کاربران گرامی بورسی، با توجه به تغییرات اخیر سایت در صورت وجود هر گونه مشکل در استفاده از سایت (درج پیام، عضویت و...) با ایمیل boursy.com[@]gmail.com در ارتباط باشید یا موضوع را در تاپیک «شما بگویید...» درج کنید.
دکتر جان درود بر شما
هرچند که نوشته های بی بدیل شما رو در ذوب میخوانیم
اما حیفه بیشتر از این از شما مستفیض نشیم
.....يادي از يه شمع مرده كردي....خورشيد زندگيت فروزان....
...خيلي دلم ميخواد داستناهايي رو كه مينويسم تموم كنم....كلمه و واژه تو ذهنم قل قل ميكنه....ولي سورناي عزيز...امان از اين فشار زندگي...دو تا دست كه بيشتر نداريم رو هر كدوم از حفرات قرار ميديم از اون يكي پرولاپس ميكنه....
....اما....قول ميدم كه اين تاپيكو فعال كنم...اونطور كه شايسته اين تاپيك...و شما دوستان عزيز ميباشد....
....راستي حالا كه دم در واستادي يه 2 تومن داري كارت به كارت كني...سر برج ميدم چك دارم...:d;)
[B]....ای امید لحظه های ناگزیر.....ساقی بی دست دستم رابگیر....
....سلام ميدونيد الان ساعت چنده...خوب معلومه چشم داريد ميبينيد ديگه....قطعا الان داريد ميپرسيد تو اين وقت تو تاپيك چيكار ميكني...
....الان براتون ميگم....حولو حوش 1.40 دقيقه از كشيك رسيدم خونه....از معدود كشيكايي بود كه نيمه خوابو بيدار به سمت خونه طي طريق نكردم....و بيست بار سر ماشين طرف گارد ريلو رفتگر بيچاره و خلاصه چرنده و درنده كج نشده بود...به محض اينكه اومدم پايين...در عقب ماشينو باز كردم....
...خم شدم سمت صندلي كه كيف خودم و كيف لپ تاپو بردارم خشكم زد....هيچ كدوم رو صندلي عقب نبود....اينكه بايد به خودت تلقين كني كه عكس العمل خارج از معمولي نبايد نشون بدي و همه چيز به روال عاديش برميگرده واقعا كشنده بود...
....الان از شدت استرس خوابم نميبره و 40 دور دور اتاقمو طواف كردم....انگشت سالم برام نمونده از بس كه به ميزو صندلي و تختخواب خورده....
....هيچ دقت كرديد كه بعضي از دقايق چطور توي زندگيتون زجر اور وكشدار ميگذره....هر لحظه به ساعتي تموم ميشه و انتظار براي طلوع خورشيد تبديل به ترسي وصف نشدني ميشه ...ترس اگاهي از واقعيتي كه مبتونه تخلي گس و گزنده اش تا مدتها كام خودتون و زندگيتونو به مصيبتي بزرگ برداره....
....نميدونم چند نفر ديگه مثل من تو اين شهر حالي مثل من دارند....چرا....حداقل ميدونم محكومين به اعدام هم ميتونن احساسي خاص نسبت به طلوع خورشيد داشته باشند...البته قطعا نميتونه برامون قابل درك باشه....
.....تمام زندگي من تو اون دوتا كيفه...تمام مكانيسمهاي دفاعي فردي و ذهني خودمو بكار انداختم كه اين دقايق كه گذرشون مثل عقرب به جانم نيش ميزنه رو سپري كنم....فعلا با قدم زدن...نوشتن و خوردن پرتقال....وصد البته استغاثه به درگاه بي نياز عالم و مدد از باب الحوايج...
....يعني ميتونه وقتي فردا صبح...اوه نه....همين امروز صبح..2 ساعت ديگه....كه بايد موتور ماشينو از زغال سنگ پر كنمو نعره كشان بندازمش تو دل جاده و با طي يك ساعت راه خودمو به درمانگاه برسونم با باز شدن درش ببينم كه هر دو كيف من ....فقط بر اثر يه اشتباه بجگانه و يه فراموشي ساده روي صندلي اتاق انتظار مونده باشه....؟؟؟...هيچ پيش داوري ندارم....اصلا نميخوام تصويري از اون لحظه داشته باشم....نه....راستشو بخواين نه....حقيقتش دارم دروغ ميگم....گاهي اجازه ميدم يه لحظه شاد دزدكي بدوه رو صفحه خاطرم...كاري نميشه كرد بهش نياز دارم....
