در اصل توسط صفاریان پست شده است
همه چیز از همه جا!!!
Collapse
X
-
تموم زندگیم برای تو
تموم قلب من فدای تو
هوام شدی دوام شدی
من چی بشم برای تو
ماه بشم تو شبای تو
راه برم تو هوای تو...
(جلیل طیب دام گستران)
در اصل توسط طيب پست شده است View Postشرح در تصویر...
ملتِ بی سواد ، زاده نمی شود
ساخته می شود ... !
بی سوادیِ حقیقی ، ربطی
به معلومات و تحصیلات ندارد !
بی سوادی یعنی ؛ شبکه ی
محبوبِ اجتماعی را که باز می کنی ؛
تمامِ صفحات ، پر باشد از
روزمرگیِ آدم معروف ها ،
مسخره بازیِ معروف نماها ،
قضاوت هایِ بی سر و ته ،
و توهین هایِ شرم آور ... !
نه از مطالبِ آموزشی خبری باشد ،
نه از چهار کلام حرفِ حساب ... !
بی سوادی یعنی ؛ تویِ صفحه
و روی پروفایلت بنویسی ؛
به بهشت نمی روم اگر مادرم آن جا نباشد
و کمی آن طرف تر ، مادرت
از بی توجهی ات بغض کرده باشد
بی سوادی یعنی ؛ مسیرِ تمامِ لباس فروشی و
آرایشگاه هایِ شهر را از حفظ باشی ،
اما حتی یک بار هم گذرت به
کتابفروشی نیفتاده باشد ...
این بی سوادیِ مدرن ؛
دارد فرهنگمان را از ریشه می خشکانَد...
🤔 1🙏 1👍 1نظر
-
انتظار زیباترین نقاشی دنیاست
وقتی حاصل تصویرش تو باشی طیب من
تو دنیایی که نمیشه به هیچکس اعتماد کرد
من پشت سر تو راه میام طیب من
تو ژلوفن منی بوسه هات مسکنه بغلت مورفین طیب من
لبات دیازپام چشات آدرنالین صدات کدنین500 طیب من
وجود تو سرشار از آرامشه بغلم کن طیب من ...
(جلیل خسران)
در اصل توسط طيب پست شده است View Post
سلام و عرض ادب و احترام
میرزا آقا خان کرمانی
ارادت
😂 1نظر
-
چند وقتی داشتم در مورد معنای « عدالت» فکر میکردم...چند روز پیش علی ضیا بعد از ۲۸ سال با قاضی پرونده خفاش شب مصاحبه ای انجام داد
https://www.entekhab.ir/fa/news/882257/%D8%A8%D8%A8%DB%8C%D9%86%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%D9%81%D8%B4%D8%A7%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D8%AA%DA%A9%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D8%AF%D9%87%D9%8 6%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D9%81%D8%A7%D8%B4-%D8%B4%D8%A8-%D8%A8%D8%B9%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%DB%B2%DB%B8-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A8%DB%8C%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AE%D8%B7%D8%B1%D9%86%D8%A7%DA%A9-%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%AE%D9%88%D8%B4%D8%B1%D9%88-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D9%BE%D8%B1%D8%B3-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87
در نگاه اول عدالت برای این شخص انجام شده...یک قاتل بی رحم که به زنان تجاوز میکرده و سپس با بی رحمی تمام اونها رو میکشته و بعضاً حتی آتش هم میزده!!!!باید اعدام میشده!!!
اما صحبتهای جالبی بعدا مطرح شد...اینکه هیچکدام از ما در شرایط زندگی این آقای گودرزی نبودیم..ما از خانواده دور نبودیم و واگذار نشدیم به یک شخصی که سالها اجازه نده از خانه خارج بشیم...ما بخاطر بزه کاری به زندان نرفتیم و در زندان مورد تجاوز قرار نگرفتیم
اما ما و جامعه ما...با شقاوت تمام ...چنین زندگی برای این فرد مهیا کردیم که این شخص بشه خفاش شب و چنین قتل های هولناکی انجام بده...بعد هم با افتخار « عدالت» رو در موردش اجرا کردیم و با جرثقیل کشیدمش بالا!!!!
