بخوریم....یه چشم منم به آمپر بنزین بود....همسفر میگفت چرا با سرعت نمیری...گفتم ببین.....
....دوخط بنزین دارم....رفت و باید با 50 تا سرعت برم برگشتو باید قل بخوریم...وگرنه بایداز دل همین کوه کمر بنزین استخراج کنیم.....
دکی
اینکه عصبانیت نداره
این دوست عزیز باید بالای 100 پست ارسال کنه که صندوقش فعال بشه:D
تا حالا دقت کردی با اینکه خدا میتونه مچتو بگیره ولی همش دستتو می گیره ...
چرا جرم و جنایت در ایسلند بسیار نادر است؟
کشور ایسلند جزیره ای است در شمال اقیانوس اطلس با ٣٠٠ هزار نفر جمعیت و دسترسی آسان به اسلحه گرم، اما این کشور دارای کمترین آمار جرم توام با خشونت در جهان غرب است.
به گزارش بی بی سی، اندرو کلارک، یک دانشجوی حقوق آمریکایی که برای تحقیق در خصوص آمار بسیار پایین جنایت در ایسلند به آن کشور رفته می گوید خیال مردم چنان از لحاظ ایمنی آسوده است که کودکان به راحتی و بدون نظارت و سرپرستی در خیابانها یا اماکن عمومی وقت صرف می کنند.
به موجب یک تحقیق سازمان ملل متحد در سال ٢٠١١ در خصوص قتل، نرخ قتل در ایسلند بین سالهای ١٩٩٩ تا ٢٠٠٩ هرگز بالاتر از ١.٨ نفر در یکصد هزار نفر جمعیت نبوده است.
این در حالی است که نرخ قتل در ایالات متحده آمریکا در همان دهه چند برابر ایسلند بوده است.
به عنوان نمونه، در سال ٢٠٠٩ در ایسلند یک قتل انجام گرفت، در دانمارک ٤٧ قتل، در بریتانیا ٧٢٤ قتل، در آمریکا ١٥٢٤١ قتل و در برزیل ٤٣٩٠٩ قتل.
اما دلیل پایین بودن آمار جرم و جنایت در ایسلند چیست؟
یافتن یک جواب صریح و همه جانبه به این سوال مشکل است اما اولا می توان گفت که اختلاف طبقاتی در ایسلند وجود ندارد و لذا میان طبقات مختلف اجتماعی تنش وجود ندارد.
نتایج یک تحقیق در خصوص نظام طبقاتی ایسلند - که البته جامع نبوده است - نشان می دهد که تنها ١.١ درصد از جمعیت آن کشور خود را متعلق به طبقه بالا توصیف می کنند و تنها ١.٥ درصد از جمعیت خود را از طبقه پایین جامعه تلقی می کنند.
مردم ایسلند دوچرخه های خود را در خیابان زنجیر نمی کنند
بیورگوین سیگوردسون، نماینده پارلمان ایسلند که پیشتر رهبر ائتلاف سوسیال دموکراتها بوده است می گوید مساوات و عدالت اجتماعی بزرگترین دلیل پایین بودن آمار جرم در این کشور است.
سیگوردسون می گوید "اینجا فرزندان ثروتمندترین افراد با فرزندان مردم عادی به یک مدرسه می روند."
او همچنین گفت که نظام آموزشی و رفاه اجتماعی ایسلند مروج مساوات بوده اند.
سهولت دسترسی به اسلحه
آمار یک موسسه تحقیقاتی وابسته به دانشگاه سیدنی حکایت از آن دارد که در ایسلند حدود ٩٠ هزار قبضه اسلحه وجود دارد، یعنی سه اسلحه برای هر ده نفر جمعیت.
اما علی رغم این که دسترسی به اسلحه در ایسلند گسترده و آسان است، استفاده از اسلحه به عنوان ابزار جرم و جنایت در آن کشور بسیار نادر است.
پلیس ایسلند هم غیر مسلح است. تنها یک واحد مسلح پلیس در کل این کشور جواز استفاده از اسلحه دارد و آن واحد به ندرت مورد استفاده قرار می گیرد.
یک باشگاه تیراندازی: دسترسی به اسلحه در ایسلند گسترده و آسان است
اما استفاده از اسلحه به عنوان ابزار جرم و جنایت بسیار نادر است
استفاده از مواد مخدر و روانگردان هم در ایسلند رواج ندارد. یک گزارش سازمان ملل متحد در خصوص مصرف مواد مخدر و روانگردان حکایت از آن دارد که در میان افراد ١٥ تا ٦٤ ساله استفاده از کوکائین، انواع آمفتامینها و همچنین قرص اکس محدود به حدود دو درصد از جمعیت است.
سنت سیاسی رایج در ایسلند سیاست پیشگیری از جرم است.
دلیل نهایی پایین بودن آمار جرم و جنایت در ایسلند هر چه که باشد، مطالعه نظام اجتماعی آن کشور برای کشورهای دیگری که به دنبال یافتن راه حل برای مشکل بزهکاری خود هستند، قطعا مفید فایده خواهد بود.
تا حالا دقت کردی با اینکه خدا میتونه مچتو بگیره ولی همش دستتو می گیره ...
نظر