....خيلي مايل بودم كه شمارو هم بصورت ان لاين با يه همچين تجربهاي اشنا كنم...خيلي خاصه و شكنجه اش بي همتاست....مثل اين ميمونه كه تورو به جايي ميخكوب كردن و تمام اين لحظه ها وثانيه ها و دقيقه ها مثل قطرات اب بر سرت ريخته ميشه....هر چي كه جلوتر ميره بيشتر منو به مرز شكستن نزديك ميكنه....
....تا كي ميتونم قسمت خود اگاه ذهنمو گول بزنم...نميدونم....!!!..تخميني ندارم....فعلا بهش اجازه نميدم كه حتي لحظه اي به بعد از نيافتن كيفهام فكر كنه....برام دعا كنيد....
[B]....ای امید لحظه های ناگزیر.....ساقی بی دست دستم رابگیر....
....دارم به پرتقالي كه براي خوردن از وسط قاچش دادم نگاه ميكنم....بنظرم مياد نيمه خورده شده اش داره به بلاهتم نيشخند ميزنه....چقدر مظلومو ريوف شدم!!!...هيمنه و هيبت انسانيم شكسته....
...اثري از گردن كشي و غرور نيست...با روبرو شدن با مشكلي بزرگ چند قدمي به مرز انسانيت نزديك شدم...رياكارانه فكر ميكنم كه خدا به اين وضع اشفته ام نظر لطف ميكنه و حتما كمك...
...انگار فراموش كردم كه تا همين چند ساعت قبلش چه كارها كه نميكردم و چه افكاري از ذهنم نميگذشته....حالا شرمندگي رو هم بايد بزارم كنار احساس گناه و بدبختيم....داره ديگه سخت ميشه....
....نميدونم ديگه بايد به چي چنگ بزنم....شايد باورش براتون سخت باشه...ولي براي پيدا كردن وسيله نجات تو مغزم پي در پي چرخ ميزنم و فقط به يه كلمه ميرسم...بله...خدا!!!...
....ياد نماز صبحاي قضام ميافتم....تقريبا تو اين دوهفته همشون قضا بودن...اه خدا....اگر پيداشون كنم....پروردگارم...قطعا تو رفتارم تغييراتي ميدم....شايد خيلي اني نباشه ولي قول ميدم...اه خدايا....
...ميدونيد چي منو خيلي ميترسونه.....خوب بزاريد با شما درميون بزارم...حقيقتش ميترسم كه خدا اين مصيبتو بزاره به حساب بدكاريهام و ...نه....خيلي دردناكه...من تحملشو ندارم ...خدايا خواهش ميكنم....
....واقعا نميدونم چي بگم....تجربه انساني خاصيه....نزديك شدن به مرز استيصال...و با همون سرعت نزديك شدن به پروردگارت....مثل كسي كه هميشه همراه خودت ميبينيش ولي تازه وجودشو احساس كردي...با همه قدرتو شكوهش....اوففف...ديگه كلمه ياري نميكنه ....كاشك ميشد احساسو كوبيد به تنه تاپيك...يا باب الحوايج...نظرت ميكنم....
....40 دقيقه گذروندم....واقعا دوست ندارم شكست خورده برگردم به اين تاپيك....تير از چله كمون رها شده....چي جز اراده اي كه ميگه كن فيكون ميتونه مسيرشو عوض كنه....
....كجايي اي شفق به خون نشسته....رنگ سرخ و خاكستريت حجم زندگي و تقدير به انتظار نشسته چند نفرو رنگ ميزنه....
[B]....ای امید لحظه های ناگزیر.....ساقی بی دست دستم رابگیر....
...امشب انشالله قسمت دوم خاطراتمو خدمتتون اینجا میزارم ولی اینو میزارم برای ادمای باحال و مشتی بخصوص بروبچه های جوون دهه 40-50...
