گزیده های شعر و شاعری

Collapse
X
 
  • زمان
  • نمایش
Clear All
new posts
  • ناهید
    عضو فعال
    • Dec 2010
    • 1419

    #346
    شب شعرهايمان يادت هست؟

    تو.. درد.. مي سرودي و من آيه هاي اميد ميخواندم. . .

    بعد از نبودنت دلتنگ ترين شاعر دنيا شده ام
    ...
    برايم آيه هاي صبر.. نميخواني؟
    حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
    خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
    خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

    نظر

    • ناهید
      عضو فعال
      • Dec 2010
      • 1419

      #347
      خدايا او را كه در تنها ترين تنهاييم تنهاي تنهايم گذاشت در تنها ترين تنهاييش
      تنهاي تنهايش نگذار..
      حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
      خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
      خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

      نظر

      • ناهید
        عضو فعال
        • Dec 2010
        • 1419

        #348
        می روم شاید فراموشت کنم

        با فراموشی هم آغوشت کنم

        می روم از رفتنم دل شاد باش
        ...
        از عذاب دیدنم آزاد باش

        گرچه تو تنهاتراز ما می روی

        آرزو دارم ولی عاشق شوی

        آرزو دارم بفهمی درد را

        تلخی برخوردهای سرد را...
        حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
        خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
        خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

        نظر

        • ناهید
          عضو فعال
          • Dec 2010
          • 1419

          #349
          یادمان باشد به دل کوزه آب، که بدان سنگ شکست
          بستی از روی محبّت بزنیم
          تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند ، آبرویش نرود
          یادمان باشد فردا ، حتما ناز گل را بکشیم
          حق به شب بو بدهیم
          ...و نخندیم دیگر به ترکهای دل هر گلدان
          وبه انگشت نخی خواهیم بست ، تا فراموش نگردد فردا
          زندگی شیرین است زندگی باید کرد
          و بدانم که شبی ، خواهم رفت
          و شبی هست که نباشد پس از آن فردایی!!!!!!
          حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
          خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
          خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

          نظر

          • ناهید
            عضو فعال
            • Dec 2010
            • 1419

            #350
            دنیای بیرحمیست
            چه زود پیش چشم عزیزانمان ارزان می شویم
            چاره کم کردن رابطه ست که لااقل به مفت نفروشنمان
            حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
            خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
            خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

            نظر

            • ناهید
              عضو فعال
              • Dec 2010
              • 1419

              #351
              قول بده که خواهی آمد
              اما هرگز نیا! اگر بیایی
              همه چیز خراب میشود
              دیگر نمیتوانم
              اینگونه با اشتیاق
              ...به دریا و جاده خیره شوم
              من خو کرده ام به این انتظار
              به این پرسه زدن ها در اسکله و ایستگاه
              اگر بیایی
              من چشم به راه چه کسی بمانم؟
              حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
              خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
              خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

              نظر

              • آمن خادمی
                مدیر
                • Jan 2011
                • 5243

                #352
                « ـ "وارتان"! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
                در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر.
                دست از گمان بدار!
                با مرگ نحس پنجه میفکن!
                بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار. . . »

                "وارتان" سخن نگفت.
                سرافراز
                دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت. . .

                « ـ "وارتان"! سخن بگو!
                مرغ سکوت، جوجۀ مرگی فجیع را
                در آشیان به بیضه نشسته است!»

                "وارتان" سخن نگفت.
                چو خورشید
                از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت. . .


                "وارتان" سخن نگفت
                "وارتان" ستاره بود
                یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت. . .

                "وارتان" سخن نگفت
                "وارتان" بنفشه بود
                گل داد و
                مژده داد: «زمستان شکست!» و
                رفت. . .


                احمد شاملو
                to continue, please follow me on my page

                نظر

                • آمن خادمی
                  مدیر
                  • Jan 2011
                  • 5243

                  #353
                  هنوز ما را اهلیت گفت نیست

                  کاشکی اهلیت شنودن بودی

                  تمام گفتن می باید و تمام شنودن

                  اما سوگمندانه :

                  بر دل ها مهر است

                  بر زبان ها مهر است

                  و بر گوش ها مهر است . ....