طبق اظهارات قاضی پرونده این فرد کلا بیمار روانی بوده...چه عدالتی...چه دادگری چه انصافی!!!! خوب من و شما و این قاضی هم اگر چنین شرایط زندگی داشتیم آخرش همین بود...قاتل نمیشدیم...قاچاقچی میشدیم...اوباش میشدیم...دزدمیشدیم...یا اصلا میزدیم به خودمون خودکشی میکردیم!!!!
بنظر بنده چیزی بعنوان عدالت وجود نداره......قانون در موردش اجرا شده...اما عدالت اجرا نشده!!! از روز اول تولد این فرد بی عدالتی با تک تک لحظات زندگیش همراه بوده
عدالت یک واژه پوچ هست...وقتی امکانات متفاوت هست...ما نمیتونیم با یک کتاب قانون در مورد همه یکجور قضاوت کنیم...اما بنظرم شاید عبارت« رعایت جانب انصاف بیشتر» یکم بهتر باشه...اینکه اقویا در جامعه جانب انصاف بیشتری در قبال ضعفا رعایت کنند...حداقل امکانات یک زندگی عادی برای ضعفا فراهم کنند.. انگیزه هم این باشه محیط زیست سالمتری از نظر روانی در جامعه حاکم باشه....این برای خود این افراد هم امنیت بیشتری میاره....بنظرم فراهم شدن امنیت اجتماعی از این مسیر هست و نه از مسیر گیوتین عدالت!!!!
👍 5👏 1🙏 1نظر
-
سلام
ثروت اگر عادلانه تقسیم نشود فراوانی آن چیز مهمی نخواهد بود ..(کتاب انقلاب سفید) ... متاسفانه برای ما فقر هم به تساوی تقسیم نمی شود .. موسی ثامن
🙏 2👍 1نظر
-
*سه یارِ غیر همدبستانی!!!*
💎 همه صندلیها پر شده بودند، جوانک *اصرار* داشت که سوار شود!، راننده که *عمامهای* به سبک خراسانیان اصیل بر سر داشت، وقتی اصرار جوان را دید، چارپایه چوبی کنارش را نشان داد و *گفت:*
*بیا بالا بنشین وَر دستِ خودم......!*
مقصد نهائی *خواف* است! هنوز به شریفآباد نرسیده بودند که راننده میپرسد؛ *خُب جوان*! برای چه میخواهی به خواف بروی؟ کسی را آنجا میشناسی؟ کار واجبی داری که اینهمه اصرار داشتی سوار شوی......؟
و جوانک میگوید *نه*!!! راننده بیشتر متعجب میشود و میپرسد؛ پس میخواهی بروی خواف چه کار کنی؟ آنجا که چیزی برای دیدن ندارد! *وسط کویر* است! و جوانک میگوید؛ *هیچ*!! میخواهم بروم آنجا را ببینم! فقط همین......!
*راننده جلوی یک قهوهخانه متوقف میشود* تا گلويی تازه کنند! دستِ جوان را هم میگیرد، چای اول را که سَر میکشند، *جوان شعری را زمزمه میکند*! گوشهای راننده تیز میشود، *شعر، زبان حالِ راننده و مسافران است و این جادههای خراب و خاکی.....!!*
با این مضمون که چرا با اینهمه *ثروت* باید جادههای ما اینچنین باشد و وضع مردمانمان، اینگونه..؟
*راننده تعجب* میکند، آنچه این جوان میخواند، *نه شعر است و نه محاوره معمولی!* در عین اینکه قافیه ندارد ولی فکر میکنی شعر است! سَر و ته دارد و *گوشنواز* است.....!! میپرسد اینها را کجا خواندی؟ و جوان میگوید؛ از جایی نخواندم؛ *خودم سرودهام.......!!!*
یعنی اینها شعر بود؟ و جوان جواب میدهد بله! به اینها می گویند *شعرِنو!* قشنگ است! نشنیده بودم،
راننده خیلی از جوانک خوشش میآید،
وقتی به *خواف* رسیدند راننده پرسید؛ خب ببینم! در خواف کجا میخواهی بمانی؟ اینجا مسافرخانهای چیزی ندارد،
جوانک میگوید؛ نمیدانم! بالاخره یک جائی پیدا میشود، *راننده میگوید:* باید بیایی خانه خودمان، بد نمیگذرد!