.....به سلامتی 3 کس...زندونی و سربازو بی کس...
...به سلامتی 3 تن....ناموس و رفیق و وطن....
....به سلامتی آزادی...زندونی های بی ملاقاتی....
مهربان متن عمیقت رو خوانیدم
راستش صد مدل به داستان می شد نگاه گرد
1 یا لپ تاپ صرفا سرکار جا مونده و این ذهن پروسواس و کمالجوی شماست که با موضوع در لحظه کنار نمیاد
2 حقیقتا لپ تاپ به سرقت رفته که احتمالش با توجه به گزارشت کمه اخه شما اشاره ای به رویت آثار ورود بیگانه, به اتومبیلت رو درج نکرده ای.
من امیدم گزینه 1 هست اما اگه 2 هم بود باز فدای سرت....
یه بهترش رو می گیری...
اطلاعات هم که این روزها صدجا ذخیره می شن. جایگزین میشه.
شبیه این موقعیت رو خودم گیر کردم که رفع شده....
98 مدل باقی هم باشه واسه بعد...
"سياستمدار انسانها را به دو دسته تقسيم مي كند: ابزار و دشمن؛ يعني تنها يك طبقه را مي شناسند و آن هم دشمن است." (نيچه)
.....در صبحی سنگین و غبار الود که ضرباهنگ دقایقش با طپش های قلب من سمفونی دلهره و انتظار ساخته بود دست مهرو عطوفت خدا بر این سر بنده کشیده شد و من ان دو دلبر را در حالیکه تکیده بر روی صندلی به هم لم داده و دراغوش هم غنوده بودند یافتم.....
....حالا شما فکر میکنید که من میتونم از این شب خاطره انگیز درس عبرت بگیرم و انسان دیری بشم....؟؟؟..
....محمد رحمتی عزیز...سورنای نازنینم و شکوفا ...و شکوفای عزیزم....ممنونم ...
[B]....ای امید لحظه های ناگزیر.....ساقی بی دست دستم رابگیر....
مهربان متن عمیقت رو خوانیدم
راستش صد مدل به داستان می شد نگاه گرد
1 یا لپ تاپ صرفا سرکار جا مونده و این ذهن پروسواس و کمالجوی شماست که با موضوع در لحظه کنار نمیاد
2 حقیقتا لپ تاپ به سرقت رفته که احتمالش با توجه به گزارشت کمه اخه شما اشاره ای به رویت آثار ورود بیگانه, به اتومبیلت رو درج نکرده ای.
من امیدم گزینه 1 هست اما اگه 2 هم بود باز فدای سرت....
یه بهترش رو می گیری...
اطلاعات هم که این روزها صدجا ذخیره می شن. جایگزین میشه.
شبیه این موقعیت رو خودم گیر کردم که رفع شده....
98 مدل باقی هم باشه واسه بعد...
....سلام بر دوست خوبم شکوفا....
...اون قسمت های لایت شده منو واقعا به فکر فرو برد...تو از کجا فهمیدی من وسواسیم...
....بهترشو میگیرم....داداش تو دیگه چرا....نمیبینی که مثل شبگرد تو تاپیکا میگردم بززززنم زیرر یه سهم سفته بازی پول در بیارم....زووود یه دو تومن کارت به کارت کن برا این حرفی که زدی....زود...:D:x;)
[B]....ای امید لحظه های ناگزیر.....ساقی بی دست دستم رابگیر....
مهربان دکتر ای گرامی. وسواسی بودن درد من هم بوده. از دقتت تو انتخاب واژگان مدتها قبل تر بو برده بودم که تو هم آره...
اما نکن برار من! :d
تو الان دیگه فقط مال خودت نیستی...چشم امید ملتی تو انتخابات بعدی به سمتته!!
راستی یه گله کوچولو...
یه جا گفته بودی برجسته ترین کارشناس ده سال اخیر بورس ایرانی...
آخه چرا کم لطفی؟
به نظر من که برجسته ترین کارشناس دوازده سال اخیر هم خودتی....
خیلی میخواد آدم انقد خودشو دست کم بگیره..خلاصه که خیلی مردی:-?