                  شمس تبریزی
                  to continue, please follow me on my page

                  نظر

                  • آمن خادمی
                    مدیر
                    • Jan 2011
                    • 5243

                    #354
                    با این همه

                    ای قلب در به در

                    از یاد مبر که ما یعنی من و تو

                    عشق را رعایت کردیم

                    از یاد مبر

                    که ما یعنی من وتو

                    انسان را رعایت کردیم

                    خود اگر شاهکار خدا بود یا نبود


                    احمد شاملو
                    to continue, please follow me on my page

                    نظر

                    • ناهید
                      عضو فعال
                      • Dec 2010
                      • 1419

                      #355
                      من دوست داشتن را بعد از تو فراموش کردم چه طور احساسی هست
                      بعد از چشمانت چشمانم دیگر اجازه دیدن کسی را نمیدهد
                      لبانم طرز چگونه خندیدن را فراموش کرده
                      چشمانی که دریای تو بودند آنقدر از دوری ات گریستند که خشک شدند
                      ای کاش میتوانستم دفتر زندگیم را بعد از تو همانند از بین رفتن این احساسم به اتمام برسانم
                      ...و برای همیشه ببندم...
                      .
                      .
                      حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                      خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                      خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                      نظر

                      • ناهید
                        عضو فعال
                        • Dec 2010
                        • 1419

                        #356
                        ای کاش بودی

                        تا می دیدی که چگونه ثانیه های بی تو بودنم دقیقه می شوند !

                        ...ای کاش بودی

                        و می دیدی که چگونه چشمانم از ته دل فریاد می زنند و ...

                        ای کاش بودی و می دیدی

                        که چگونه بیقرار توام

                        بیقرار تویی که لحظه ای ازعمرت را به سالها خواستنم ندادی

                        بی قرار توام که واژه ی انتظار را برایم همیشگی کردی !

                        و خسته ام از همیشه ای که همیشه تو را در آن نخواهم

                        داشت
                        حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                        خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                        خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                        نظر

                        • ناهید
                          عضو فعال
                          • Dec 2010
                          • 1419

                          #357
                          نه چتر با خود داشتی،نه روزنامه و نه چمدان...
                          که عاشقت شدم.
                          از کجا باید میدانستم که مسافری...؟؟!!
                          حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                          خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                          خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                          نظر

                          • ناهید
                            عضو فعال
                            • Dec 2010
                            • 1419

                            #358
                            فقط رفت

                            بدون كلامی كه بوی اشك دهد..

                            فقط رفت
                            ...
                            بدون نگاهی كه رنگ حسرت داشته باشد...

                            فقط رفت
                            و من شنیدم كه توی دلش گفت:

                            "راحت شدم ..."
                            حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                            خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                            خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                            نظر

                            • ناهید
                              عضو فعال
                              • Dec 2010
                              • 1419

                              #359
                              تلاش برای زنده کردن یه رابطه ی از دست رفته,

                              مثل اینه که بخوای یه چای سرد شده رو با ریختن آب جوش گرم کنی ...

                              کم رنگ میشه
                              حضورهیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست !
                              خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما
                              خوشا آن روزی که در یابیم جادوی حضوریکدیگر را

                              نظر

                              • samin
                                عضو عادی
                                • Jan 2011
                                • 130

