کاربران گرامی بورسی، با توجه به تغییرات اخیر سایت در صورت وجود هر گونه مشکل در استفاده از سایت (درج پیام، عضویت و...) با ایمیل boursy.com[@]gmail.com در ارتباط باشید یا موضوع را در تاپیک «شما بگویید...» درج کنید.
می رفت و از کنار من آرام می گذشت
چون موج موج برکه ی آرام ماهتاب
می ریخت از لبان پر التهاب خویش
بر ساغر وجود غمینم تب شراب...
می رفت و در برابر من نقش می گرفت
آن لحظه های بارور آشنائیم
می خواندم از گریز نگاهش که عاقبت
محکوم دستهای حصار جدائیم...:-<
[COLOR="#00bfff"][SIZE="2"][B][SIZE="3"][SIZE="2"]تا نگاه می کنی وقت، وقت رفتن است-----------------پیش از آنکه باخبر شوی-----------------لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود------------------آه ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چه زود دیر می شود...[/SIZE][/SIZE][/B][/SIZE][/COLOR]
می رفت و از کنار من آرام می گذشت
چون موج موج برکه ی آرام ماهتاب
می ریخت از لبان پر التهاب خویش
بر ساغر وجود غمینم تب شراب...
می رفت و در برابر من نقش می گرفت
آن لحظه های بارور آشنائیم
می خواندم از گریز نگاهش که عاقبت
محکوم دستهای حصار جدائیم...:-<
یک قسمتی از داستان هست که هربار میخوانمش اشک در چشمام جمع میشه:
یکی زاریی خاست کاندر جهان
نبیند کسی از کهان و مهان
سیاووش را دست بسته چو سنگ
فگندند در گردنش پالهنگ
به دشتش کشیدند پر آب روی
پیاده دوان در به پیش گروی
تن پیل وارش بران گرم خاک
فگندند و از کس نکردند باک
یکی تشت بنهاد پیشش گروی
بپیچید چون گوسفندانش روی
برید آن سر شاهوارش ز تن
فگندش چو سرو سهی بر چمن
همه شهر پر زاری و ناله گشت
به چشم اندرون آب چون ژاله گشت
چو پیران به گفتار بنهاد گوش
ز تخت اندرافتاد و زو رفت هوش
همی جامه را بر برش کرد چاک
همی کند موی و همی ریخت خاک
یک قسمتی از داستان هست که هربار میخوانمش اشک در چشمام جمع میشه:
یکی زاریی خاست کاندر جهان
نبیند کسی از کهان و مهان
سیاووش را دست بسته چو سنگ
فگندند در گردنش پالهنگ
به دشتش کشیدند پر آب روی
پیاده دوان در به پیش گروی
تن پیل وارش بران گرم خاک
فگندند و از کس نکردند باک
یکی تشت بنهاد پیشش گروی
بپیچید چون گوسفندانش روی
برید آن سر شاهوارش ز تن
فگندش چو سرو سهی بر چمن
همه شهر پر زاری و ناله گشت
به چشم اندرون آب چون ژاله گشت
چو پیران به گفتار بنهاد گوش
ز تخت اندرافتاد و زو رفت هوش
همی جامه را بر برش کرد چاک
همی کند موی و همی ریخت خاک
کدام شربت نوشید پوره ادهم
که مست وار شد از ملک و مملکت بیزار
نظر