درمورد کارت به کارت هم اصلا خم به ابرو نیار. ما امروز یه فقره اومدیم واریز کنیم به کارگزار واسه خرید شدوص. نمیدونم چی شد که آخرش پول دیر رسید و ما ولساپا خریدیم....
آخرت موقعیت سنجی بود. مثه فرشاد پیوس فرصت طلب در دهه شصت شدم و ولساپای کبیر!!!! رو شکار کردم.
نتیجه اینکه از سیستم جایگزین به جای کارت به کارت استفاده نما ای ستاره بورس.....
"سياستمدار انسانها را به دو دسته تقسيم مي كند: ابزار و دشمن؛ يعني تنها يك طبقه را مي شناسند و آن هم دشمن است." (نيچه)
سلام به دوست عزیز آقای دکتر مهربان
مدتی است سوالی تو ذهنم گیج میخوره. میخواستم بدونم پس شما کی (چه وقت) دکتری میکنی . همیشه یا تو خرید و فروش سهام هستی یا تو تحلیل و غیره. ختما بعدازظهرها هم تو فیس بوکو ....
راستی موضوع کارت به کارت توم حل شد ؟ یه مقداری داری کارت به کارت کنی ؟ بدم شماره کارتو. خدائیش میخوام شبندر بخرم کم آوردم.
موفق باشی.
مهربان دکتر ای گرامی. وسواسی بودن درد من هم بوده. از دقتت تو انتخاب واژگان مدتها قبل تر بو برده بودم که تو هم آره...
اما نکن برار من! :d
تو الان دیگه فقط مال خودت نیستی...چشم امید ملتی تو انتخابات بعدی به سمتته!!
راستی یه گله کوچولو...
یه جا گفته بودی برجسته ترین کارشناس ده سال اخیر بورس ایرانی...
آخه چرا کم لطفی؟
به نظر من که برجسته ترین کارشناس دوازده سال اخیر هم خودتی....
خیلی میخواد آدم انقد خودشو دست کم بگیره..خلاصه که خیلی مردی:-?
درمورد کارت به کارت هم اصلا خم به ابرو نیار. ما امروز یه فقره اومدیم واریز کنیم به کارگزار واسه خرید شدوص. نمیدونم چی شد که آخرش پول دیر رسید و ما ولساپا خریدیم....
آخرت موقعیت سنجی بود. مثه فرشاد پیوس فرصت طلب در دهه شصت شدم و ولساپای کبیر!!!! رو شکار کردم.
نتیجه اینکه از سیستم جایگزین به جای کارت به کارت استفاده نما ای ستاره بورس.....
....سلام و درود من بر تو....زمانی که از مکر ادمیان خسته و از نبودن هم زبان و مونس در خود فرورفته ای....سلام بر تو ای فرزند انسان....
....من واقعا مال خودم نیستم....مدتهاست که دیگه بخودم تعلق ندارم و هر تیکه از منو مسوولیتی ربوده....مدتهاست که فراموش کردم که جوون بودم و دنیا در ایینه چشمانم رنگ دیگری داشت ....تخمین من تا 15 سال بود....ولی خداییش از سال 74 تو بورسم....البته بوقی نشدیم....ولی خوب....همینی که هه.....
....شکوفا یه چیز باحال در مورد این واریز پول بگم بخندی...ولی میدونی چیه الان حوصله ندارم بگم خوابم میاد...بعدا میگم....شایدم بعدا هم نگفتم....خوب حالا که چی...دعوا داری...:)....
...شکوفا هیچوقت جلوتر از تقدیر ندو....و برا کاری تعجیل نکن....تدبیر تقدیر جلوتر از اندیشه و خواست منو تو کارشو میکنه...چه باک از سرنوشت و حیله هاش وقتی به عشق معبودت زندگی میکنی....و این حیات در عرض تعلق خاطرتو به معبودیه که غایت امال و ارزو و انتهای خواهش و نیاز ماست...ذوب و شبندرو ولساپا سرگرمی برای خوردن زنگ خداحافظیه....برا وقت کشی شکوفا....راستی اسمت چیه....؟؟....