                                #360
                                ﺷﺐ ،

                                ‫ﺷﺐ ﻛﻪ ﻣﻴﺸﻪ ﺗﻮ ﻛﻮﭼﻪ ﻏﻢ

                                ‫اﺷـﻚ ﻣـﻦ ﻣﻴـﺸـﻪ ﺳـﺘـﺎره

                                ‫ﻣﻦ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮ ﺑﻪ اﺑﺮا ﻣﻴﺪم

                                ‫آﺳـﻤـﻮن ﺑـﺎرون ﻣـﻴﺒﺎره



                                ‫ﻣﻴﺨﻮﻧﻢ آخ ﻛﻪ دﻳﮕﻪ ﻓﺮﻧﮕﻴﺲ

                                ‫ﻋـﺸـﻖ ﺗـﻮ داﻏـﻮﻧـﻢ ﻛـﺮد

                                ‫ﺑﻪ ﻛﻲ ﺑﮕﻢ ﻛﻪ ﭼﺸﻤﺎت

                                ‫ﺗﻮ ﻏـﺼﻪ زﻧـﺪوﻧﻢ ﻛـﺮد

                                ‫دﻟـﻢ ﺷـﺪه دﻳـﻮوﻧـﻪ

                                ‫ﺧﺪا ﺧﻮدش ﻣﻴﺪوﻧﻪ

                                ‫ﻛﻮﭼﻪ دﻟﺶ ﻣﻴـﮕﻴﺮه ﺳﻜﻮﺗﺸﻮ ﻣﻴﺸﻜﻮﻧﻪ

                                ‫ﭘﻨﺠﺮه ﻫﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﻳﺎد ﻣﻴﮕﻦ ﻛﻲ ﺑﺎز ﻣﻴﺨﻮﻧﻪ



                                ‫ﻣﻴﺨﻮﻧﻢ آخ ﻛﻪ دﻳﮕﻪ ﻓﺮﻧﮕﻴﺲ

                                ‫ﻋـﺸـﻖ ﺗـﻮ داﻏـﻮﻧـﻢ ﻛـﺮد

                                ‫ﺑﻪ ﻛﻲ ﺑﮕﻢ ﻛﻪ ﭼﺸﻤﺎت

                                ‫ﺗﻮ ﻏـﺼﻪ زﻧـﺪوﻧﻢ ﻛـﺮد



                                ‫دﻟـﻢ ﺷـﺪه دﻳـﻮوﻧـﻪ

                                ‫ﺧﺪا ﺧﻮدش ﻣﻴﺪوﻧﻪ

                                ‫ﻛﻮﭼﻪ دﻟﺶ ﻣﻴـﮕﻴﺮه ﺳﻜﻮﺗﺸﻮ ﻣﻴﺸﻜﻮﻧﻪ

                                ‫ﭘﻨﺠﺮه ﻫﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﻳﺎد ﻣﻴﮕﻦ ﻛﻲ ﺑﺎز ﻣﻴﺨﻮﻧﻪ



                                ‫ﻣـﻦ روي ﻫـﺮ دﻳـﻮار ﻏﻤﮕﻴﻦ

                                ‫اﺳﻤﺘﻮ ﺑﺎ اﺷﻚ ﻣﻲﺷﻮﻧﻢ

                                ‫ﻣﻦ ﺗﻮي ﻫﺮ ﻛﻮﭼﻪي ﺧﺎﻣﻮش

                                ‫دﻳـﻮوﻧـﻪاي ﺑﻲ آﺷﻴﻮﻧﻢ



                                ‫ﻣﻴﺨﻮﻧﻢ آخ ﻛﻪ دﻳﮕﻪ ﻓﺮﻧﮕﻴﺲ

                                ‫ﻋـﺸـﻖ ﺗـﻮ داﻏـﻮﻧـﻢ ﻛـﺮد

                                ‫ﺑﻪ ﻛﻲ ﺑﮕﻢ ﻛﻪ ﭼﺸﻤﺎت

                                ‫ﺗﻮ ﻏـﺼﻪ زﻧـﺪوﻧﻢ ﻛـﺮد



                                ‫دﻟـﻢ ﺷـﺪه دﻳـﻮوﻧـﻪ

                                ‫ﺧﺪا ﺧﻮدش ﻣﻴﺪوﻧﻪ

                                ‫ﻛﻮﭼﻪ دﻟﺶ ﻣﻴـﮕﻴﺮه ﺳﻜﻮﺗﺸﻮ ﻣﻴﺸﻜﻮﻧﻪ

                                ‫ﭘﻨﺠﺮه ﻫﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﻳﺎد ﻣﻴﮕﻦ ﻛﻲ ﺑﺎز ﻣﻴﺨﻮﻧﻪ

                                ‫ﻣﻴﮕﻦ ﻛﻲ ﺑﺎز ﻣﻴﺨﻮﻧﻪ

                                ‫ﻣﻴﮕﻦ ﻛﻲ ﺑﺎز ﻣﻴﺨﻮﻧﻪ

                                ‫ﻣﻴﮕﻦ ﻛﻲ ﺑﺎز ﻣﻴﺨﻮﻧﻪ

                                به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست:x

                                نظر

                                در حال کار...
                                X