*به منزل راننده میروند،* همینطور که دارند حرف میزنند، از خستگی به خواب فرو میروند، زمانی بیدار میشوند که اهل خانه دارند *سور و سات شام را آماده میکنند......*
بعد از شام راننده اشارهای به *پستوی* خانه کرده و با سر اشارهای به بچهها میکند، بچهها به درون پستو میروند و اندکی بعد با یک بسته دراز، *پیچیده در یک پارچه قلمکاری شده، باز میگردند......!*
بسته را جلوی راننده میگذارند، راننده به آرامی و با احترام بسته را باز میکند، *حالا نوبت جوان است که متعجب شود!!!*
داخل بسته یک دو تار است، راننده دست چپش را سوی کوکِ دو تار میبرد و با ناخنهای دست راست، بر سیمها زخمهای چند میزند! پس از چند بار بالاخره مطمئن میشود که ساز کوک است؛ مینوازد و سپس میخواند:
*نوائی، نوائی، نوائی، نوائی*
*همه با وفایند،توگل* *بیوفایی*
*الهی برافتد نشان جدایی*
تازه اینجاست که جوان از *بُهت* بیرون میآید و بیاختیار دست میاندازد به گردن راننده و او را بوسه باران میکند......! *آن راننده* *عثمان محمدپرست- نوازنده بزرگ خراسان- است* و آن جوان هم، *مجتبی کاشانی، شاعر و مدرسهساز بزرگِ سالهای بعد....!!!!*
در همان خواف بود که پیوند میان عثمان و مجتبی شکل گرفت، این دو یار و در کنارِ یار دیگرشان، *سلطان عکاسی طبیعت ایران* زندهیاد *نیکول فریدنی* بنیادی را بنا نهادند که بعدها به *جامعه یاوری* معروف گشت و کارش ابتدا دادن خدمات *درمانی* و بعدها *مدرسهسازی برای مناطق بسیار محروم جنوب خراسان بود.....*
این تشکل در زمان حیات کاشانی بیش از *۲۰۰* مجتمع آموزشی ساخت، ولی با مرگ مجتبی به پایان نرسید و تاکنون *۹۰۰* مدرسه ساخته است، در قسمتی از وصیتنامه کاشانی آمده: من کاری نتوانستم برای مردم انجام دهم، حاصل عمر من برای مردم و کشورم *۲۰۰* مجتمع آموزشی است که با *پول* مردم و دوستانم در *انجمن یاوری* ساختم و *شش کتاب شعر که برای مردم و به عشق آنها سرودهام*
*شعروشعور* مجتبی کاشانی و *دو تارِ* عثمان، در کنار تصاویر *نیکول* در معرفی فقر و مسکنت در روستاهای جنوب خراسان و *اثرات مثبت مدرسهسازی* توانست جامعه یاوری را، به کمال برساند.......؛
*مجتبی* کاشانی *شیعه*
*عثمان* محمدپرست *سنی*
*نیکول* فریدنی *ارمنی* بود
و اما *نتیجه*👇
۱- *عثمان* هیچگاه برای نواختن *موسیقی پول* نگرفت و اگر پولی گرفت صرف کارِ *خیر* و *مدرسهسازی* کرد! ما کدام توانمندیمان را وقف بسطِ نیکویی و خلقِ زیبایی و *نشرِ دانایی میکنیم؟؟؟*
۲- این *سه یارِ* غیر همدبستانی، شاگرد *سه مکتب* مختلف بودهاند، اما هم جهان را مطلوبتر کردهاند و هم جانشان متعالیتر شد......!
✍دکتر محمد رفیع *جلالی*
*لحظه لحظه هایتان همواره شاد و شیک و زیبا*
سبز بمانید
🌹🕊️🕊️🕊️🕊️
👏 2👍 1نظر
نظر