...نه کارت به کارت بهتره ....انتقال پولو نمیبینی کمتر جیگرت میسوزه....وقتی پولو بصورت فیزیکی به کسی میدی بیشتر جگر سوزه....راستی چیزی نمیکشی...تریاک هرویین کرک....متادون دارماااا...چفت وبستتو سفت میکنم...جان شکوفا...
[B]....ای امید لحظه های ناگزیر.....ساقی بی دست دستم رابگیر....
مهربانا جان جمیع امواتمون یه کم خودتو شل کن بذار این آمپول زندگی راحت تر بره اونجایی که باید بره:d
ببخشای اگه پا در کفش طبابتت می کنما . خب درسته که ما مثه شما آمپول نزدیم اما آمپول که زیاد خوردیم:->
من محمدم فرزند اول حبیب و محبوبه. متولد در 5 آذر 57 خورشیدی. ساعت 3 عصر بیمارستان بوعلی شهر همدان...
دکتر جان چیزی که منو حالی به حالی می کنه سینماست نه استامینوفن..
جات خالی بود هفته پیش سه گانه مجلسی برگمان رو درباب عشق و خدا که می دیدم گویا که بر زمین نبودم...
امتحانش کن جواب میده....
ضمنا من سرمایه زیادی در بورس ندارم. واسه صواب و لذتش برای دو نفر نازنینم معامله می کنم تا کمک کنم تو این آشفته بازار از مادیات عقب نیفتند والا در گذری بر علوم انسانی سروکارما به افتصاد اوفتاد. لاکن خوشمان آمد....>:d<
"سياستمدار انسانها را به دو دسته تقسيم مي كند: ابزار و دشمن؛ يعني تنها يك طبقه را مي شناسند و آن هم دشمن است." (نيچه)
سلام به دوست عزیز آقای دکتر مهربان
مدتی است سوالی تو ذهنم گیج میخوره. میخواستم بدونم پس شما کی (چه وقت) دکتری میکنی . همیشه یا تو خرید و فروش سهام هستی یا تو تحلیل و غیره. ختما بعدازظهرها هم تو فیس بوکو ....
راستی موضوع کارت به کارت توم حل شد ؟ یه مقداری داری کارت به کارت کنی ؟ بدم شماره کارتو. خدائیش میخوام شبندر بخرم کم آوردم.
موفق باشی.
....سلام جناباناری عزیز حال شریف....ببخشید تاخیر در جواب رو...بجان خودمو خودت اگر دروغ بگم من تاحالا تو عمرم یه صفحه فیس بوک نداشتم و توش نرفتم حقیقتش از ارتباط مجازی بغیر ازین شکل که نوشتاری برای بورس هست خلاصه ارتباط و دوست گیری از طریق ششبکه های اجتماعی خوشم نمیاد و فکر میکنم روح دوستی و حالات و هیجاناتی که دودوست از دیدن رودررو کنار هم بودن داره رو خدشه دار میکنه....
...در مورد اون نگته ای که فرمودید حقیقتش من زیاد پست نمیزنم فقط سروصدام زیاده ...من صبح و بعد از ظهر مسوول فنی یه کلینیک ترک اعتیاد هستم و خوب رفتم یه اینتر نت پر سرعت ابتیاع کردم و لپ تاپیه و اینجا به امورات هردو میرسم....من امروز در همین حین که خدمت شما بودم 3 تا مریضو راه انداختم و 25-30 تا پرونده نوشتم...کلا من ادم کم خوابی هستم و کمی استرسیو پر کار...بعد از ظهرا هم بعد از این که کار کلینیک تموم شد میدوم میرم خارج از شهر یه درمانگاه اورژانسی 3 روز در هفته خلاصه اینجوری روزگارمیگذرونیمو کسب حلال میکنیم انشالله...
...البته اگر دوستان ببینن که پست زدن من رو اعصابه کاملا امادگی دارم بصورت کاملا داوطلبانه از میزانش کم کنم.....
.....داداش من سرور من....ما خودمون اینکاره ایم تو میخوای جا ما بشینی ما این چارسوقو با کلی جنگ وجهاد ابتیاع کردیم....نکن جناب اناری...با خلق خدا مهربان :->باش...ارادت داریم...
[B]....ای امید لحظه های ناگزیر.....ساقی بی دست دستم رابگیر....
نظر